البته من یک نگاهی به آرشیو انداختم و متوجه شدم اپیزود هفتم هستیم و تا به اینجای کار شیش پست دیگر مشابه این نوشتم.
تو هش تگ چکش کنید اگه خواستید.
ولی ترجیح می دم دیگه عنوان ها رو تغییر ندم و با همون شمارش قبلی بریم جلو، شما هر بار که عددشو می بینید یاد این بیفتید که تعداد حقیقی ش چهار دانه بیشتر از تعداد مجازی شه و چهار تاش این وسط سر برگ عدد دار نخورده. چه می دونم حالا انگار که چه فرقی می کنه. تهش که عدد ها رو هم برای چنگ انداختن به زمان ایجاد کردیم.
سوال امشبم سوال خیلی بچگی هامه که هیشکی جواب نداده تا حالا.
این فاصله ای که ساعت ها رو عقب جلو می کنن، کنداکتور برنامه های صدا و سیما چی کار می کنه که به هم نریزه برنامه؟
سوال المپیاد براتون طرح کردم، مامان! مسائل زیر را حل بفرمایید. متشکرم.
مثال) یک فیلمی هر بار یک نیمه شب پخش می شه. امشب آخرین روز تابستونه و ساعتا راس دوازده عقب کشیده شدند. الآن ساعت یازده جدیده. امشب به ساعت جدید فیلم کی پخش می شه؟
مثال دو) یک فیلمی هر بار دوازده نیمه شب پخش می شه. امشب آخرین روز تابستونه و ساعتا راس دوازده عقب کشیده شدند. الآن ساعت یازده جدیده. امشب به ساعت جدید فیلم کی پخش می شه؟
مثال سه) اگر عدد های پیشنهادی تون به سوال های قبل بیش از یک ساعت اختلاف دارند توضیح بفرمایید که چرا؟ چون در حالت عادی یک ساعت بین پخش این دو فیلم فاصله ست.
مثال چهار) امشب شبی هست که ساعت ها راس دوازده عقب کشیده شدند. الآن ساعت یازده جدیده. کنداکتور الآن چه برنامه ای پخش می کنه؟ آیا کنداکتور یک ساعت ملت رو سرگرم می کنه تا ادامه ی برنامه های ساعت دوازدل ش رو پخش کنه؟ آیا یک ساعت هرز می ره تو برنامه تلویزیونی؟
اَبَر مثال) امشب آخرین روز زمستونه و ساعتا راس دوازده جلو کشیده شدند. الآن ساعت یک جدیده. من سریالی که ساعت دوازده و نیم هرشب می دیدم رو چه زمانی ببینم الآن؟ چون بر عکس مثال های ساعت عقب کشیدن، این بسیار سخت تر هست. شاید اونجا بشه سر ملت رو با پیام تبلیغاتی گرم کرد... ولی اینجا زمان داره خورده می شه و یک ساعت حذف می شه. برنامه های اون یک ساعت رو کی پخش می کنند؟
شاه شاهان مثال ها) کیلگارا روی صندلی اش رو به روی تلویزیون در خانه نشسته بود. وقتی در حال عوض کردن کانال ها بود، متوجه شد که به گفته ی خبرنگار، تلویزیون اخبار ساعت دوازده شب را نشان می دهد. در همان لحظه ساعت گوشی خود را نگاه کرد و متوجه شد که ساعت در کمال تعجب یازده شب است. با فرض مست نبودن کیلگ و دریافت نمودن خواب کافی برای خبرنگاران تلویزیونی، تناقض ایجاد شده را به اختصار توضیح دهید.
مثال کرک ریزنده) کیلگارا ساعت یازده شب شروع به دیدن سریال کرد و همان سریال ساعت یازده شب تمام شد. با فرض اینکه وی جان سگ ندارد که یک روز مداوم پای تلویزیون بنشیند، تناقض ایجاد شده را توضیح دهید.
سناریوی سوال جهت فهم بیشتر:
- فیلمت کی شروع می شه؟
- یازده شب.
- فیلمت کی تموم می شه؟
- یازده شب.
- ای بابا اصلا فیلم رو دیدی تو؟
- آره.
- پس یا خدا یک روز تمام فیلم می دیدی علاف بی کار؟
- نه.
- ای بابا چند ساعت فیلمت طول کشید تهش پس؟
- یک ساعت.
- یک ساعت بین یازده شب و یازده شب فاصله هست، گرفتم.
# ساعت در ساعت.
# چگونه می توان یک ساعت را در یک دقیقه خلاصه کرد؟
Shafaf.
شفاف نه، شَفَف.
داشتم سعی می کردم نام کاربری اختراع کنم (یکتا تفریح مورد علاقه م از طفولیت) به این ترکیب واژه رسیدم و جالبه، دوسش دارم.
