نه خیر. من اصلا حس شب قدر ندارم.
اون حس معنویتش رو هم ندارم به هیچ وجه...
اصلا حس نمی کنم که اون یارو سرنوشته قراره امشب رقم بخوره... اصلا نمی دونم خدا کجا هست الآن...
حال جوشن کبیر رو ندارم حتی...
حال اینکه شده لا اقل امسال این سه روز رو روزه بگیرم رو هم ندارم... باورم نمی شه وقتی کنکوری بودم با چه سماجتی همه ی ماه رو روزه گرفتم در حالی که همه منعم می کردن و الآن اینقدر راحت چشمام رو می بندم و می گم ولش کن بابا مگه مهمه...
من فقط حس بد بختی دارم.
تلویزیون رو روشن می کنم جوشن کبیر گوش بدم... دستام توی یه دنیای دیگه ن. دارن با ماشین حساب سبز رنگم ور می رن...
من حس جدایی ناپذیری از یه ماشین حساب رو تجربه می کنم امشب.
من اون قدری غرق شدم تو یه سری عدد کوفتی که حتی برای رمز ورود به اکانت بلاگ اسکایم هم شماره دانشجویی م رو می زنم.
هی معدل می گیرم. با عدد ها بازی می کنم. زیگما واحد ضرب در نمره تقسیم بر زیگما واحد...
هی با خودم دودوتا چار تا می کنم:
اگه برم به دست و پای فلان استاد بیفتم که فلان قدر بهم نمره بده فلان رقم معدلم رو می کشه بالا...
اگه برم به اون استادی که حالم ازش به هم می خوره التماس کنم و براش پروژه ببرم معدلم رو فلان قدر دیگه می کشه بالا...
اگه اون استاده باهام لج نکنه در بهترین حالت...
هی می رم اپ های مختلف میانگین وزن دار رو دان می کنم شاید یکی شون اون عددی که من می خوام رو نشون بدن...
ولی نمی دن. نمی شه. هیچ جوره نمی شه...
در بهترین حالت من با معدل شونزده و نود و اندی صدم از رقابت باز خواهم موند و الف نمی شم و در نتیجه بد بخت خواهم شد...
هی لیست بلند بالا می نویسم رو کاغذ... از بالا تا به پایین فول آو عدد های حال به هم زن و مسخره... اینو یه ریاضی فیزیکی داره می گه که یه زمانی تمام عشقش ور رفتن با عددا بود...
باورم نمی شه به خاطر چند صدم کوفتی راهم ندن تو دانشگاه های تهران و بخوام یه سال دیگه این حجم از بدبختی رو تحمل کنم.
ببین من گفتم دانشگامون خوش می گذره خب؟ گفتم دوسش دارم و دل کندن ازش سخته برام...
خب... دروغ گفتم!!! من اینو زمانی تو این وبلاگ نوشتم که فکر می کردم انتقالی گرفتنم حتمی ه.
ولی من الآن فقط کابوس سال بعدی رو می بینم که بازم مجبور شم بیست سالگیم رو بین همچین آدمایی و توی همچین شهری تلف کنم.
من واقعا نمی کشم یه سال دیگه... واقعا نمی تونم.
اون قدری پیش رفتم که حتی به فکر هک کردن سیستم سما افتادم تا یه جوری درست کنم معدلم رو...
وای باورم نمی شه به جای شب قدر دارم به خاطر نمره گریه می کنم و می زنم تو سرم عین دو ساله ها... کاری که حدودا از دوم راهنمایی تا حالا دیگه انجامش ندادم تا جایی که یادمه... (کنکور نمره حساب نمی شه البته...)
واقعا خاک بر سرم، من چه هیولای کریهی شدم...!
خدایا خیلی مسخره س... ولی تا حالا تو شب قدر کسی ازت نمره خواسته براش بفرستی؟ من همونم.
