سلام
در لحظه خیییییلی دوستتون دارم، بی تملق!
در این حد که اگه کنارم تو خونه بودید، اول صفتون می کردم و بعد فارغ از هرچی، نفری یک بغل جانانه ی سفت استخوان شکن و بوس مهمون کیلگ بودید. (تازه از ماچ و بغل هم خوشم نمی آد هیچ و وضعتون اینه. دیگه عمق ماجرا رو دریاب. ماچ و بغل یه اسفندی انتی سوشال؟ errr.)
یه سری هاتونم باید می رفتید دستمال می اوردید چون بدیهتا چشمام کم کم ناخوداگاه اشکی می شد.
الآن یکم غریبگی می کنم. د اخه آدم با وبلاگ خودش لامصب؟ با اتوپیای فانتزی کل عمرش که همواره می پرستیده اش؟ چی بگم.
پ.ن. باهار کرونا بایست یک پستو داشته باشه دیگه اقلا؟ نیست؟
Lumos Maxima!