خانومه صدام زد گفت: "مطمئنی انگشت سبابه ت بود؟"
گفتم آره.
گفت بیا ببین چرا این شکلی شده؟
مثل مسیح مقدس رفتم پشت کامپیوتر و نگاه های معصومانه انداختم و ته دلم از کلک رندانه ای که اندیشیده بودم کیف کردم.
یک اثر انگشت هفت در هشتی شده بود که نگو. قابل تشخیص نبود زیاد. وسط هاش کاملا محو و بی خط بود.
آره من از اثر انگشت زدن/ امضا زدن/قبول مسئولیت کردن/تایید هویت/ شناسایی شدن و امثالهم بدم می آد. بی نهایت هم بدم می آد.
دفعه ی بعدی که لازم شد، ایشالا کاملا موفق می شم که محوش کنم با مخلوط کردن ترفند های خودم و شن های ساحل.
حیف که یکی از اون دستگاه های اسکنر انگشت ندارم بفهمم دقیقا چه جوری کار می کنه و نقطه ی ضعفش چیه.