-
اینم درسای هیجان انگیزمون
دوشنبه 10 دی 1397 18:46
مثلا خوشحال بودیم یه کلاس داریم که روشش نوینه، دانشجو محوره، امتحان کاغذی نداره! ما سه نفر بودیم که با هم سوال ها رو جواب دادیم. رفتم چک کردم، استاده نفر اول رو داده ۱۸، دومی رو داده ۱۲، سومی رو زده انداخته. برگه ها کپی پیست بود، می فهمی؟ :))) من با دستای خودم کپی زدم. بوده یه سری سوال ها رو با دست خودم تو هر سه تا...
-
مظلوم ترین عروس ایران
دوشنبه 10 دی 1397 11:15
آقا ما یک عروسی دعوت بودیم بعد مدت ها، و خانواده تصمیم گرفتن که نریم. از اینش که بگذریم، الآن جلوی من زنگ زدند به عروس که بهش بگن ما نمی آییم، یکی دیگه گوشی شو برداشت. یه همچین مکالمه ای شنیدم: - گوشی رو می دین به عروس؟ - شرمنده نیستش. -وای مبارکه رفته آرایشگاه؟ - نه بابا داره حیاط رو می شوره. یک آن حس سیندرلا بهم دست...
-
چیستان - ۱
یکشنبه 9 دی 1397 00:28
بدون هر گونه سرچ زدن و آشنایی قبلی، بیایید حدس بزنید حداد عادل به چی می گه "برگک". و اگر که سرچ بزنید، از بازی ریمو اند کیکتون می کنم با سیخ چون فان بازی مو خراب می کنید. تا فردا شب که خودم می آم اعلام می کنم. پ.ن. جواب چیستان: در فرهنگستان به چیپس می گویند برگک! و جواب هاتون رو دیدم، انصافا خیلی خلاقانه...
-
زمستان را چگونه تاب آوردم؟
جمعه 7 دی 1397 11:46
- با عشق. خیلی به خودتون مفتخر باشید. یه عکس شاهکار گرفتم، و بین اینکه اینو بذارم تو اینستاگرامم یا اینجا، مونده بودم. بعد ته دلم دیدم شما ها رو بیشتر از اونوریا دوست دارم و بهتره شما ببینیدش تا اونا. حتی با وجودی که دیگه هیچ وقت هیچ جا نمی شه از این عکس استفاده کنم و می سوزونمش یه جورایی با این کار. ولی بازم. عشقی...
-
زمستان را چگونه خواباندم
جمعه 7 دی 1397 02:06
روی تخت دراز کشیدم، و دست هایم را تا منتهای وجودم از هم کش آوردم، و به خودم دلداری دادم: "بیا بخوابیم و فرض کنیم امروز اصلا وجود نداشت!" صبح که بیدار شدم، برف کریسمس باریده بود. "دیروز اصلا وجود نداشت."
-
اصغر و اکبر
پنجشنبه 6 دی 1397 23:46
ایزوفاگوس داشت از بابام می پرسید: "بابا، اسم رهبرمون چیه؟" بابام گفت : "سید علی." بعد من به حالت وات د فلان از این سر خونه صداشون زدم که :" جدی گفتی؟ جون من اسم رهبر، علی بود این همه مدت؟ پس چرا من یه چیز دیگه فکر می کردم؟" و بعد از دست کشیدن به چانه و ضمائم اعتراف کردم که: "من تا...
-
شعر جدول تناوبی
پنجشنبه 6 دی 1397 22:24
ایزوفاگوس جدول تناوبی گرفته بود دستش، داشتم یادش می دادم و کف می کرد از اینکه چه جوری حفظم. دلم تنگ شد واسه شعر ها. خوش می گذشت خوندنشون. گفتم براتون بنویسم: هلینا کرباسی فر، بگو مجید کچله سربازی رفته، اسکاتی ول کن کرّه ی منو فرار کنی سوزوندمت، بگو الو جواد اینجا تیمارستانه، کسی گریه نمی کنه سر بی پولی، ننه پرید آسمون...
-
چهارده سالگی شاملو می خواندم
پنجشنبه 6 دی 1397 09:55
مهدی موسوی تو این حرفای اخیرش، یه چیزی گفت که منو یکم از خودش دلسرد کرد. البته می دونم که اگه الآن خودش اینا رو می خوند دقیقا می گفت: "گفته بودم که همیشه یه سری ها فیلم منو می برند و علم می کنند." ولی اگه این کار منو بذاره به حساب علم کردن هم حتی، بازم جالب نبود حرفی که گفت. آقا قضیه این بود که برگشته بود...
