-
هر طپش، به نرخش
شنبه 12 تیر 1400 03:10
فکر می کنید هزینه ی عمل بسیاااار کوچکی که قراره روی قلب یه بنده خدایی انجام بشه، چند تومن می افته؟ من که وقتی فهمیدم، درجا دو بار دیگه psvt کردم. :)))) والا مامانم خیلیییییی برایش مهمه که حتما این عمل انجام بشه، من که می گم عمل رو بی خیال ضروری نیست، پولشو بگذاریم پراید رو ارتقا بدیم یه مدل بالاتر. پژویی چیزی، هرچند...
-
رقص علف
پنجشنبه 10 تیر 1400 08:34
آقا نمی دونم ببخشید توصیف بهتری ندارم برای عکسایی که تحت تاثیرم قرار می دهند. فقط دوست دارم اینجا بمیرم. اینجا! همه می دونند من علف و بته دوست دارم. یه حسی تو مایه های این یکی عکس. هری پاتر هم یه صحنه داشت تو بوته زار بود، شاید هیشکی ندونه، ولی اون صحنه رو که سه نفری تو بوته زارند، من ده هزار بار به تماشا نشستم. در...
-
برای شادی روحم یک لیتر چاه باز کن لطفا
چهارشنبه 9 تیر 1400 21:19
یکم دلم گرفته کلا! از آدما. بدم گرفته. چاه باز کن لازمم. :))) این قلبه هم مزید علت، کلا گند زده به مودم. احساس دلتنگی و دل مچالگی بسیار بسیار عمیقی می کنم.. فکر کنم فهمیدید بخشم داره تموم می شه. و می دونم که اکثر آدمای هم سن من دلخوشی های خیلی زیادی دارند در این سن، ولی شخصا این بخش تمام چیزی بود از هیجان و دلخوشی که...
-
وقتی شدیدا به کفششون نیست
چهارشنبه 9 تیر 1400 21:05
گاهی که مراجع ها در روند دارویی و درمانی و پیگیری شون به حرفم گوش نمی کنند و شل و ول و بی خیال هستند (علی رغم همه ی تاکیدی که من بهشون می کنم) با خودم آرزو می کنم ای کاش این سهل انگاری ها باعث تشدید بیماری شون و عوارض خاص خودش بشه تا به سزای بی خیالی شون برسند. درست مثل زمانی که رعایت نکردن فاصله گذاری اجتماعی و نکات...
-
اضطراب جدایی
یکشنبه 6 تیر 1400 02:04
و می دونی من گاهی برام خیلی مهم می شه که یک سری از هفته های عمرم کاملاااااا پرفکت باشه و ذهن و جسم و روحم درگیر هیچی نباشه تا بتونم حداکثر خروجی رو از خودم بگیرم. مثل هفته های امتحان های مهم، یا مثل فرصت هایی که دارن تموم می شن. و انگاری کاینات هم با من لج می کنه ببینه کدوم هفته ها مهم اند یهو از ده جهت تروما به من...
-
یک دم قبر
یکشنبه 6 تیر 1400 01:46
تا حالا تو چشمتون پماد دارویی کرده بودید؟ چون منم تا به امروز نکرده بودم، و متوجه شدم یک سری از فرم های دارویی که برای بیمار ها تجویز می کنیم جاش فقط مستقیما تو *** ** هست. یکی از احمقانه ترین داروهایی بود که به عمرم استفاده کردم. زهرماری.
-
حال ما خوب است، این بار باور کن
جمعه 4 تیر 1400 17:13
برق توی چشم. بهم می گند "این روزا برق توی چشمت رو می بینیم."... ولی چون زندگی مرام و وفاش اینجوریه که اتوماتیک باید حتما خوشی ها در آش و ملغمه ای از تلخی ها گم بشه، خواستم تا بالاخره بعد از مدت ها حالم خوبه، برای خودم با شجاعت بنویسم که: حال ما خوب است، و این بار باور کن! در دوره ای از زندگیم قرار دارم، که...
-
پایان نامه - اپیزود ویژه کریسمس- به شرطی که دکترم تو باشی
پنجشنبه 3 تیر 1400 18:07
داشتم با خودم فکر می کردم این قدر با استاد راهنمام پز اومدم و جو دادم و عشق ورزیدم، که تهش خودم شدم بیمارش و اون شد پزشک معالجم! یادش به خیر اون زمانی که یانگوم پخش می شد، یه اس ام اس بود رد و بدل می کردیم، می گفت: "خوشا آن دل که دلدارش تو باشی چراغ هر شب تارش تو باشی مریضی هم صفایی داره ای دوست به شرطی که...