بهتره قبل اینکه برم اون پایین و کیلگ رو عوضش کنم، از وبلاگ بپرم بیرون تا جوم بخوابه.
سرچ زدم یه معنی های نه چندان درخوری هم داره. به هر حال ولش کنا.
ولی باحال بود. :)))
شَفَف. همچین لوطیانه ست نحوه ی ادا شدنش.
و البته یه مشکلی هست تو مغزم یکی داره می پرسه بلدید بهش جواب بدید،
۱) طرف می گه اگه کیبورد فارسی نمی داشتم، چه جوری بهتون با حروف انگلیسی می گفتم که منظورم شفف هست و نه شفاف با دو تا a متمایز می کردم مثلا؟ زشت و بی ریخت نمی شد؟ درست مثل تفاوت دَمر و دمار. اصلا من کلی فینگلیش تایپ کردم ها... قبل اینکه اینجا بنویسم و جاهل تر بودم حس می کردم فینگلیش نوشتن شاخ می کنه و کلا فینگلیش ارتباط برقرار می کردم، ولی همیشه هم این سوالم بوده کسی هم جواب نداده! نمی دونم چه جوری به فینگلیش بنویسم "دمر از دمارش درآوردم!"
۲) شوت الآن فهمیدم که حتی بلد نیستم دمر و دمار یعنی چی! یعنی چی؟
۳) حتی دیگه مطمئن نیستم ضرب المثل بالا رو درست نوشتم یا نه. دمارش را در آوردم یا دمر از دمارش در آوردم یا هر دو تاش؟ چرت نوشتم؟
Damar az damarash daravardam?!
بالایی هم مخفف کنیم می شه :دی :دی :دی.
شِفُف هم دوست دادم حتّی. Shefof/ chevof/ shephoph/ chephof
که خب دیگه داره به چی پف می رسه واقعا!! برم بیرون تا خودمو تبدیل به یه بسته چی پف نکردم.
وای خودم باورم نمی شه. داشتم محاسبه می کردم دیدم از دیشب ک شام خوردم، تا الآن که شیش عصره به غیر از یک دونه سیب و مقادیری آب چیز دیگه ای نخوردم.
حالا اگه ماه رمضون بود و می خواستم روزه بگیرم، دقیقا جیک ثانیه بعد سحری اینقد گشنه م می شد که دلم می خواست کل یخچالو با محتویات بچپونم تو شیکمم.
مامانم هر وقت این وضعو می بینه خیلی فحش کش م می کنه. بعد می ره به هر کی دم دستش میاد هم می گه که از اونم فحش بخورم. مثلا می ره می گه: "بیا ببین این احمقو! از صبح تا حالا هیچی نخورده. باورت می شه همچین ابله نفهمی هم تو دنیا داشته باشیم؟ بیچاره ی فلک زده یه روز یاد این حرفای من بیفت..." و خلاصه تا یک ساعت سخن رانی های پروداکتیو خواهیم داشت.
یه بار برگشت بهم گفت تو آخر مشکلات گوارشی پیدا می کنی، می میری.
ولی راستش خودم حس می کنم اوّلین عضوی م که بالاخره یه روز رد می ده، ریه هامه. یه حسّی ه از بچگی های خیلی خیلی دورم باهام بوده. اصلا هم نمی دونم چرا، ولی هی هست. حس می کنم از ناحیه ی ریه گل می خورم و بالاخره می بازم.
اون روزی که بشر اون قدر پیشرفت کنه که بتونه این نیاز غذا خوردن رو حذف کنه قطعا عیده. فرض کن همه مون سوپر من می شیم. یه لشکر سوپر من غیر قابل شکست.
دیگه هیشکی عکس غذا های رنگی رنگی نمی ذاره تو اینستا،
مردم سر پول خیلی کمتر با هم رقابت می کنن چون نصف پول ها الآن هزینه ی خورد و خوراک می شه،
رستورانا نابود می شن،
دیگه علاقه ی خط یک جوون ها رستوران گردی و کافه گردی نمی شه،
خلاصه موجود عمیق تری می شیم کلا.