-
رخش چمنی
چهارشنبه 5 دی 1397 22:31
آقا چون این وبلاگ ما دخیل بستنش خوب جواب می ده، این کمری سبز چمنیه که من الآن دیدم مال هیچ کدومتون نبود؟ نبود؟ یه دور می خوام بزنم فقط باهاش. یعنی با کاردک خودمو از جلوش جمع کردم آوردم خونه. رنگ مورد علاقه ت سبزکه باشه، کارت راحته، دلت با یه تاکسی خطی داغون هم آروم می گیره. ولی آخه چی بش بگم من. لعنتی داده بود کارخونه...
-
از جهان سومی بودنمان خوشحالم؛ گاهی
چهارشنبه 5 دی 1397 17:38
بحث بود چه بحثی، یهو برگشتم خیرات سرم نطق کردم به بغلیم گفتم: " ولی من خیلی ایرانی و جهان سومی بودنمون رو دوست دارم گاهی. مثلا فرض کن، خیلی خوش به حالمونه، دارو ها اینجا همه OTC ه. (OVER THE COUNTER - می ری داروخونه می گی فلان می خوام، بدون نسخه می دن دستت) اروپایی آمریکایی چیزی به دنیا اومده بودیم باید واسه یه...
-
حرف زدن تو خواب هم سخته حتی
چهارشنبه 5 دی 1397 16:03
ایزوفاگوس از امتحانات برگشته خونه، گرفته خوابیده، بعد فکر کنم مکانش گرمه، داره تو خواب هذیون می گه و حرف می زنه. الآن رسیده به مرحله ای که می گه:"آقا ما تموم کردیم. آقا! آقا ما تموم کردیم..." خل مشنگ من، منم تموم کردم. :))) آقا ما هم تموم کردیم به خدا. یکی بیاد برگه ی این بچه رو ازش بگیره. رو راست باشم،...
-
زمستان چگونه برگ های بید مجنون را ریخت
سهشنبه 4 دی 1397 23:12
آنی. گویی که سال هاست هیچ برگی بر شاخه های خود نداشته است. گویی که سال هاست آرمیده است، و رد شدن مرد کلاه قهوه ای را، هر روز هفت صبح به تماشا می نشیند. برگ هایش ریخت... بید مجنون -آنی- برگ هایش ریخت. و تو دستانت درون دستکش های بافتنی، گرم بود.
-
ساعت هفت صبح
سهشنبه 4 دی 1397 07:06
به زور پست گذاشتن در اینجا هم که شده، بنده موفق شدم این قله را افتتاح کنم و همانند یک بچه ی نرمال جمع کنم بروم سر درس و مشخم. امروز استادی می آید، که بیدار شدن در این ساعت صبح را سزاوار است.
-
مرد عاجزِ معلولِ گدا، چگونه در زمستان آمد؟
سهشنبه 4 دی 1397 00:37
غم در کالبد مردی آ مد؛ و چشم ها را به عادت کردن نوازش داد. غم در کالبد مردِ گدایی آمد؛ و لبخند را از دهانم گدایی کرد. غم در کالبد مردِ معلولِ گدایی آمد؛ و کارت معلولیتش را به رخم کشید. غم در کالبد مردِ عاجزِ معلولِ گدایی آمد؛ که به آسمان نگاه کرد وبا سرانگشتی پینه بسته، بوسه ای از سر عجز نثار رخش سفیدم کرد. غم در...
-
صدای بم یک مرد در سرمای زمستان، گرمایم بخشید
دوشنبه 3 دی 1397 23:50
به عمرم این شکلی خوشحال نشده بودم از شنیدن صدای بم مردانه، چون ثابت می کرد که من کلاس استاد مورد علاقه م رو جا نموندم و این یکی دیگه س که داره درس می ده. شمس را جا نگذاشتم آقا. جا نگذاشتم. آخر من فدای راه این استاد می شم. از روزی که اومد سر کلاس، دارم مثل قرص آرام بخش، روزی حداقل سه وعده به حرفاش فکر می کنم. این قدر...