-
سو استفاده از نعمات خدادادی
سهشنبه 1 تیر 1400 02:00
فردا می خوام بروم پیش مسئول اموزش، دستم رو بگذارم روی قلبم بگم من قلبم بیماره ولی به هیشکی نگفته بودم و به زودی نوبت عمل دارم. یکم نقش بازی کنم تا دلش بسوزه. بعد نامه ی ممهور استادم رو بگذارم جلوش بگم اینم مهر اتند دانشگاه برای معرفی برای عمل و بعد به این واسطه بخشم رو عوض کنم. :d شاید اگه حس کنم نیاز می شه، یکم بغض...
-
ترکیب پیشنهادی شام غریبان GAD
دوشنبه 31 خرداد 1400 01:45
تکرار کردن زیر لبی بیت"غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه، کین معامله تا صبحدم نخواهد ماند" + صدای ایرج بسطامی در پس زمینه که می خواند :" چو مرغ شب خواندی و رفتی" + لب و لوچ اویزون . معامله ی ما هم تا صبحدم نخواهد ماند. فردا روز اخر رزیدنتاست. بزن زنجیر و قمه رو. دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از...
-
از نظر درجه ی اهمیت
یکشنبه 30 خرداد 1400 01:28
و انتخابات دقیقا همین قدر مهم بود! نه که عامدانه سعی کنم ننویسم، دقیقا همین قدر که روی وبلاگ بازتاب دادم به کفشم بود. یعنی این قدر بی اهمیت که حتی لیاقت یه پست هم نداشت! باورم نمی شه این قدری شل کردم که اصلا بیخیال کلش. چهار سال پیش رو یادتونه؟ انصافا وبلاگ رنگ و روی دیگه ای داشت به عنوان وبلاگ یه رای اولی! اون رای،...
-
روتیشن خوبان
شنبه 29 خرداد 1400 21:51
خب بعد از پشت سر گذاردن واقعه ی ترخیص بیمار محبوبم از بخش، می رسیم به واقعه ی جانسوز،جانگداز و خانمان برانداز روتیشن خوردن رزیدنت های سال یک! باورم می کنید اگه بگم حالم خراب رفتنشون هست و زندگی ام به کل مختل شده؟ خواب رفتن شون رو می بینم و کاملا اضطراب جدایی پیدا کردم. انصافا شما بگید من با این روح احساساتی ثبات گرای...
-
قلب من را، من قلب را...
جمعه 28 خرداد 1400 01:29
امروز فهمیدم قلبم مثل یک قلب نرمال نیست. البته خودم اسمش رو نمی گذارم بیماری، درواقع من یه مسیر اضافه تر الکتریکی تو قلبم دارم که علت بسیاری از حال خرابی هایی که کشیدم رو توجیه می کنه. و تا امروز نمی دونستم. زیر پوستی خودم می دونستم ها ولی کسی تاییدش نکرده بود. همین که فهمیدم علت چیه خوبه، فعلا تصمیم ندارم عملش کنم...
-
وقتی سرویست رو دوست داری
پنجشنبه 27 خرداد 1400 01:19
دلم می خواد تا صبح از مریضایی که تو بخش می بینم حرف بزنم و بنویسم حسم رو تجربیاتم رو برای شما، خیلی وقت کمه و معمولا رو به مرگ می رسم به وبلاگم. :(( شما باید بفهمید این بخش چه قدر عشقه. اصلا بهش که فکر می کنم اشک در چشمانم حدقه می زنه.
-
حواس پنج گانه ی انسان
دوشنبه 24 خرداد 1400 00:53
حواس پنج گانه ی انسان به ترتیب عبارت اند از: ۱. حس لامسه: توسط این حس نسل بشر منقرض نمی شود. ۲. حس بینایی: توسط این حس زیبایی های جهان آفرینش را می بینیم. ۳. حس شنوایی: توسط این حس یاد گرفته و آموزه ها را انتقال می دهیم. ۴. حس چشایی: توسط این حس فرق فلافل با بره کباب را تشخیص می دهیم. ۵. حس بویایی: توسط این حس گل ها...