+پ.ن اول: چه قدر از حرف الف بدم اومده جدیدا... از هیفده متنفرم نکنید جدا...
+پ.ن دوم: ببین بحث این نیست که من کم کاری کردم. بحث اینه که امتحانای ما به قدری مسخره بودن که ما شاید دو تا الف بیشتر نداشته باشیم... این وسط یه سری استادا هم رم کردن نمره ی درسای سه واحدی مو دارن می خورن. خدایا می شه امشب بری تو خواب اینا بشون بگی حق الناس بر گردنشونه حداقل از ترس رقم خوردن سرنوشتشون تو شب قدر نمره ی منو بهم بدن؟
+پ.ن سوم و آخر: با خودم می گم ببین کیلگ... هر کوفتی که باشه دیگه از کنکور قبول نشدنت که افتضاح تر نمی تونه باشه... بگیر بخواب. شب شما ام به خیر. راستی اگه استادید و دارید اینو می خونید انصافا نمره ای که حق دانشجو هاتونه بهشون بدید. حق خوری نکنید. شاید اونا هم دارن بی خوابی می کشن مثل من به خاطر دیوونه بازی استادش که شما باشی...
اندر ادامه ی پست قبلی...
6) خیلی از رفتار های مردم با وجود روتین بودن هنوز هم برای من غیر قابل درکه. مثلا چرا مردم موقعی که می خوان دعا کنن آسمون رو نگاه می کنن؟ حالا خود آسمون منظور نیست. مقصود سمت و سوی بالاست. سقف مسجد و حسینیه مثلا. یا گلدسته های حرم و گنبد و ...
توی این 18 سال تا حالا اون طوری که باید و شاید به شب قدر دقت نکرده بودم. مسلما درس خیلی از فرصت های زندگیم رو ازم گرفته تا به حال. ولی خب. امسال اولین سالی بود که کاملا می تونستم ذهنم رو درگیر کنم بدون واهمه از این که بیش از حد درگیر شه و وقتم رو هدر بده. با فراغ بال! :>
سوال های جالب زیادی امشب باریدن رو مغزم. پس اولین موضوع رو می نامم شب قدر و باالطبع دعایی به نام جوشن کبیر. دعایی که تنها ابزار من بود امروز برای کسب اطلاعات و آشنایی بیشتر...
1) تا حالا به این دقت کرده بودید که اَحیاء یعنی چی؟ بعد اینکه آیا شب قدر مساوی ست با شب احیا؟ یا می تونن فرق داشته باشن؟ اصلا چرا این شب ها رو شب اَحیاء می نامند؟!!
پاسخ ها و تز های احتمالی:
تا جایی که خودم می دونم، اِحیا شدن به معنا ی زنده شدن هست. مثلا تو پزشکی یه نفر که ضربان قلب نداره باید به سرعت اِحیا بشه وگرنه می میره!
در ورژن اینترنتی فرهنگ فارسی معین نیز یافتم که اِحیا به معنای شب زنده داری کردن و شب را به عبادت گذرانیدن نیز می تونه باشه.که اتفاقا این معنی خیلی به اعمالی که ما در این شب انجام می دیم نزدیکه.
ولی این واژه اون طور که دقّت کردم تو سخنان بقیه سرکش "ــــَــ" داره. و لذا هیچ کدوم از معانی بالا براش صدق نمی کنن!
ولی از طرفی واژه ی اَحیا طبق فرهنگ عمید آن لاین، جمع عبارت "حَی" به معنای زنده هست. پس شب اَحیا می تونه به نوعی شب زندگان باشه. آیا می شه گفت همه ی کسایی که تو شب اَحیا شرکت می کنن زنده هستن و بقیه مرده اند از این نظر؟
یک احتمال دیگه هم وجود داره! آیا همه ی اطرافیان من به اشتباه تلفظ می کنن" اَحیاء" و باید بگن "اِحیاء"؟! از این غلط های رایج و مصطلح طور؟!
