-
طرف خودشم حتّی
جمعه 19 آبان 1396 13:46
منم دزدم راستش. اوّلین باری که دزدی کردم، مدرسه نمی رفتم. از تو آجیل فروشی، دستمو کردم تو کیسه ی برگه ی زرد آلو یا فندق. یادم نیس درست. آخرین بار، پیش دانشگاهی بودم. کتاب دزدیدم از کتاب خونه ی مدرسه و پس ندادم. و اون موقع اتفاقا خوب می دونستم که دارم دزدی می کنم. الآن تو کتاب خونه مه. هر روز صبح می بینمش و لبخند می...
-
چه قدر دزد
جمعه 19 آبان 1396 11:36
الآن یک جمع ده دوازده نفری نشستیم دور هم، از همه ی دزدی ها و خیانت های جهان صحبت می کنیم. گفتنی ها اینقدر زیاد اند که تمومی ندارند. ستودنیه. ستودنی. جالبه، تو دو ماه گذشته، یه دزد رو خاله م اینا گرفته ن، یه دزد رو که ما دیشب گرفتیم، یه دزد دیگه هم خونه ی دایی م رو خالی کرده که هنوز نگرفتنش. این حجم از رفیق فابریک دزد...
-
دزد
جمعه 19 آبان 1396 01:46
رو گرفتند.
-
دزد
جمعه 19 آبان 1396 00:28
دیشب نشد. خوب انرژی وارد کردیم، امشب شد کلّه مکعبی. باورتون می شه الآن این وقت نیمه شب بابام رفته از تو محل کارش دزد بگیره؟ و نه هر دزدی. یک دزد از رگ گردن نزدیک تر. دنیاتون تا همین حد منزجر کننده س آدما. تا همین حد. تمام. من واقعا دیگه اعتقادی برام باقی نمونده. اعتقادی، باقی، نذاشتین... یعنی هی یه نیرویی درونم هست که...
-
کِل بکشید
پنجشنبه 18 آبان 1396 14:32
همین الآن به طرز غریب و هرکی هرکی ای ماشین بهم ارث رسید. :)))) من کیلگارا در بیست سالگی ماشین دار شدم!!! :{ آخه تو کی اینقدر بزرگ شدی که بخوای ماشین خودتو داشته باشی کیلگ؟ واو. خیلی واو. یوهو. امروز که اربعینه، از فردا شب بیایید همه تونو ببرم دور دور تو فرحزاد. جوووون. :-" بعد از یک سال و نیم گواهی نامه داشتن و...
-
بیایید همه بهش انرژی وارد کنیم
پنجشنبه 18 آبان 1396 00:39
که نشه. هی...! نشو، نشو، نشو، نشو، نشو... پ.ن: و راستی! جدیه یا دوربین مخفیه؟ الآن من چرا دارم از تلگرام ورودی می گیرم رو وبلاگ؟ این یعنی یه دیوونه تر از خودم هم وجود داره که آدرس این بی همه چیزو به یه نحوی تو تله شیر کرده. گااااااد!!!
-
یک بشقاب برنج سپید
چهارشنبه 17 آبان 1396 14:26
وای وای وای. اینقد اینقدر اعصابم از دست مادرم خورده الآن که می خوام اسید سر بکشم خودمو راحت کنم. خانم منو با مهمان تنها می ذاره تو خونه، خودش می ره سر کار، بعد چی؟ بدون غذا. از اون ور مثل رئیس ها تلفن می کنه که عزیزم غذا رو گرم کن، بخورید. د عاخه چی رو گرم کنم لامصّب؟ خودمو کباب کنم بذارم جلوی مهمون ها؟ کلّی شرم زده...
-
جوون ترینه
سهشنبه 16 آبان 1396 21:37
مادربزرگ بهم می گه: کیلگ مرغه دیگه همچین زبر و زرنگ نیست مثل قدیما. ببین اکی که پیری یه امر اجتناب ناپذیره، حالا من تا زمانی که بکشم و باشم سعی می کنم کیمیای زندگی رو کشف کنم و در این راستا قدم وردارم، ولی شما هیچ وقت هیچ وقت به کسی که با یک جوجه رابطه ی عاطفی برقرار کرده و ذهنش هر لحظه بین مرگ و زندگی مدام نوسان داره...
