الکی گفتم، حس می کنم هنوز حالم خوش نیست.
چی بنویسم؟ آهان بله بله اتاق فرمان اشاره می کنند...
باشه حالا چلسی ام قهرمان شد.
نمی دونم من از فوتبال بریدم یا جدی جدی برکت از فوتبال رفته. حس خاصی ندارم که ندارم که ندارم.
ایزوفاگوس می گه من هفت ساله منتظر چنین روزی ام.
والا تنها تفسیری که از حرف این جوجو می تونم داشته باشم اینه که از داخل تخم چلسی فن بوده.
حالا درسته شراب و ترشی سیر رو به قدمتش می سنجند،
منتهای امر به نظرم همیشه لازم نیست سابقه مون در امور رو، زور چپون بقیه کنیم تا توسط جامعه قبول بشیم و فکر کنند کسی هستیم واسه خودمان.
خیلی وقتا اتفاقا این نسبت تبحر به سرعت هستش که تحسین برانگیز می شه.
مثلا اینکه توی یک سال راه سه سال رو طی کنی. همیشه لازم نیست چلسی فن باشی از هفت سال پیش.
کلا این کل کل های احمقانه رو درک نمی کنم.
خب قدیمی یک امری بودی که می شینیم خاطره بازی می کنیم با هم، ولی اصرار بی جهت برای وانمود رو درک نمی کنم.
از جوون بودنت لذت ببر کله خیاری.
بوی آش رشته هست همچنان. وحشت ناک بوی اش رشته می آد و وژدانا نمی دونم چی کارش کنم دیگه. :))))))
یکم دیگه که بگذره با استادم صمیمی بشم،
مستقیم می رم بهش می گم استاد من طاقتش رو دارم بهم بگو، من تومور مغزی دارم؟ قراره الزایمر جوانان بگیرم؟ چه مرگم کرده این دم آخری.
هم اکنون دلم جمع های نابود خابگا طوری کشیک طوری رو می خواد. متاسفانه من بیش از حد با خودم که تنها باشم اتفاق های جالبی نمی افته. :))))) یعنی شاید باورتون نشه، ولی شنیدن حرف های مفت و بعضا نا مفت بقیه، گاهی خودش یه نیازه! دقیقا یکی رو می خوام مخم رو اجاره اش بدم و بگم آقا استارت، شروع کن به جویدن هر چه دل تنگت می خواهد بگو فقط نگذار من با خودم فکر کنم. چون در غیر این صورت خودم مخ خودمو می جوعم و فاعل و مفعول بودن هم زمان ناموسا دیگه خیلی انرژی بره. :))))))))
حالا اگه کشیک بودم باز باید از حرفای مفت و نامفت کهیر می زدم ها. چون کلا بدنم برای حرفای خاله زنکی جمع دانشجویی هم آستانه داره. منتها چون امشب کشیک نیستم اینجوره.
ساعت پست نگاه کن ۵ صبح اره؟....خب استاد ما هم میخواست یه کار متفاوت انجام بده 4 و نیم صبح تا 5 و نیم صبح کلاس داشتیم در مورد عملگرایی......
منم از حرف خاله زنکی کهیر میزنم ولی جمع دانشجویی احساس خوشبختی به ادم میده مخصوصا وقتی جمع میشین دور هم میرین برای گردش و رستوران
اوه اره اون شب که حال من حال مشتی ای بود واقعا! بی خوابی گرفته بودم.
ولی عجب استاد باحالی خوشم اومد از روش اموزشی اش! در ایران خودمون چه کسانی پیدا می شند، همین متفاوت بودن روش تدریسش خیییییلی جالبه!
جمع های دانشجویی تا وقتی توشی اذیت می کنه بیرون که بکشی بلافاصله واسه همون اعصاب خوردی هاش دلت لک می زنه!