و حتی یه احتمال دیگه هم بی ربط نیست. اون هم اینکه اَحیا و اِحیا در لفظ متفاوت باشن ولی معنی هاشون مشترک باشه. مثلا یه چیزی تو مایه های آموزْگار و آموز ِگار!!!
برای اون تیکه ی آیا شب قدر == شب احیا هم چیزی دست گیرم نشد. نمی دونم فرقی بینشون هست یا نه!
2) حتما شنیدین که می گن قرآن در شب قدر بر پیامبر نازل شد. پس اونی که توی کتاب دینی ما نوشته بود طی 23 سال و به صورت تدریجی کشکه؟ یا آیا هم تو شب قدر و هم تو بیست و سه سال تدریجی قرآن نازل شده؟ یعنی خداوند چندین بار قرآن رو نازل کرده؟ چه نیازی می دیده در اون صورت؟
پاسخ ها و تز های احتمالی:
گویا این سوال چندان هم بی ربط نیست. چون توی اینترنت جواب داریم براش کرور کرور.
عده ای مثل علامه طباطبایی بر این عقیده اند که قرآن دو بار نازل شده. همون فرض اولیه ی خودم. یعنی یک بار برای شخص پیامبر و یک بار برای مردم عامه! ولی مشکلم اینه که چه نیازی به دوباره کاری بوده؟ هدف از دو بار نازل شدن چی می تونسته باشه؟
یه نظریه ی دیگه ای هم که پیدا کردم مبنی بر این بود که در شب قدر قرآن کاملا بر قلب پیامبر نازل شده ولی تقسیم بندی سوره و آیه و غیره توش وجود نداشته. برداشتی که از این نظریه داشتم این بود که انگار که نسخه ی بتا بوده باشه اون قرآنی که در شب قدر نازل شده و سپس جزء به جزء در طی بیست و سه سال سوره ها با تقسیم بندی مشخص بر پیامبر نازل شدن. هرچند این نظریه هم عقلانی نیست برای من. چون این طوری این امکان پیش میاد که نا به خرد هایی چون من بگن که بیا. قرآن تحریف شده توش!!! اوّل یه چیزی بوده بعدش عوضش کرده خدا!!!
راستی برای اطلاعات بیشتر بد نیست بدونیم نزول قرآن در شب قدر به "نزول دفعی" معروفه.
تا جایی که در یافتم نظریه ها متعدد بودند و بین علما هم اختلافه در جواب این سوال. من واقعا دلخورم که چنین چیزی رو فرو کردن تو کله ی من دانش آموز _بی هیچ توضیحی!!!_ و حال خودشون هم اطلاعات موهومی ازش دارن صرفا! نامردیه شدیدیه!!!!!!!
3) یحتمل می دونید که تاریخ شب قدر اصلی مشخص نیست هنوز و ما بین سه شب نوزدهم ، بیست و یکم و بیست و سوم رمضان یه لنگ در هواییم و از ترس توی هر سه تاش عبادت می کنیم که قطعا یکی از سه تیرمون به هدف خورده باشه. همین الآن که در حال وبگردی در مورد شب قدر بودم و به بلاگی برخوردم که اومده بود ثابت کنه شب قدر با احتمال قریب به یقین همون شب بیست و سومه و احتمال شب قدر بودن شب های نوزدهم و بیست و یکم خیلی کمه.
مبنای استدلال یکی از آیات قرآن بود که می گه: "ما قرآن را در شبی مبارک نازل کردیم."
و گفته شده بود که چون شب های نوزدهم و بیست و یکم به ترتیب شب های ضربت خوردن و شهادت حضرت علی هستن، پس شب های مبارکی نیستن برای ما و می مونه شب بیست و سوم.
با این موضوع هم مشکل دارم شدید. حیف که تب وبلاگ مذکور بسته شد و الان هرچی می گردم نمی تونم پیداش کنم که از نویسنده ی خود مطلب بپرسم.