-
شاخ مجازی
سهشنبه 16 آبان 1396 11:45
اومده به من می گه: هی کیلگ تو با امیر فلانی فامیلی؟ می گم چی؟ میگه امیر فلانی دیگه. فامیلتونه؟ راستشو بگو. ادای فکر کردن در می آرم می گم امیر فلانی... اکی کیه؟ از بچّه های کلاسه؟ مات مات نگام می کنه می گه خاک تو سرت بعد یه سال هنوز بچّه های کلاسو نمی شناسی؟ بش می گم خوبه حالا، جمع کن خودتو. اینقدر زیادین شتر با بارش...
-
فیلم چیز
شنبه 13 آبان 1396 22:00
هی کیلگ به نظرت من کار درستی کردم الآن به مامانم یاد دادم فیلم پورن یعنی چی؟ خاک بر سرم. تازه داشت می خوند پورِن. باید برم ببینم تو محلّ کار فسق و فجورشون دیگه چیا بهش یاد می دن. نچ نچ نچ. این بچّه این جوری نبود. رفیق ناباب آدمو به کجا که نمی کشونه... برم چپ و راستشون کنم؟ بعد آخه وژدانا خیلی آموزش سختی بود. :))) چرا...
-
کارخانه ی هیولا ها
جمعه 12 آبان 1396 03:15
الآن داشتیم با داداشم کارخانه ی هیولا ها می دیدیم. خیلی وقت بود ندیده بودمش. من با این انیمیشن خاطره دارم. خیلی ها خیلی. موقعی بود که هنوز همه چیز خوب بود. "من" خوب بودم. دنیام ایده آل بود. گند نخورده بود به تصوّراتم. بزرگ نشده بودم... انیمیشن های زمان کودکی ما اون قدر ها هم متنوع نبودن. من چند دور تو بچگی...
-
بادبادک ها به هوا خواهم برد
پنجشنبه 11 آبان 1396 18:44
آقا بیرون یک بادی می آد، مشتی. بادبادک ها! باد بادک ها! به جای خود... از جلو نظام... به چپ چپ... به راست راست... عقب گرد... قدم رو... پرواز...........! # و شاعر جدید شناختم: پاییز رحیمی .:. مرا رها کردی مثل بادبادک ها / اسیر بازی بی قید و بند کودک ها... .:. و من با باد ها از یاد شب های جهان رفتم / و از من هیچ جا یادی...
-
خب مجموعه ام کامل شد
چهارشنبه 10 آبان 1396 19:27
اوّلین نفر مادرم بهم گفت، با فاصله ی یک روز بعد، پدرم بهم گفت، با فاصله ی یک ماه بعد، الآن ایزوفاگوس برگشته به مامانم می گه: " یعنی بعد بیست و دو سال هنوز اسم کیلگ رو یاد نگرفتی که جا به جا صدامون می کنی؟" من دو سال این وسط مسط ها زندگی م رو گذاشتم رو اتوپایلوت به خواب زمستونی فرو رفتم یحتمل که همه سرش این...
-
گوگوش
سهشنبه 9 آبان 1396 21:32
با توجّه سیر رفتاری راننده تاکسی ای که چند دیقه پیش سوار ماشینش بودم، همین الآن یَک سوال خیلی فاندمنتال (یعح مای اینگلیش ایز سو شاخ) و پایه ای ایجاد شد واسم. می گم گوگوش نسل ما کیه؟ یعنی وقتی ما پیر بشیم... نسبت به کی باید این احساسی که باباهای سیبیلوی الآن به گوگوش دارن رو داشته باشیم؟ ناموسا مثل بچّه ی شونزده هیفده...
-
مرام کُش
سهشنبه 9 آبان 1396 18:27
بحث دروغ شد تو پست قبل تا داغه نون رو بچسبونم. الآن داشتم این نوشته های توی تبلتم رو می خوندم، رسیدم به یه یادآوری برای پست نوشتن درباره ی یکی از ویژگی هام. یه جور خودشناسیه بیشتر. اینو خیلی وقته می خواستم درباره ی شخصیت هردمبیل خودم اعتراف کنم اینجا که حداقل از گزندگیش تو ذهنم کاهیده بشه. دروغ گفتم اگه بگم دوست ندارم...