وای یه سری از نیاز هامون واقعا وجودش اضافه س. این غذا خوردن ک واقعا دیگه خیلی زورکیه وجودش. بعد مثلا توجیه هم نمی شه کرد که اگه خدا آفرید این نقصان رو، چرا و به چه علّت آفرید؟ که چی شه؟ تو دینی دبیرستانم یه چیزایی می گفتن، ما ک فقط حفظ کردیم تو کتمون نرفت.مثلا که چی که بعدا بتونه باهاش وعده ی بهشت و میوه های بهشتی و نهر های شیرموز دار و شیرکاکائو دار بده؟ طرف حال می کرد کم و کاستی بیافرینه؟ چی بود دغدغه ش؟ اصلا مهندس تو خودت آپشن داشته باشی ماشین خورشیدی بسازی می ری سراغ ماشین بنزینی؟ چ م دانم والا. راستش اینم قبول ندارم که مثلا می گن آره اینجوری کرد که تو با غذا خوردن لذّت ببری. که چی واقعا؟
خب اصلا چرا ما ربات هایی با کلّه های مکعبی نیستیم
.
.
.
؟
نمی دونم قضیه چیه، ولی بنا به صلاح دید دایره ی امتحانات دانشگاه این چند تا امتحان آخر ساعت یک و نیم ظهر برگزار می شن.
بعد این تایم دقیقا مستقیم می خوره تو اذان ظهر.
یعنی من در حالی که دارم از استرس و بی خوابی منفجر می شم و چشمام دو دو می زنه و آفتاب با زاویه نود می تابه رو کله م و تقریبا حتّی دستم رو از پام تشخیص نمی دم و همزمان دارم می رم سمت دانشگاه، با وجودی که می دونم صدایی که می شنوم مربوط به قرآن خوانی هایی هست که دم اذان و قبل و بعدش پخش می کنن و عادیه، بازم تو ضمیر نا خودآگاهم کاملا حس می کنم توی یه گورستونم که صدای قرآن پخش می شه و دارم می رم گورم رو با دستام بکنم، بعد خیلی محترمانه جسدم رو تشییع می کنیم و گل می ذاریم روی قبری که سنگش هنوز آماده نشده و تهش دو انگشتی می چسبونیم به خاک که یعنی فاتحه خوندیم. یا شایدم اینکه فاتحه ت خونده س. نه کیلگ؟
بله، نه از این مدل صدای قرآن خوشم می آد نه از اون آیت الکرسی ای که دم هر اتفاقی تو گوشمون پخش می کردن و الآن تک تک بالا پایین رفتن های لحنش رو می تونم آموزشی براتون بیام. هیچ ربطی هم به هیچی نداره، صرفا یه فرآیند شرطی شدن ساده س که بهم القا می کنه وقتی ازینا می شنوی یعنی شرایط عادی نیست و یه خبری هست و باید بترسی، باید تا سر حد مرگ بترسی چون دارن ازینا پخش می کنن. مرگ... کنکور... المپیاد... امتحان... مسابقه... صبحگاه... اجرا... اختتامیه... اعلام نتایج...
حالا اینکه اتفاقیه شنیدنش و کاریش نمی تونم بکنم، ولی هدف قبلا این بود که پخش صدای قرآن به آدما آرامش بده و الآن صد و هشتاد درجه عکس هدف اصلیش رو مغز من پیاده سازی شده. تبریک به شما مسئولین والای آموزش و پرورش. تبریک به اونایی که بلند گوی قبرستون رو ول کردن جلوی نوار عبدالباسط.
ای کاش می شد اینجوری نباشه... یعنی خب می دونم ایده ی چرتی هست ولی ای کاش می شد وقتی یکی می میره صدای قرآن پخش نکنیم زرت و زرت این ور اون ور. دم خونه ش... تو قبرستون... تو تلویزیون... ای کاش می شد موقع شادی ها قرآن پخش می کردیم. ای کاش حالت محرک داشت نه منفعل. ای کاش امید بخش بود نه یاس و ترس آور. یا نکنه کلا مدلش اینه که باید احساس بدی بگیری وقتی می شنویش؟ یا نکنه فقط من سیم پیچی های مغزم اینجوریه و همه باهاش اکی هستن؟
البتّه من اگه بخوام با همین فرمون برم جلو، کلا دنیا رو به هم می ریزم. چون بیشتر از اون چیزی که فکرش رو می کنم، اتفاق شرطی شده داریم تو این جهان و یه سری هاشون اخلاق های جا افتاده ای هستن که نمی شه روشون پا گذاشت.
بازم ولی...
# لختی خاطره: سر ظهر وقتی یه جوراب از ته کشو کشیدم بیرون که بپوشم و رهسپار بشم به سمت امتحان، یکم که نگاش کردم دیدم یه خلال دندون از این ورش رد شده، از اون ورش زده بیرون.حالا اصلا نمی دونم چه جوری اینجوری شده بود ولی به هر حال استاد، امروز به سان همون جوراب سر ظهری، همه مون رو به سیخ کشید با سوالاش. از جلسه با نیش باز اومدم بیرون، دوستم می پرسه چند چندی؟ بش می گم افتضاح بود. جواب می ده پس چرا اینقدر می خندی، جون عمّه ت خرخون بدبخت! بهش جواب می دم آخه این دیگه خیییییییلی افتضاح بود و بیشتر می خندم.