-
Anti HBc
شنبه 22 خرداد 1400 21:28
می خواستم بیام اینجا یکم نق بزنم، گفتم قبلش برم ببینم جواب ازمایش مریض امده یا نه؟ گفته بودند تا فردا نمی آد. یهو زدم دیدم اومده. انتی اچ بی سی اش مثبت شده. و کل بدبختی هام از بیخ یادم رفت، الان نشستم گریه می کنم، اینقدر حالم گرفته شد حد نداره.... چون این قدر بی سوادم و این قدر هول کردم که حتی یادم نمی آد انتی اچ بی...
-
خوبی ای بدی ای دیدید حلال کنید :دی
پنجشنبه 20 خرداد 1400 21:42
بلهههههه حماسه افریدم! بهم گفتند برو بخش اعتیاد قند خون بیمار چک کن، آقا رفتم بیمار رو نگاه کردم دیدم یه آقای لاغررررر فوق نشئه که معلوم بود صنعتی و سنتی و هرچی دم دستش اومده رو با هم زده و کم آورده الان خماره... با خودم گفتم این قطعااااا ایدز و هپاتیت داره کیلگ مراقب خودت باش. با دو جفت دستکش و سپر حفاظتی تمام رفتم...
-
هفت سالگی
چهارشنبه 19 خرداد 1400 19:07
امروز تولد هفت سالگی اوری تینگه! نتوانم احساسم را کلمه کردن، مخصوصا اینکه داشت یادم می رفت. اوری تینگ اگه بچه بود، امسال می فرستادیمش مدرسه و دندوناش یکی در میون خرگوشی شده بودند، اگه دانشجو پزشکی بود امسال واسه خودش دکتری می شد! اگه نوجوانی بود که هاگوارتز قبول شده، الان دیگه جادوگری بود واسه خودش و جادو رد پاش از...
-
کیسه ای پنش تومن
سهشنبه 18 خرداد 1400 22:12
ایزوفاگوس عزیزم، برادر شفیقم، مرا ببخش که بیش از این حوصله ی چالش های جدیدی که داری در حوزه ی ارتقا دانش جنسی خودت برگزار می کنی و این عالم کشف و شهود نوجوانانه ات رو نداشتم، و مثل سگ فروختمت به مامان. به خدا! خیالت راحت مامان هم اینا براش جدیده، واسه هر دوتاتون تجربه می شه. :))))) می دونم که باید رابطه ی ما دو تا...
-
ریدمان گروهی
شنبه 15 خرداد 1400 03:13
از کار گروهی تحت هر عنوان (به اتفاق هر احمق گشادی که در تخیلات خودش، اسمش رو دانشجو یا دانش آموز می گذاره) در ایران متنفرم. خیلی عقبید... خیلی. پ.ن. زیبا نیست؟ هیچ!!! دقیقا هیچ غلط خاصی نکردیم، برگشته می گه" همینا که درآوردیم خوبه. بسه دیگه من خوابم می آد." خواب کژدم مجارستانی ببینی الهی! سه ساعت از ددلاین...
-
چند یاقوت سرخ؟
جمعه 14 خرداد 1400 16:05
بدو بدو مسابقه ست، می خوام ببینم بین شما کی تخمینش بهتره! یادش به خیر، ما اول راهنمایی بودیم یه کتاب داشتیم، به اسم "فیزیک از اول"! و این کتاب با فصل تخمین شروع می شد. مثلا می گفت اگر همه ی موهای یه آدم رو به هم وصل کنیم، به نظرتون چند تا جاده را می شه با طناب حاصل پیمود؟ سوال های فضایی داشت و من واقعا خیلی...
-
وقتی به حافظه ی موسیقیایی من ایمان نمی آرید
سهشنبه 11 خرداد 1400 11:38
از اونجا شروع شد که یکی از اینستاگرامر ها، یک کلیپ شافل دنس از خودش اپلود کرده بود، من تا اهنگی که این ها رویش رقصیده بودند رو شنیدم گفتم این آهنگ شرکه! ایزوفاگوس گفت نه نیست گفتم مطمئنم هست، اینجا فیونا با شرک تو شرک ۲ دعواش شده بود داشت تو اتاق تنهایی اشک می ریخت تا که پری مهربون اومد! :| گفت نه آهنگ شرک هله لویاست...
-
چل سی
یکشنبه 9 خرداد 1400 05:22
الکی گفتم، حس می کنم هنوز حالم خوش نیست. چی بنویسم؟ آهان بله بله اتاق فرمان اشاره می کنند... باشه حالا چلسی ام قهرمان شد. نمی دونم من از فوتبال بریدم یا جدی جدی برکت از فوتبال رفته. حس خاصی ندارم که ندارم که ندارم. ایزوفاگوس می گه من هفت ساله منتظر چنین روزی ام. والا تنها تفسیری که از حرف این جوجو می تونم داشته باشم...