-
خودم را چگونه در زمستان کُشتم
دوشنبه 3 دی 1397 15:27
باران می بارید، سیل بود. من با پاچه های خیس... من بدون چتر... من با دست های سرخ شده... من با کفش هایی نمدار... آمدم اما تو نیامده بودی. روزی آمدی که آفتاب بود. روزی آمدی که نبودم. لعنت هفت عالم به من که نبودم. لعنت به من که تقدیرم روزهای بارانی بود ولی خیالم، یک چشمک گل آفتابگردان. گِل بر سر تمام مولاناهای حواس پرت....
-
زمستان را چگونه ادامه دادم
یکشنبه 2 دی 1397 20:24
ترتیب رنگشان را ستاره کشیدم: انار قرمز بود، و زرد لیمو ی شیرین، و نارنجی نارنگی، و سیب ها سرخ. پلنگ های سیصد و اندی را گفتم بیایید رفقا، که ضیافتی ست: زمستانه، و جمعی ست: برادرانه، و برگ سبزی ست: تحفه ی درویشانه. پس پلنگی مرا به آغوش کشید: عاشقانه، حال که جوجه پلنگی سفید، ستونی آن طرف تر، در حال جان دادن بود: لا به...
-
لطفی ۲
شنبه 1 دی 1397 22:25
داشتم رها می کردم، که پدرم آمد خانه. من دیگر هیچ نگفتم. ولی مادرم (احتمالا در اثر فضای ذهنی ای که من با جنگ روانی های خودساخته ام برایش ساخته بودم) خودجوش شروع کرد به تعریف کردن قضایا. پدرم کامل گوش کرد، و تهش صد درصد که هیچ، هزار درصد مسیر ذهنی این حقیر رو داشت. بابا گفت مهم نیست، چه درست بشود چه نشود باید پولش را...
-
و قسم... _ ۲
شنبه 1 دی 1397 21:52
به تنهایی تمام سعید های دنیا. که تلفن دستشان می گیرند و زنگ می زنند به رندوم ترین آدم دنیا که هی یارو سلام، بیا حرف بزنیم تنهام دلم گرفته. می دانی عصر تکنولوژی ست، و آدمی که در این عصر در این حد پولش را دارد که به جای سوپر گروه های تلگرام، ایزوفاگوس را پشت گوشی به حرف می گیرد، احتمالا دارد راستش را می گوید، فقط دلش...
-
زمستان را چگونه آغاز کردم
شنبه 1 دی 1397 21:17
با لیسیدن یک دابل چاکلت، وقتی که زیر پتو خزیده بودم. و دنبال کردن مسیر وانتی که برگ بید مجنون می بُرد؛ در حالی که بالا پایین رفتن هر برگ سبز هرس شده که به زودی زرد می شد، ضربانی برای قلبم بود. و با دستم چراغی را کُشتم، کاوری را کشیدم، و قفلی را بستم. و کپه ای کاغذِ بهمن هشتاد و هفت رو بوییدم، و از پاره کردن انار های...
-
لطفی
شنبه 1 دی 1397 20:53
قضیه ی اینترنت یادتان هست؟ که هی قطع وصل قطع وصل قطع وصل می شد؟ بعد از بار هشتم یا نهمی که من به صورت تلفنی گزارش ثبت خرابی سرویس اینترنت کردم، لطفی نامی با مادرم تماس گرفته بود از طرف مخابرات. پیشنهاد داده بود که دیگر دست از سر کچل مخابرات برداریم چون بخاری ازشان بلند نمی شود و در عوض خودش بیاید و به صورت خصوصی (با...
-
یلدا 2x
جمعه 30 آذر 1397 19:58
وای اینا خیلی محشرن، زنگ زدن گفتن دیروزیه مانور بود، به کیلگ بگید امشب واقعیشه پاشه بیاد. چه قدر مهربونن، شدیدا ناز می کشن این فامیل هامون... دیدن من با تاریخ دیروز درگیر بودم، امشب هم دوباره دعوتم کردن. این جوری آدمو لوس می کنن، بعد می ریم تو جامعه باهامون هارش برخورد می شه خراشیده می شیم. بعد عاشق اینشونم که منو...
-
به ماندگاری ستاره های آسمان
پنجشنبه 29 آذر 1397 21:32
شب چله امشب نیست، ولی ما ها امشب گرفتیم و فردا که اصلشه رسما هیچی نداریم. فلذا این وظیفه رو بر خودم می دونم که تا وقتی که حس یلدا دارم به شما هم بپراکنم. دوستان عزیزم یلدای شما مبااارک. با آرزوی اتفاقاتی به هیجان انگیزی آب ترش اناری که در چشم می پرد. پ.ن. مرسی که همه تون امشب شب یلدا گرفتید. والا ما امشب اومدیم پیش...