کشتی شکستگانیم.
به سیخ کشیده شدگانیم.
به ... رفتگانیم.
و روزی که معدلم از الف افتاد به قلم یک مغز سِر شده.
>دیالوگ اوّل نصفه شب عیدی<
آقای مجری- بیا این قندون، من تا حالا نمی ذاشتم بهش دست بزنی... ولی الآن می تونی هر کدوم از قند ها رو که دلت می خواد به جای قندی که کلاغه ازت دزدیده برداری جیگر.
جیگر- می فهمم. مییییی فهمم. ولی اون قند سهم من بود، حقّ من بود، ماااااال من بود. سفید ترین قند دنیا بود...
مامان - نیگا کن. این خود خودته کیلگ. یادته اون بار که نبودی و بستنی ت رو دادیم ایزوفاگوس خورد...؟
بهش که فکر میکنم، می بینم راست می گه واقعا. من توی خیلی از موارد با این خر اشتراک دارم و اندازه سر قاشق هم احساس پشیمونی یا خجالت نمی کنم متاسفانه یا خوشبختانه.
>دیالوگ دوم خرخون عید طوری<
ایزوفاگوس - کیلگ! یه سوال از هدیه هام بپرسم؟
کیلگ - به خدا من دینی م سوراخ بودا...
ایزوفاگوس - بپرسم دیگه آسونه. ببین حضرت عیسی چی گفته:
"با کسی دوستی کنید که دیدنش شما را به یاد خدا بیاندازد، سخنش بر علم تو بیفزاید و رفتار او تو را به آخرت ترغیب کند."
کیلگ - خب؟
ایزوفاگوس - تا حالا کسی رو دیدی که تو رو یاد خدا بندازه...؟
.
.
.
(که گویا ما خانوادگی توی درس دینی طور مخمون از هم می پاچه. هیچ وقت بلد نبودیم حفظ کنیم بره. همیشه اینقدر شاخ و برگش دادیم که از ریشه خشکیده.)
ایزوفاگوس - خب اصلا یه چیز دیگه...
کیلگ - بفرما.
ایزوفاگوس - مگه زمان حضرت عیسی حجاب بوده؟
کیلگ - نه اینجوری که ما داریم، ولی مردمی که دوست داشتن رعایت می کردن لابد.
ایزوفاگوس - پس چرا این عکس کتاب درس حضرت عیسی "همه شون" روسری دارن؟
.
.
.
ایزوفاگوس - راستی ببین عکس حضرت عیسی چه گوگولی بوده تو بغل مامانش.
کیلگ - اینا که واقعی نیست نقاشیه. اصلا تعجّب می کنم، زمان ما به جای همه شون یه دایره ی تو پر زرد می کشیدن.
ایزوفاگوس - ولی مامانش خوشگل نیست اصلا.
کیلگ - گفتم که ولش کن واقعی نیست اینا. همین جوری کشیده خالی نباشه.
ایزوفاگوس - اصلا چرا همین اوّل که به دنیا اومد درباره ی حضرت محمّد حرف نزد؟
کیلگ - یعنی چی؟
ایزوفاگوس - ببین نوشته که یه زمانی تو آخرای نبوتش درباره ی حضرت محمّد حرف زده. من می گم چرا توی همون گهواره این کارو نکرده؟
کیلگ - چه می دونم. خب حتما اون زمان مناسب تر بوده. اصلا وقتی به دنیا اومده خیلی ها خودش رو هم به پیامبری قبول نداشتن چه برسه که بیاد از یه پیامبر دیگه هم حرف بزنه. می گفتن مامانش بد کاره بوده و باید زمان می دادن به مردم تا اوّل خودش رو قبول کنن...
ایزوفاگوس - یعنی چی که می گفتن مامانش بدکاره بوده؟
(و کیلگ تف تف گویان از گاف عظیمش)
کیلگ -یعنی منظورم اینه که خب بدون پدر به دنیا اومده حضرت عیسی. این معجزه بوده. مردم به مامانش می گفتن چه جوری بدون اینکه بابا داشته باشه حامله شدی...
ایزوفاگوس - خب به هر حال مادر که داشته که به دنیا بیاردش. چیش معجزه بوده؟
کیلگ - بدون پدر که نمی شه. هر بچه ای هم باید مامان داشته باشه هم بابا تا به دنیا بیاد.
ایزوفاگوس - یعنی نمی شه؟ شاید یه نقطه ای تو دنیا باشه که...
