فردا می خوام بروم پیش مسئول اموزش، دستم رو بگذارم روی قلبم بگم من قلبم بیماره ولی به هیشکی نگفته بودم و به زودی نوبت عمل دارم. یکم نقش بازی کنم تا دلش بسوزه. بعد نامه ی ممهور استادم رو بگذارم جلوش بگم اینم مهر اتند دانشگاه برای معرفی برای عمل و بعد به این واسطه بخشم رو عوض کنم. :d شاید اگه حس کنم نیاز می شه، یکم بغض هم چاشنی اکتینگ خودم بکنم که تاثیرش بچسبه به سقف!
از نعمات خدادای تون خوب استفاده کنید عزیزان. همواره نیمه ی پر لیوان..
پ.ن. جایزه رو دادیم، رزیدنتم اینقدررررر خوشحال شد اینقدرررر خوشحال شد حد نداره. :)))) بهمون می گفت اخه چرااااا؟ می گفتیم به خاطر اینکه شما دو نفر خیلی خوب بودید ما زخمی بقیه ی رزیدنت ها و باقی بخش ها بودیم، ولی اینجا واقعا خوش گذشت. بعد با شرمندگی می گفت آخه بچه ها این که وظیفه ام بوده! :)))) بعد خاطر نشان کرد که روز منو عوض کردید و من خستگی از تنم در رفت و این صحبت ها. و بعد یکم فیلم مریض ها رو گرفتیم و نگاه کردیم و نهایتا با خاطره ای خوش، خداحافظی کردیم. و رفتند. فکر کنم کلی گل ریزون شد اینستاگرام با عکس ها.
حالا باورتون نمی شه دو روز دیگه استاجر هامون هم می روند! بدبختی ای گیر کردیم. [سیگار های کشدار] [خمیازه پشت خمیازه]
پ.ن. این دفعه به وقتش،
Happy summer!
Happy Garmazadegi
با بستنی یخی فالوده ای