-
کُتِ چروک
یکشنبه 9 خرداد 1400 03:17
نمی دونید چقد خوشحالم که اینجا رو دارم و می تونم یک سری از افکار که فرصت ابرازش در طول روز به هیچ احدی رو ندارم، اینجا بیان کنم. امروز جلسه ی مهمی بود یا حداقل من اینجور فکر می کردم، وقتی داشتم دنبال سر بقیه ی تیم وارد محیط ارائه می شدم، یک لحظه چشمم رو بستم و به خودم گفتم، یادت نره هیچی ارزشش رو نداره، زندگی ارزش این...
-
روح کوچک، خیلی خیلی کوچک
شنبه 8 خرداد 1400 00:44
گاهی جنون وار به یک موضوعاتی فکر می کنم، که بعدش از موجودیت خودم نا امید می شم، و پشت بندش به خودم می گم، عجب روح حقیر و کوچکی داری کیلگارا. برنامه مون نبود این جور "توی قوطی کبریت بگنج" باشی دم فرفری جوان! مثلا یک دقیقه پیش داشتم با خودم فکر می کردم، خدا رو شکر که فلانی مُرد! همین قدر غیرقابل باور. داشتم به...
-
من فکر می کردم این کمر و باسن مال خودمه
جمعه 7 خرداد 1400 00:18
هشتم دی ماه بود درباره ی کارمند اداره ی پست، نوشتم! اینجا . شاید به ظاهر کوچک، اره خب ما اینقدر بی انصافی از روزگار می بینیم، که اخراج شدن یک کارمند شنگول اداره ی پست چیزی نیست که. اولویت ده هزارم هم نیست. ولی می دونی کیلگ، من غمم گرفت! به اندازه ی تمام بارهایی که با خودت سعی کردی خوش حال باشی ولی بی منطق و به خاطر...
-
چشم هایم را در گلدان می کارم.... سبز خواهد شد می دانم می دانم می دانم
چهارشنبه 5 خرداد 1400 16:31
در هفته ای که گذشت، دوستم کلا اتوپایلوت مست آهنگ منصور بود (همون طور که گفته بودم من به عنوان ساقی السقایا دقت و وسواس شدیدی به خرج می دم در دادن جنس دست مشتری، و الان باید برم کم کم از این اهنگ ترکش بدم) مقادیر زیادی خیس شدن دو نفره زیر بارون بهاری داشتیم، یکی از استاد راهنما های یکی از طرح ها به جد توصیه کرد تست...
-
مستم و مستم اره جردنو بستن - مستی دوباره - که درد منو دیگه دوا نمی کنه
جمعه 31 اردیبهشت 1400 13:11
برای نوادگانم تعریف خواهم کرد، اون زمانایی که هم سن و سال های همتای خارجی ام می رفتن بار و میخونه و با انواع مشروبات مست و ملنگ می شدن و حالش رو می بردند، جد بزرگشون مست می عشق بود در حالی که هیچکی خبر نداشت! خب بیایید بغلم که موسم مستی دوباره از راه رسیده... یکتا معشوق من، دیفن هیدرامین کامپاند! چه روز ها که با هم سر...
-
مربای قیر - اپیزود سوم - هیس، دکتر ها مربا درست نمی کنند!!
جمعه 31 اردیبهشت 1400 13:02
خب مربا سه باره سوخت. این همه نجاتش دادیم، این بار کامللللل سوخت. شاید اگر به جای پست گذاشتن در مورد سوختن دوباره ی مربا، می رفتم بهش سر می زدم الآن وضع این نبود. مادرم می گه: "از بس که من بدبختم باید ده تا کار کنم هم زمان و به علایقم نمی رسم تو این زندگی!" الان دیگه هیچ نمی گه این بازیکن. نه عصبانیه نه...
-
مربای قیر - اپیزود دوم
جمعه 31 اردیبهشت 1400 12:41
باورم نمی کنید، مادرم صبح روز جمعه از خوابش زد، رفت بازار تره بار دوباره توت فرنگی قرینه ی شیرین سالم خرید، و دوباره عزم مربا کرد، و دوباره این مربا داشت می سوخت! ولی نجاتش دادیم و مربای مذکور الان احیا شده و داره قل می خوره. این بازیکن این بار دیگه عصبانی نیست... بلکه کاملا دچار اختلال اضطرابی ناشی از سوختن مربا شده....