کیلگ - گفتم که نمی شه. هم مامان هم بابا. حضرت عیسی تنها آدمی بوده که تو کل دنیا استثنا بوده و همینش معجزه س.
.
.
.
می دونی چیه کیلگ؟ که تف بگیرن از نوک سر تا کف پای گروه تالیف این کتاب مسخره رو. که یه ذره دقّت نمی کنن به جایی که مثل تراکتور حدیث و روایت بچپونن تو اون لعنتی واسه حفظ کردن، یکم سعی کنن به بچّه بفهمونن چی داره یاد می گیره. یکم خودشون رو نمی ذارن جای بچّه ای که برای اوّلین بار داره اینا رو می خونه. فکر نمی کنن که بچّه ی این سنّی از یه "ف" ی ساده خودش می ره تا فرحزاد. شکل هاش، روایت هاش. همه ش به طرز مزخرف و اعجاب آوری برای بچّه غیر قابل درکه. تو می آی به بچّه یاد می دی حجاب از زمان حضرت محمّد کم کم باب و اجباری شده بعد برای تک تک مردم زمان حضرت عیسی روسری و عبا می کشی. تو می آی به بچّه می گی که دوستی پیدا کنه که با دیدنش به یاد خدا بیفته در حالی که اگه از خودت بپرسن تا حالا یدونه از این آدما توی نسل خودت ندیدی. تو می گی حضرت عیسی و مادرش مال هزاران سال پیش بودن ولی براشون قیافه می کشی و تازه قیافه ی حضرت مریم رو هم یه چیز هفت در هشتی در می آری از خودت در حالی که بچّه برای خودش بارها برداشت کرده حضرت مریم زن زشتی بوده. اصلا چرا دروغ آره خود منم تا ماکسیمم شش هفت سال پیش، هیچ درکی از معجزه بودن تولّد حضرت عیسی نداشتم. ولی توی ناشر کتب آموزشی می آی از پیش دبستانی به بچّه ای که هیچ درکی از مسئله ی تولید مثل نداره دیکته می کنی که باردار شدن مادر بدون پدر معجزه س و بعد مثلا انتظار داری لابد اون بچّه ی بخت برگشته حتما بره رشته ی تجربی و بعدش هم لابد تا سوم دبیرستان، فصل وحشت ناک ناملموس غیر قابل فهم آخر کتاب زیست شناسی صبر کنه تا بتونه یه شهود خیلی دست و پا شکسته در موردش به دست بیاره. خب خودت برو سر تا پات رو گل بگیر، اصلا لازمه منم بگم؟ ای کاش فقط یکی تون اتفاقی از اینجا رد می شد و اینو می خوند...
>دیالوگ سوم بعد ازظهر های یواش و آرام روز های تعطیل<
کیلگ - مامان، ببین. اینجا نوشته یه پسر اراکی رو به جرم هتاکی به پیامبر می خوان اعدام کنن. "طبق ماده ی ۲۶۲ قانون مجازات اسلامی، هر کس به پیامبر یا انبیای الهی دشنام دهد به اعدام محکوم می شود."
مادر - چه دشنامی داده حالا؟
کیلگ - مثکه توی یه شبکه ی اجتماعی یه سری مطلب گذاشته درباره ش.
مادر - چند سالش بوده؟
کیلگ - بیست و یک گویا.
مادر - آخه بچّه ی بیست و یک ساله اصلا چیزی می فهمه که اینا می خوان اعدامش کنن؟ اصلا عقلش شکل نگرفته هنوز، حالیش نیست چی می گه. معلوم نیست رفته حرفای کی رو تکرار کرده و مثلا فکر کرده چه آدم شاخی می شه اگر همچین چیز هایی رو بنویسه و دوستاش ببینن.
کیلگ - تازه نوشته که بهش وعده دادن اگر برگه ی اعتراف رو امضا کنی از جرمت کم می شه و آزاد می شی. اینم اومده امضا کرده...
مادر - حالا که امضاش کرده به موجب همون امضا و اعتراف دارن می کشنش، نه؟
کیلگ - آره.
مادر - آره دیگه همینه. حواست باشه ها. تو هیچ وقت اعتراف نکنی به کاری که نکردی، وعده ها همه ش الکیه.
و کیلگ در حالت پوکر فیس به سر می برد که مگر من سر پیازم یا ته پیاز که ایزوفاگوس خودش رو قل می دهد وسط...
ایزوفاگوس - چی شده؟ چرا می خوان بکشنش؟
مادر - به پیامبر فحش داده.
ایزوفاگوس - همین؟
مادر - تو خودت اگه یکی بهت فحش بد بده ناراحت نمی شی ایزوفاگوس؟
ایزوفاگوس - ناراحت می شم، ولی نمی کشمش که!
