مادربزرگ بهم می گه: کیلگ مرغه دیگه همچین زبر و زرنگ نیست مثل قدیما.
ببین اکی که پیری یه امر اجتناب ناپذیره،
حالا من تا زمانی که بکشم و باشم سعی می کنم کیمیای زندگی رو کشف کنم و در این راستا قدم وردارم،
ولی شما هیچ وقت هیچ وقت به کسی که با یک جوجه رابطه ی عاطفی برقرار کرده و ذهنش هر لحظه بین مرگ و زندگی مدام نوسان داره و یه روز درمیون خواب ریز ریز شدن عزیزانش رو به فجیع ترین حالت ممکن می بینه، همچین حرفی رو نزنید.
یک کلمه. فقط نابودش می کنید طرفو با این حرف.
# ژ
کیلگ من عزیزانم زو جوون مرگ کردن. لب جوب سرشونو بریدن به نیش کشیدنشون...چی میگی لاااامصصصصب (دستش را روی دیوار گذاشته کله اش را روی دستش میکوبد)
#قیصر_طور
الهی بمیرم... :(
بغض جدّی.
با این حساب من اصن عزیزی نداشتم و ندارم
البتّه پرواضحه که منظورم این نبود عزیز ها فقط در کالبد مرغ ظهور می کنند ها! :)))