-
اسکافیلد بازی
پنجشنبه 29 آذر 1397 10:43
خانومه صدام زد گفت: "مطمئنی انگشت سبابه ت بود؟" گفتم آره. گفت بیا ببین چرا این شکلی شده؟ مثل مسیح مقدس رفتم پشت کامپیوتر و نگاه های معصومانه انداختم و ته دلم از کلک رندانه ای که اندیشیده بودم کیف کردم. یک اثر انگشت هفت در هشتی شده بود که نگو. قابل تشخیص نبود زیاد. وسط هاش کاملا محو و بی خط بود. آره من از اثر...
-
او یک خدای سی و نه ساله بود
پنجشنبه 29 آذر 1397 01:16
ما امروز پنج شش نفر بودیم که تصمیم گرفتیم سنت شکنی کرده و در کلاس شرکت کنیم. رفتیم تو، استاد رو دیدیم، وقتی برگشتیم بیرون همگی از دم موضوع تز، استاد راهنما، رشته ی تخصص، و حتی فوقمون رو هم انتخاب کرده بودیم. قبول دارم خیلی جو گیرانه ست و به زودی حال و هواش می پره، ولی با همه ی این ها ما امروز شخصا خدا رو دیدیم. یادم...
-
پیراهن آبی آسمانی ات را کجا جا گذاشتی مجید؟
سهشنبه 27 آذر 1397 21:19
امروز یکی از آرزو های ده نُه سالگی های من برآورده شد. بعد از یک دهه و اندی. یادم نمی رود در کودکی ها چه روز هایی جلوی تلویزیون می نشستم و فکر می کردم هر چه قدر شعر های بیشتری از برنامه هایش را بلد باشم، شانس دیدار حضوری مان بالا تر می رود. حالم به هم می خورد از آن ریغو هایی که می بُرد میکروفون رو میگرفت جلوی دهانشان و...
-
پیتون
دوشنبه 26 آذر 1397 08:14
امروز آخرین کلاسم هست با یکی از عشق ترین استاد ها. از شدت شوق این زمان بیدار شدم و رسما دارم intime می رم سر کلاسش! برخلاف هر روز صبح اصلا احساس خستگی نمی کنم با وجودی که ایزوفاگوس تمام دیشب بیمار بود و به نوبت مورد عنایت قرارمون داد بچه ی کره خر بی مراعات. ولی ته دلم احساس های آمیخته دارم. دوست ندارم آخرین باری باشه...
-
جورج
یکشنبه 25 آذر 1397 20:13
یک عدد جورج به وای فای همسایه های ما اضافه شده. "جورج." فکر کنم اسم های خارجی آزاد شده، دیگه کم کم وقتشه منم اسم وای فای خونه رو تغییر بدم به "فرد". اصلا اسم وای فای رو چه شکلی تغییر می دن راستی؟ بفرما: Enter the router user name and password when prompted. Click OK. Select Wireless. Enter your new...
-
لوکیشن: پشت پرده
یکشنبه 25 آذر 1397 16:43
حاجی اسم ما ها بد در رفته، ولی بیایید ببینید این به اصطلاح بچه مذهبی هامون چی می کنن. واقعا چه می کنه این بازیکن!! ببین خب ادای عیسی مسیح یا مریم مقدسو در نیار که. قول خودت کثیف باش، ولی رو در رو. این خیلی قابل ستایشه. یعنی من گاهی می شینم قوانین دین و مذهب که یادمون دادن رو بهش فکر می کنم و بعد با نوع رفتار برخی...
-
تمام میهمان های دنیا مال ما
یکشنبه 25 آذر 1397 00:52
اگر روزی مادر این حقیر بفهمن این آرزو متعلق به این فرزند خلف یا ناخلف شون هست، قطعا خیلی شاکی می شن و چه بسا که حتی دابل عاق کنن بنده رو، ولی همین جا، از همین تریبون، آرزو می کنم ای کاش همیشه مهمان داشته باشیم. خانواده ی ما، از دریچه ی چشم مهمان ها، فرا تر از حد ایده آله. ای کاش همین الآن همه ی مهمان های عالم سرازیر...