مادر - خب شاید به خاطر اینه که اگه نکشنش این کار تو جامعه باب می شه و مردم از دین خارج می شن...
ایزوفاگوس - مامان. یعنی به نظرت اگه خود حضرت محمّد بود نمی بخشیدش؟
مادر - نمی دونم...!
ایزوفاگوس - ولی من مطمئنم اگه خود حضرت محمّد بود همون اوّل می بخشیدش. حضرت محمّد خیییییلی مهربونه. اصلا راضی نمی شه کسی رو بکشن...!
مادر - خب حالا که نیست و مرده. اینا این تصمیم رو گرفتن که بکشنش.
ایزوفاگوس - ولی اینا حق ندارن به جای حضرت محمّد تصمیم بگیرن............!
.
.
.
می دونی کیلگ، من بعدش رفتم کل قانون مجازات اسلامی رو خوندم که ببینم آیا این حرف ها حقیقت داره یا نه. خیلی زیاد بود برای همین صرفا گذرا یه نگاهی انداختم. وقتی حدودا به ماده ی دویست به بعد رسیدم به قول ادمین های امروزی پشمام در جا ریخت. الآن در حال حاضر دوست دارم همه ش رو یه جا با هم انجام بدم ببینم کی می خواد جلو دارم باشه.قانون خوب هم توش پیدا می شه، ولی بعضی هاش به شدّت چرت و بی اساس هست. مامانم گفت برو بشین درست رو بخون، اینا رو اون دوستت که رفته حقوق باید بشینه بخونه نه تو که دو ساعته داری هی این قانونا رو بالا پایین می کنی. ای کاش منم می رفتم حقوق. ای کاش شماها هم می رفتید حقوق. ای کاش همه مون با هم می رفتیم حقوق که این جوری نباشه وضعمون.
> اتمام دیالوگ ها، خداحافظی ساعت سه و نیم عید نصف شبی<
اندر ادامه ی پست قبلی...
6) خیلی از رفتار های مردم با وجود روتین بودن هنوز هم برای من غیر قابل درکه. مثلا چرا مردم موقعی که می خوان دعا کنن آسمون رو نگاه می کنن؟ حالا خود آسمون منظور نیست. مقصود سمت و سوی بالاست. سقف مسجد و حسینیه مثلا. یا گلدسته های حرم و گنبد و ...
توی این 18 سال تا حالا اون طوری که باید و شاید به شب قدر دقت نکرده بودم. مسلما درس خیلی از فرصت های زندگیم رو ازم گرفته تا به حال. ولی خب. امسال اولین سالی بود که کاملا می تونستم ذهنم رو درگیر کنم بدون واهمه از این که بیش از حد درگیر شه و وقتم رو هدر بده. با فراغ بال! :>
سوال های جالب زیادی امشب باریدن رو مغزم. پس اولین موضوع رو می نامم شب قدر و باالطبع دعایی به نام جوشن کبیر. دعایی که تنها ابزار من بود امروز برای کسب اطلاعات و آشنایی بیشتر...
1) تا حالا به این دقت کرده بودید که اَحیاء یعنی چی؟ بعد اینکه آیا شب قدر مساوی ست با شب احیا؟ یا می تونن فرق داشته باشن؟ اصلا چرا این شب ها رو شب اَحیاء می نامند؟!!
پاسخ ها و تز های احتمالی:
تا جایی که خودم می دونم، اِحیا شدن به معنا ی زنده شدن هست. مثلا تو پزشکی یه نفر که ضربان قلب نداره باید به سرعت اِحیا بشه وگرنه می میره!
در ورژن اینترنتی فرهنگ فارسی معین نیز یافتم که اِحیا به معنای شب زنده داری کردن و شب را به عبادت گذرانیدن نیز می تونه باشه.که اتفاقا این معنی خیلی به اعمالی که ما در این شب انجام می دیم نزدیکه.
ولی این واژه اون طور که دقّت کردم تو سخنان بقیه سرکش "ــــَــ" داره. و لذا هیچ کدوم از معانی بالا براش صدق نمی کنن!
ولی از طرفی واژه ی اَحیا طبق فرهنگ عمید آن لاین، جمع عبارت "حَی" به معنای زنده هست. پس شب اَحیا می تونه به نوعی شب زندگان باشه. آیا می شه گفت همه ی کسایی که تو شب اَحیا شرکت می کنن زنده هستن و بقیه مرده اند از این نظر؟
یک احتمال دیگه هم وجود داره! آیا همه ی اطرافیان من به اشتباه تلفظ می کنن" اَحیاء" و باید بگن "اِحیاء"؟! از این غلط های رایج و مصطلح طور؟!
