بیا هیچی نشده سرکنگبین صفرا فزود.
به من می گه بیا کلا بیمارستان هامون رو ماه بعد عوض کنیم که من بتونم با خانومم برم مسافرت...
خب این خیلی بی انصافیه شما برای هر مسافرتتون حتی، راحت به دوستانتون رو می اندازید ولی من رسما پدر خودم و چیف و همه رو در اوردم که نخوام حتی برای عمل قلبم به هیچ کسی فشار بیارم و نه حتی اصلا کسی بفهمه اب از روی اب تکان خورده!
ناراحتم می شید اگه بگیم نه؟
خوشحالم که من آدم امین، رفیق فابریک و شاید فرد مطیع با دیوار کوتاهی هستم تو نظرتون، ولی به نظرم یه سری درخواست ها رو باید تو ذهن حلاجی کرد چون فقط با مطرح کردنش رفاقتتون رو می ندازید روی لاین تباهی نه بیشتر!
به خدا من یک درخواست می خوام مطرح کنم، این قدر به خودم می پیچم کشتی می گیرم که حد نداره! تهش اگه کارد بزنه به استخوانم با هزاااار جور شرمندگی خجالت مطرح می کنم و اکثرا هم که اصلا و ابدا مطرح نمی کنم. تازه هزار تا دوست صمیمی هم دارم. نمی گم حالت من خوبه اتفاقا منم تباهم که اصلا زیر بار کمک گرفتن نمی رم، من کلا عادت ندارم برای مشکلاتم از کسی کمک بگیرم یا خودم تنهایی درست می کنم یا کلا از بیخ گند می زنم. ولی حالت پیش فرض شما هم هیچ قشنگ نیست.
نهایتا خیلیییی سخت. خیلیییییی سخت، بهش گفتم نه نمی تونم! یه نه ی نصفه نیم ماله. چون اصلا از هم گروهی های قزمیت فضایی اش خوشم نمی امد که برم باهاشون و از تماااام آشنا هام جدا می افتادم می رفتم تو گروهی که اصلا نمی شناسم با یه تم بچه بسیجی محور.
ولی خب... حس می کنم ناراحت شد. وجدانم پارازیت ناک شده الان!