و می دونی من گاهی برام خیلی مهم می شه که یک سری از هفته های عمرم کاملاااااا پرفکت باشه و ذهن و جسم و روحم درگیر هیچی نباشه تا بتونم حداکثر خروجی رو از خودم بگیرم.
مثل هفته های امتحان های مهم،
یا مثل فرصت هایی که دارن تموم می شن.
و انگاری کاینات هم با من لج می کنه ببینه کدوم هفته ها مهم اند یهو از ده جهت تروما به من وارد کنه!
این هفته، هفته ی درس خوندن و تمرکزو تفکر من بود! باید پرفکت می بود.چون باید کم کم از این بخش برم و اینقدر برام مهمه این هفته های آخر در چشم اساتید بدرخشم که حد نداره و بعدا افسرده اش خواهم شد اگه غیر این بشه و حس کنم اون جور که می خواستم نگذشته.
بعد فکر می کنید یهو چی از آسمون می باره؟
ده تا کشیک!!!
کار اداری!!
اولتیماتوم پیگیری نمره ی امتحان قبلی!!
جلسه ی وزارتخونه!!
مشکلات لیست اموزش!!
گروه بندی داخلی!!
کوری چشم!!!
قلب دیوونه ی آب روغن قاتی کرده !!
دز دوم واکسن!!
دعوای دوستم با خانواده اش و حال خرابش!!
اعلام جواب امتحان!!
و خب منم که مرد مدیریت روز های سخت. دارم دیوانه می شم.
الآنم که این پماد داره چشمم رو می خوره و حل می کنه تو خودش، و شدیدا آرزوی مرگ دارم. می تونم خودم رو بکشم.
من واقعا این دز دوم رو کجای دلم بگذارم. قرار نبود...