گویند علی می زده صد وصله به کفشش
ای کاش دل خسته ی من، کفش علی بود...
ای کسی که برای اوّلین بار این بیت رو نوشتی... ای کاش قدر سر سوزن ازت اطّلاعات داشتم و می شناختمت. ای کاش دوستم بودی. ای کاش شده فقط برای یک ساعت رو به روی هم می نشستیم و تو چشمای هم خیره می شدیم. بی کلام.
امام علی که خیلی وقته مرده و از دستش دادیم. ولی تو به احتمال نود و پنج درصد زنده ای هنوز. من دوست دارم با عقایدت آشنا بشم. دوست دارم لحن بالا پایین شدن صدات رو وقتی داری مصرع دوم رو می خونی تو حافظه م ثبت کنم. دوست دارم ببینم چه قدر می تونم شبیه شاعر اصلیش بخونمش. دوست دارم باهات مسابقه ی کی خسته تره بدم. دوست دارم احساست رو از زبون خودت بشنوم. بازگو شدن حالت وقتی داشتی برای اوّلین بار می نوشتیش. چی دیده بودی که اینو نوشتی؟ انگیزه ت چی بود از نوشتنش؟ صرف دین؟ صرف مدح؟ اصلا چه قدر احساس هات شبیه من بودن؟ چون مغز من خیلی وقته به طرز ساده لوحانه ای این برداشت رو کرده که تو به مقادیر زیادی می تونی خود من باشی.
نمی دونم چه قدر دیگه باید زندگی کنم تا دیگه از این احساس ها نداشته باشم و واسم عادی بشه. احساس به آدمی که ندیدمش، نمی شناسمش و حتّی نمی دونم الآن زنده س یا نه. زجر دهنده س کمی تا قسمتی خصوصا که می دونم هیچ وقت پیداش نمی کنم و تازه اگه هم ببینمش نمی تونم باور کنم که خودشه.
الآنم به صورت خود جوش یه آهنگ من در آوردی شبیه گروه سرود های کلیسا داره تو مغزم پخش می شه. فکر کنم صدای ویولن هم می شنوم.