" همیشه قبل اینکه کاری رو انجام بدی، به این فکر کن که راه حل های بهتری هم وجود داره."
اینو امروز شنیدم.
لحن گوینده ش اینقدر پرصلابت و استوار بود، که دلم می خواست همون جا لاحاف رخت خواب پهن کنم، دراز بکشم، دستامو بزنم زیر متکا، چشمامو ببندم و ساعت ها به همین یه جمله ش اینقدر فکر کنم تا کم کم خوابم ببره.
راستش مدّتی بود جمله فلسفی خونم پایین افتاده بود.
Fully charged now.
هش تگ اختراع کردم: تی دی ان تی دی.
تو دو اُر نات تو دو.
To do or not to do...
نیست به قول دایی م عملیاتم هم خوبه، خوبه بیشتر فکر کنم. بش می خوره هش تگ کاربردی ای بشه.
.:. ولی دارم فکر می کنم، باید روی یه لبه ی متعادل نگهش داشت. وگرنه واقعا کی می خوای کارتو انجام بدی؟ همیشه ی خدا به این فکر کنی ک راه حل های بهتری هم وجود داره؟ خیلی از راه حل های خفن تر و بهتر، از دل راه حل های اوّلیه می زنن بیرون. این طرز فکر اگه کنترل نشه می تونه آدمو ترسو بار بیاره. اگه بیش از حد به کفش گرفته شه هم، می شی یه کلّه خر به تمام معنا.
وقتی هنوز از نظر یه نفر توی این کره ی خاکی دعاهام نزد خدایی که می گن هست خریدار داره و اس ام اس می ده که:
امشب هم نیازمندم به دعات!
اوج فاجعه زمانی ست که این سخن رو از زبان کسی بشنوی که ذره ای پلیدی و ناپاکی رو تو وجودش نمی تونی تصور کنی. یه آدم قدیس. حتما تجربه ش کردین؛ بعضی آدما خصلتا نورانی طور اند و عاری از هر گونه سیاهی. نا خود آگاه هر بی نزاکت و بی شرافتی هم جلوی اینگونه آدم ها خودش رو جمع و جور می کنه. سعی می کنه جلوی اونا پلیدی هاش رو تا حدی قایم کنه.
و اینجاست که از خودم می پرسم: من کی باشم که بخوام برای چنین آدمی دعا کنم؟
اگه هم قرار باشه توی شب سرنوشت کسی برای دیگری دعا کنه اونه نه من!
منی که جدیدا به زور اندک نقطه ی سفیدی توی وجودم پیدا می کنم چه دعایی میتونم کنم برای یه کسی که به زور اندک نقطه ی سیاهی تو وجودش پیدا می شه؟!
مور کجا و سلیمان کجا واقعا...
بعدا نوشت:
ای کاش امشب رو تنها بودم و هر چه قدر دلم می خواست گریه می کردم با جوشن کبیری که برام نا آشناست ولی حسش نابه! /* الان یه مقدار از زمان انتشار این پست گذشته و من دقّت که کردم دیدم چه قدر لوس طور نوشتم. تنهایی اکی ولی یعنی چی که گریه؟ تا این حد ضعیف النفس مس شم گاهی اوقات؟! !*/
دعای جوشن کبیر صد تا فرازه. امشب به ازای هر فرازش عزیز دعا می کرد که:
خدایا به خاطر این شب عزیز همه ی مریض ها رو شفا بده. هیشکی مریض نباشه.
هه! ولی من یکی که می دونم هر کاری هم کنه دعاش بر آورده نمی شه. حتی اگه خدا همه ی مریض ها رو شفا بده... اون فکر می کنه بچه ش مریضه! ما ها که می دونیم عمو مُرده.
+داشتم فکر می کردم چه قدر خوب بود که دقیقا همون چیزی که تو ذهنمونه از خدا بخوایم. تعارفا رو بذاریم کنار. رک و پوست کنده دعا کنیم. مثلا اگه فردا صبح بیدار شیم و ببینیم که همه ی مریض های جهان حالشون خوب شده، آیا عزیز می تونه بگه چرا دعای من برآورده نشد؟! مسلما نه. خدا دعاش رو بر آورده کرده، دعایی که شامل حال عموی مرده ی من نمی شده.
راستی یه دیالوگ ماندگار...
عزیز می گه:
ننه، امشب همه مسلمونن!