-
اجتماع را لولو برد، خورد
سهشنبه 9 آبان 1396 15:58
همینه، تا وقتی از خونه بیرون نری، کسی هم وارد خونه نشه، دنیا کاملا بر مدار خودش می چرخه. حالا شما هی بش بگین اجتماع زدگی... به من که واقعا خوش می گذره. یه روز این قدر این پیله هایی که دور خودم دارم می تنم تا خودم رو ایزوله کنم، کلفت می شه که مجال نفس نمی مونه واسم. تو همون پیله خفه می شم تش. با تشکّر از آدمایی که هر...
-
اطّلاعات
دوشنبه 8 آبان 1396 22:51
نام: محمّد نام خانوادگی: علیجانی گنجی رشته: حقوق دانشگاه: شهید بهشتی استان: مازندران نام پدر: منصور شغل پدر احتمالا: وکیل با شماره پروانه ی ۱۹۰۶ حداقل اسم رو سانسور نکنید از تو اخبار کوفتی تون. بذارید اسمش شنیده شه. احساس گناه می کنین اسمش رو بلند بگین یا چی؟ من ندیدم وقتی خبر تجاوز و تصادف و آتش سوزی و اینا رو می دین...
-
هاهاها سوختی کیلگ
دوشنبه 8 آبان 1396 21:48
فردا یک نوامبر نیست. فردا سی و یک اکتبره بد بخ. شایدم روح ها اومدن به مناسبت هالووین تسخیرم کنن امشب... . . . خب فردام دیگه پر شد. الآن با روح ها مذاکره کردم، قرار شد به عنوان اژدهای نفس آتشین، فردا با ساحره های جارو سوار، و کدو تنبل های خبیث، و مومیایی های باند پیچی شده، و اسکلت های خون افشان، و زامبی های مخ در دهان،...
-
عاجزانه
دوشنبه 8 آبان 1396 19:15
از سی ام اکتبر لعنتی خواهشمندم هر چی سریع تر گورشو گم کنه، بذاره نوامبر بیاد شاید درست شد. دیگه نمی کشم. /چرا/ / امروز/ / تموم/ / نمی شه؟/ /من/ /می خوام/ /امروز/ /هرچه/ /سریع تر/ /تموم شه/ /گم شه/ /بره/ /به درک/ /و آه مای گاد/ /تازه/ /ساعت/ /هفت/ /عصره./ کم کم دارم شک می کنم که شاید من امروز واقعا حالم توپه توپه، صرفا...
-
و برای یه لحظه قلبم وایستاد وقتی خوندم دانشجوی حقوق بهشتی طلای ادبیات
دوشنبه 8 آبان 1396 13:37
به گزارش خبرنگار حوزه دانشگاهی گروه علمی پزشکی باشگاه خبرنگاران جوان بعد از ظهر امروز (در اصل دیروز! روز کوروش!!!!) دانشجوی حقوق دانشگاه شهید بهشتی با پریدن از طبقه سوم دانشکده حقوق این دانشگاه به زندگی خود پایان داد. هرچند تاکنون مدیران دانشگاه شهید بهشتی از ارائه پاسخ دقیق درخصوص علت خودکشی این دانشجو خودداری...
-
کوروش هفتی
یکشنبه 7 آبان 1396 23:27
هی کوروش کوروش، ببخشید که من نمی دونستم امروز روز چیه... راستش هنوزم که داره تموم می شه درست نمی دونم. به هر حال یه روزیه که به تو ربط داره، ولی هر چی هس خیلی خوش سلیقه بودی پدر سوخته، هر چی باشه عددش خیلی عشقه. تو ام هفت و اینا ... ای بلا؟!! کیلگ ببین سپندار مذگانم از یه سالی به بعد مُد شد. اون موقع دوی دبیرستان بودم...
-
جوراب پاره
شنبه 6 آبان 1396 13:29
و چند ساعت پیش، لحظه ی پاره شدن جوراب توسّط شست پام رو حس کردم. یعنی نه که اومده باشم خونه و ببینم ای بابا پوف اینم که پاره شد، در خود لحظه حسّش کردم. وقتی که تار و پودش از هم ذرّه ذرّه باز شد و جورابه بعد از کلّی مقاومت مقابل ناخن تیزم رد داد و انگشتم ازش افتاد بیرون. اینا رو با جزئیات کامل در لحظه حس می کردم....