لذا با وبلاگم در میان می گذارم باشد که فرجی شود.
اولا آیا شب بیست و سوم شب سوم شهادت حضرت علی نیست؟ آیا از نظر اون نویسنده و مطابق با استدلال های خودش چنین شبی می تونه مبارک باشه برای ما؟
دوما آیا نزول قرآن قبل از شهادت حضرت علی نبوده؟ خب پس دوشواری نداریم که! زمانی که قرآن نازل شده هنوز حضرت علی نمرده بوده که بخواد این سه شب رو نا مبارک کنه! هوم؟!
4) در دعای جوشن کبیر مشاهده کردم که مبنای دعا بر این اساس بنا شده که خدا رو با انواع و اقسام القاب و کلماتی که در بیان می گنجه منادا قرار بدیم. ولی تهش نفهمیدم خواسته مون چیه. صرفا حس کردم هی خدا رو صدا زدیم زدیم زدیم تا شد صد تا فراز. بعدشم خیلی شیک بدون بیان خواسته مون جمع کردیم رفتیم خونه!
جواب قطعی:
جواب ساده ی این سوال به ذهن خودم رسید بعد از اندکی فکر. به ذهن خود به اصطلاح ریز بینم که درشت ها رو سخت می بینه! خب این همه می گفتیم:
"لْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ"
هدف همین بود. خدا رو برای همین یک خواسته صدا می زنیم. خواسته ای که صد بار تکرار می شه. رهایی از آتش!
5)شنیده بودم که در شب احیا مردم شرکت کننده در مراسم قرآن به سر می ذارن. ولی هر چه قدر از پوشش دوربین های صدا و سیما دقت کردم کسی قرآن به سر نگذاشت. اگه هم بودن خیلی خیلی کم و تک و توک بودن. نه در حد عکس هایی که مشاهده میشه همگی قرآن به سر هستن. این کار کی انجام می شه؟ قضیه چیه؟ رسم و رسوما عوض شده؟ یا تلویزیون نشونش نمی ده؟ یا من اشتباه انتظار داشتم و زمانی خارج از دعای جوشن کبیر این کار انجام شده که من ندیدمش از توی تلویزیون؟! اکثر کانال های مشاهده شده پس از اتمام جوشن کبیر قطع می کردن برنامه رو! فلذا ما عموما جوشن کبیری را دیدیم که در آن کمتر کسی قرآن به سر بود.
+ظرفیت هش تگ هام تموم شد! :(( این بزرگ ترین ایراد بلاگ اسکای هست!!! یعنی که چی آقا جان ما دلمون می خواد هوار تا هش تگ بزنیم. یعنی چی که فقط ده تاش رو قبول می کنی به درد نخور لعنتی؟! مجبورم بقیه ی درگیری ها رو توی پست دیگری بنویسم.
پ.ن:شروع نوشتن پست در شب قدر بود. ولی به درازا انجامید و زمان انتشار آن با زمان شروع نویسنده فرق داره کمی تا قسمتی!
پ.ن دوم: پست طولانی ست. احتمال غلط املایی داشتنش هم بیشتر از بقیه ی پست ها. خصوصا اینکه کلمات غیر فارسی عجیب غریب هم زیاد داره. ما هم که یک عدد کیلگ بی سواد ولی متنفر از غلط املایی ها. اگه دیدید حتما/لطفا گوش زد کنید. ممنونتون می شم زیـــــاد!
وقتی هنوز از نظر یه نفر توی این کره ی خاکی دعاهام نزد خدایی که می گن هست خریدار داره و اس ام اس می ده که:
امشب هم نیازمندم به دعات!