و حتی یه احتمال دیگه هم بی ربط نیست. اون هم اینکه اَحیا و اِحیا در لفظ متفاوت باشن ولی معنی هاشون مشترک باشه. مثلا یه چیزی تو مایه های آموزْگار و آموز ِگار!!!
برای اون تیکه ی آیا شب قدر == شب احیا هم چیزی دست گیرم نشد. نمی دونم فرقی بینشون هست یا نه!
2) حتما شنیدین که می گن قرآن در شب قدر بر پیامبر نازل شد. پس اونی که توی کتاب دینی ما نوشته بود طی 23 سال و به صورت تدریجی کشکه؟ یا آیا هم تو شب قدر و هم تو بیست و سه سال تدریجی قرآن نازل شده؟ یعنی خداوند چندین بار قرآن رو نازل کرده؟ چه نیازی می دیده در اون صورت؟
پاسخ ها و تز های احتمالی:
گویا این سوال چندان هم بی ربط نیست. چون توی اینترنت جواب داریم براش کرور کرور.
عده ای مثل علامه طباطبایی بر این عقیده اند که قرآن دو بار نازل شده. همون فرض اولیه ی خودم. یعنی یک بار برای شخص پیامبر و یک بار برای مردم عامه! ولی مشکلم اینه که چه نیازی به دوباره کاری بوده؟ هدف از دو بار نازل شدن چی می تونسته باشه؟
یه نظریه ی دیگه ای هم که پیدا کردم مبنی بر این بود که در شب قدر قرآن کاملا بر قلب پیامبر نازل شده ولی تقسیم بندی سوره و آیه و غیره توش وجود نداشته. برداشتی که از این نظریه داشتم این بود که انگار که نسخه ی بتا بوده باشه اون قرآنی که در شب قدر نازل شده و سپس جزء به جزء در طی بیست و سه سال سوره ها با تقسیم بندی مشخص بر پیامبر نازل شدن. هرچند این نظریه هم عقلانی نیست برای من. چون این طوری این امکان پیش میاد که نا به خرد هایی چون من بگن که بیا. قرآن تحریف شده توش!!! اوّل یه چیزی بوده بعدش عوضش کرده خدا!!!
راستی برای اطلاعات بیشتر بد نیست بدونیم نزول قرآن در شب قدر به "نزول دفعی" معروفه.
تا جایی که در یافتم نظریه ها متعدد بودند و بین علما هم اختلافه در جواب این سوال. من واقعا دلخورم که چنین چیزی رو فرو کردن تو کله ی من دانش آموز _بی هیچ توضیحی!!!_ و حال خودشون هم اطلاعات موهومی ازش دارن صرفا! نامردیه شدیدیه!!!!!!!
3) یحتمل می دونید که تاریخ شب قدر اصلی مشخص نیست هنوز و ما بین سه شب نوزدهم ، بیست و یکم و بیست و سوم رمضان یه لنگ در هواییم و از ترس توی هر سه تاش عبادت می کنیم که قطعا یکی از سه تیرمون به هدف خورده باشه. همین الآن که در حال وبگردی در مورد شب قدر بودم و به بلاگی برخوردم که اومده بود ثابت کنه شب قدر با احتمال قریب به یقین همون شب بیست و سومه و احتمال شب قدر بودن شب های نوزدهم و بیست و یکم خیلی کمه.
مبنای استدلال یکی از آیات قرآن بود که می گه: "ما قرآن را در شبی مبارک نازل کردیم."
و گفته شده بود که چون شب های نوزدهم و بیست و یکم به ترتیب شب های ضربت خوردن و شهادت حضرت علی هستن، پس شب های مبارکی نیستن برای ما و می مونه شب بیست و سوم.
با این موضوع هم مشکل دارم شدید. حیف که تب وبلاگ مذکور بسته شد و الان هرچی می گردم نمی تونم پیداش کنم که از نویسنده ی خود مطلب بپرسم.
لذا با وبلاگم در میان می گذارم باشد که فرجی شود.
اولا آیا شب بیست و سوم شب سوم شهادت حضرت علی نیست؟ آیا از نظر اون نویسنده و مطابق با استدلال های خودش چنین شبی می تونه مبارک باشه برای ما؟
دوما آیا نزول قرآن قبل از شهادت حضرت علی نبوده؟ خب پس دوشواری نداریم که! زمانی که قرآن نازل شده هنوز حضرت علی نمرده بوده که بخواد این سه شب رو نا مبارک کنه! هوم؟!
4) در دعای جوشن کبیر مشاهده کردم که مبنای دعا بر این اساس بنا شده که خدا رو با انواع و اقسام القاب و کلماتی که در بیان می گنجه منادا قرار بدیم. ولی تهش نفهمیدم خواسته مون چیه. صرفا حس کردم هی خدا رو صدا زدیم زدیم زدیم تا شد صد تا فراز. بعدشم خیلی شیک بدون بیان خواسته مون جمع کردیم رفتیم خونه!