-
بگو سپیدی کاغذ بیهوده نیست...
جمعه 5 آبان 1396 19:37
الآن همین طوری نفهمیدم چی شد که یکی از آهنگ های سریال های تلویزیون به مغزم بارید. خودمم مسیر ذهنی خودم رو نفهمیدم راستش. سریال مرگ تدریجی یک رویا. خب من اصلا سریاله رو یادم نمی آد ولی یادمه یه پسره بود توش معتاد بود از نظرم شاخ می اومد در اون سن دوست داشتم اداش رو در بیارم! یا شاید هم دارم اشتباه می کنم با یه سریال...
-
لوسی آورلودِد...
پنجشنبه 4 آبان 1396 19:15
ای خدای من چه قدر بچّه، داره گریه می کنه...! جلو دوربین داره گریه می کنه، وریا رو نیگاش کن. عح. خخخ. حداقل واسه چیزی مثه بوقلمون اشک بریز که ارزش داشته باشه عمو، اینو که من الآن یه آبنبات چوبی بخرم بدم دستت یادت رفته دو دیقه بعد. آی دلم می خواد یه دور تیم ملّی آلمانو بندازن جلو استقلال و پرسپولیس، ببینم کدومتون جرئت...
-
85
پنجشنبه 4 آبان 1396 14:28
طرف به خودش اومد و دید دیگه حتّی با بازی استقلال پرسپولیسم به وجد نمی آد. حتّی با بازی استقلال پرسپولیس... و نه حتّی با عدد مخوفش. ما داستان ها داشتیم سر این عدد، مسخره بازی ها در می آوردیم، خیال بافی ها می کردیم واسه زمانی که عدد رو این فیکس شه، الآن که رسیدیم بش... فقط هیچی. حسّ یک کلمه کرّی خوندنم ندارم حتّی. اونی...
-
دیالوگ کنین بذارین تو احساسی ترین صحنه ی یه فیلم درام
پنجشنبه 4 آبان 1396 10:27
میگه: " تو نمی تونی با لگد، یه گونی سیب زمینی رو تبدیل کنی به یه گونی طلا."
-
سوییشرت آبیه
دوشنبه 1 آبان 1396 17:29
سرش جیغ می کنه که: بچّه تو چقد بی خیالی، هر روز یه چیز جا می ذاری...اصلا امروز رفتی دنبال سوییشرتی که دیروز گم کرده بودی؟ جواب می شنوه: آره، ناظم مون گفت تو کشو رو بگرد، اگه اون تو نبود یعنی متاسفّم دزدیدنش. ازش پرسید: خب چی شد گشتی؟ جواب داد: آره نبود متاسّفم فک کنم دزدیدنش. و رفت که دستاشو بشوره. از این اتاق با صدای...
-
حال مرا اگر می پرسی
یکشنبه 30 مهر 1396 12:33
نشستم رو مبل دو تا دو تا به خودم دنت شکلاتی جایزه می دم بلکه جای سوخته ی حضور غیاب کلاس سر صبحم که خواب موندم، التیام پیدا کنه.
-
چهار صبحی ها
یکشنبه 30 مهر 1396 04:46
خب حالا کی می آد این وقت شب... یا شاید هم این وقت صبح... منو از پریز بکشه؟ کی می آد منو بخوابونه دوباره؟ حقیقتا که شاهکاره. یعنی الآن داری می گی به برنامه ی فردام هم گند خورده و تمام روز باید مثل خرس های قطبی سردرگریبان دهن درّه کنم و چرت بزنم؟ خیلی شاهکاره. خیلی خیلی شاهکاره!!! ولی عجب چیزیه ها، جنس نوشته هاشون جداست...
-
اگر+ مگر = کاشکی
شنبه 29 مهر 1396 22:10
خب فک کنم هیچ کدوم از خواننده هام نریخته هنوز کما اینکه شدیدا دخیل هم بستید یه سری هاتون:)))) ، برای همین فکر کنم ارزشش رو داره هم چنان باهاتون شیر کنم چیز های جالب رو. امروز یه ضرب المثل جدید یاد گرفتم، باحاله. زیادم مشهور نیست شاید یه روز به درد یکی خورد رو این فضا: ورژن یک: اگر را با مگر تزویج کردند / از ایشان بچّه...