اوج فاجعه زمانی ست که این سخن رو از زبان کسی بشنوی که ذره ای پلیدی و ناپاکی رو تو وجودش نمی تونی تصور کنی. یه آدم قدیس. حتما تجربه ش کردین؛ بعضی آدما خصلتا نورانی طور اند و عاری از هر گونه سیاهی. نا خود آگاه هر بی نزاکت و بی شرافتی هم جلوی اینگونه آدم ها خودش رو جمع و جور می کنه. سعی می کنه جلوی اونا پلیدی هاش رو تا حدی قایم کنه.
و اینجاست که از خودم می پرسم: من کی باشم که بخوام برای چنین آدمی دعا کنم؟
اگه هم قرار باشه توی شب سرنوشت کسی برای دیگری دعا کنه اونه نه من!
منی که جدیدا به زور اندک نقطه ی سفیدی توی وجودم پیدا می کنم چه دعایی میتونم کنم برای یه کسی که به زور اندک نقطه ی سیاهی تو وجودش پیدا می شه؟!
مور کجا و سلیمان کجا واقعا...
بعدا نوشت:
ای کاش امشب رو تنها بودم و هر چه قدر دلم می خواست گریه می کردم با جوشن کبیری که برام نا آشناست ولی حسش نابه! /* الان یه مقدار از زمان انتشار این پست گذشته و من دقّت که کردم دیدم چه قدر لوس طور نوشتم. تنهایی اکی ولی یعنی چی که گریه؟ تا این حد ضعیف النفس مس شم گاهی اوقات؟! !*/
دعای جوشن کبیر صد تا فرازه. امشب به ازای هر فرازش عزیز دعا می کرد که:
خدایا به خاطر این شب عزیز همه ی مریض ها رو شفا بده. هیشکی مریض نباشه.
هه! ولی من یکی که می دونم هر کاری هم کنه دعاش بر آورده نمی شه. حتی اگه خدا همه ی مریض ها رو شفا بده... اون فکر می کنه بچه ش مریضه! ما ها که می دونیم عمو مُرده.
+داشتم فکر می کردم چه قدر خوب بود که دقیقا همون چیزی که تو ذهنمونه از خدا بخوایم. تعارفا رو بذاریم کنار. رک و پوست کنده دعا کنیم. مثلا اگه فردا صبح بیدار شیم و ببینیم که همه ی مریض های جهان حالشون خوب شده، آیا عزیز می تونه بگه چرا دعای من برآورده نشد؟! مسلما نه. خدا دعاش رو بر آورده کرده، دعایی که شامل حال عموی مرده ی من نمی شده.
راستی یه دیالوگ ماندگار...
عزیز می گه:
ننه، امشب همه مسلمونن!
سرم دهشت ناک میدردد!
از این اوضاعی که اوضاع نیست.... کابوس هم نیست. همه را رد کرده.
گویی زنده زنده در گوری تاریک و نم ناک خاکت کنند.
نه دوستی برایت بماند، نه درسی، نه اشتیاقی و نه خانواده ای.
همان قبر است صد در صد... ور نه چه چیز دیگری می تواند باشد؟!
تمام دلخوشی هایم خلاصه می شود در آن یک minute آهنگی که ساعت 6 صبح به طور مخفیانه در سرویس گوش می کنم.
یا در سرچیدن نت به بهانه ی ارسلان قاسمی بازیگر نوجوان سریال هفت سنگ.
یا در سفره های افطاری که فقط خود من پای آن هستم و بس.
و یا در نصفه شب هایی که در خلوت و تنهایی هایم به دعای سحر گوش میکنم.
به راستی که من دعای سحر شبکه ی سه ی سیما را عاشقم. ناجور و ویارطور.
و وقتی امروز خاطره های دوسال پیشت در کنار دریا را دوباره برایت تداعی کنند و تو این بار {از روی بغض} قهقهه بزنی و بگویی: "به درک که رفت!"
و سر حال و سرمست برگردی به قبری که برایت تدارک دیده اند.
و وقتی همین یک شب قدر را به اندازه ی یک سال برای خودت بزرگ می دانی! و به اندازه ی کل عمرت مقدسش می شماری...