جواب قطعی:
جواب ساده ی این سوال به ذهن خودم رسید بعد از اندکی فکر. به ذهن خود به اصطلاح ریز بینم که درشت ها رو سخت می بینه! خب این همه می گفتیم:
"لْغَوْثَ الْغَوْثَ خَلِّصْنَا مِنَ النَّارِ یَا رَبِّ"
هدف همین بود. خدا رو برای همین یک خواسته صدا می زنیم. خواسته ای که صد بار تکرار می شه. رهایی از آتش!
5)شنیده بودم که در شب احیا مردم شرکت کننده در مراسم قرآن به سر می ذارن. ولی هر چه قدر از پوشش دوربین های صدا و سیما دقت کردم کسی قرآن به سر نگذاشت. اگه هم بودن خیلی خیلی کم و تک و توک بودن. نه در حد عکس هایی که مشاهده میشه همگی قرآن به سر هستن. این کار کی انجام می شه؟ قضیه چیه؟ رسم و رسوما عوض شده؟ یا تلویزیون نشونش نمی ده؟ یا من اشتباه انتظار داشتم و زمانی خارج از دعای جوشن کبیر این کار انجام شده که من ندیدمش از توی تلویزیون؟! اکثر کانال های مشاهده شده پس از اتمام جوشن کبیر قطع می کردن برنامه رو! فلذا ما عموما جوشن کبیری را دیدیم که در آن کمتر کسی قرآن به سر بود.
+ظرفیت هش تگ هام تموم شد! :(( این بزرگ ترین ایراد بلاگ اسکای هست!!! یعنی که چی آقا جان ما دلمون می خواد هوار تا هش تگ بزنیم. یعنی چی که فقط ده تاش رو قبول می کنی به درد نخور لعنتی؟! مجبورم بقیه ی درگیری ها رو توی پست دیگری بنویسم.
پ.ن:شروع نوشتن پست در شب قدر بود. ولی به درازا انجامید و زمان انتشار آن با زمان شروع نویسنده فرق داره کمی تا قسمتی!
پ.ن دوم: پست طولانی ست. احتمال غلط املایی داشتنش هم بیشتر از بقیه ی پست ها. خصوصا اینکه کلمات غیر فارسی عجیب غریب هم زیاد داره. ما هم که یک عدد کیلگ بی سواد ولی متنفر از غلط املایی ها. اگه دیدید حتما/لطفا گوش زد کنید. ممنونتون می شم زیـــــاد!
خب اول یه سخن رانی ای (:دال) داشته باشیم اندر باب این گونه پست هایی که جدیدا به کله م زده بیشترشون کنم تو این محیط مجازی:
همیشه وقتی با یه چیز جدید رو به رو می شم بیشتر سعی می کنم قضاوتش کنم تا پذیرفتنش.
کلی سوال عجیب و غریب میاد تو ذهنم که وقتی هم از به اصطلاح بزرگ تر ها می پرسم یا بلد نیستن جواب بدن یا اون قدر جواباش واضحه که بازم بیان نمی کنن و در واقع معمولا جواب سوالام پیچونده می شه.
تصمیم گرفتم از این به بعد این سوالا و درگیری های ذهنی رو یه جا ثبت کنم که هم جوابشون پیدا شه هم اینکه اگه یه آدمی پاره آجر خورد تو سرش دچار این سوالا شد مثل من (!) با یه کلیک هلو ئه بره تو گلوش. ما رو هم دعا کنه به خاطر صبرمون.
خوشحال هم بشه که همچین سوالایی فقط به ذهن خودش نیومده! ( یه چیزی در حد مذاکرات سری پست های مذاکرات هسته ایم فقط کمی با فکر بیشتر اگه در جریانین!!!)
هش تگش رو هم به طور خود جوش می گذاریم سری مذاکرات نوترونی! :>
می دونم که بیشتر خواننده های بلاگ کمابیش هم سن و سال خودم هستن. ولی باز از هر گونه اظهار نظری چه موافق چه مخالف شدیدا استقبال می کنم. فلذا مضایقه نکنید در حق کیلگ! نکته ی دیگر آن که چون خودم جواب اکثر سوال ها رو نمی دونم جواب چندان بخور نمیری برای نظر ها نخواهم داشت یحتمل. و اینکه بعدا هر چیزی رو کشف کردم یا جوابی رو گرفتم که قانع کننده بود در این زمینه به پست اضافه می کنم.
باشد که رستگار شویم...!