بحث دروغ شد تو پست قبل تا داغه نون رو بچسبونم.
الآن داشتم این نوشته های توی تبلتم رو می خوندم، رسیدم به یه یادآوری برای پست نوشتن درباره ی یکی از ویژگی هام. یه جور خودشناسیه بیشتر.
اینو خیلی وقته می خواستم درباره ی شخصیت هردمبیل خودم اعتراف کنم اینجا که حداقل از گزندگیش تو ذهنم کاهیده بشه.
دروغ گفتم اگه بگم دوست ندارم آدما رو مرام کُش کنم. که مدیونم باشن.
دروغ خیلی گنده ای هم گفتم. از این شاخدارا.
ناموسا شما اینجوری نیستین؟
نمی دونم چه کرمیه، ولی دوست دارم به کسی که از پشت بهم خنجر می زنه، این قدر مرام و محبّت کنم که پودر شه بریزه زمین.
هر کس یه جور می جنگه، منم عموما اینجوری می جنگم تو زندگیم. این قدر طرف رو تو هاون محبّت و مرام و هندونه گذاری زیر بغل می کوبم که له شه قشنگ.
متاسّفانه شدیدا هم موفّق بودم تا الآن تو این زمینه. بوده طوری چتر حمایت و محبّت رو گذاشتم تو کاسه ی طرف وقتی که از همه چی و همه جا و حتّی از رفیق فابریکشم رونده و مونده بوده که خودش گه گیجه گرفته چی شد که اینجوری شد. چرا از اون همه آدم این بی ربط؟
و نهایتا برنده هم می شم چون تو عذاب وجدان خفه می شه.
یعنی حتّی احساس محبّتم هم عموما واقعی نبوده هیچ وقت. هی به خودم می گم نه بیا خیال کنیم تو روحت بزرگه کیلگ، ولی ته دلم صرفا یه دروغ خیلی گنده س. من کوچیک ترین روح جهان رو دارم در حال حاضر. کوچک ترین و خبیث ترین. و پر از تزویر و سیاه نمایی.
نکته ش اینه که اگه بخوام قدر سر قاشق خود واقعیم باشم... یعنی می گی دیگه محبّت نکنم به هیشکی؟
و از طرفی این روش جنگیدن شدیدا محبوبیت هم می آره. جالبه. نیس؟
طرف حتّی محبّت کردناشم از رو خودخواهیه.
حتّی...
محبّت کردن هاش.
چیه. آدم اینا رو در مورد خودش کشف می کنه حالش از خودش به هم می خوره.
هر محبتی حتی در عین خیرخواهی خودخواهانه است
طرف این محبت رو میکنه تا وجدانش آروم بگیره
تا یه حس مثبت توش ایجاد شه
اون محبت واسه ارضا کردن یه سری از امیال درونی خود آدمه
اما تو هوشمندانه با یه تیر ند نشون میزنی
تهِ تهش یکم از خودت ناراضی ای!
میدونی این همون چیزیه که هدف منه؟
یعنی به این ایدئولوژی رسیدم که کمتر کسی پیدا میشه ارزش محبت و عشق تورو داشته باشه
بنابراین جوری محبت کن که با یه تیر چند هدف بزنی
راستش از یه سری محبّت ها که ریشه در حسّ شفقت و دل رحمی دارن بگذریم، من بقیه ی محبّت ها رو از روی خیرخواهی انجام نمی دم هیچ به نظرم.
اینه که گاهی از درون می خورتم.
ولی آی که خوب فهمیدی چی می خوام بگم. حتّی محبّت کردن هم خودخواهی داره توش. حتّی محبّت کردن. تو به خاطر خودت محبّت می کنی. و این حالم رو به هم می زنه. خیلی زیاد!
چند*
*
خیلی همه چیز له و مزخرفه
اونقدر که حتی مثه آهو تو گل میمونی که اگرررررر فردایی بیاد و تو بچه ای داشته باشی
باید چطور راه و رسم زندگی کردن توی این لجنزار رو یادش بدی!
بگی آدم باش،اما سعی کن انتخاب طبیعی حذفت نکنه
یا همرنگ جماعت شو،سیاه شو و از زندگیت لذت ببر
حوصله نداشتم بخونم پسته رو ولی دروغ ب هیچ وجه ش خوب نیست.
اولین و جدی ترین ضربه رو خود آدم میخوره..امکان داره موقتا کارت راه بیوفته ولی آخرش دهنتو صاف میکنه
نچ نچ نچ. خیلی وقتا هم فقط همون دروغ مشگل گشاست وگرنه لنگ می مونی. جدّی می گم. اتوپیا ک نیس. جامعه ی گه اندر گه خودمونه.
اینقدر رو مخ اینا من رژه رفتم سر اینکه مثلا چرا فلان حرف رو برم بزنم به فلان کس؟ همیشه هم بهم می گن خوبه حالا نمی خواد ادای فرشته ها رو دربیاری مسخره. و البتّه صرفا در مورد دروغای گنده بحث نمی کنم. گاهی رفتار های خیلی ریز کوچیک زیر پوستی حتّی که خودتم متوجّه نمی شی ولی دروغه.
دقیقا به کدوم قسمت پشتت دوست داری خنجر بزنم؟
با کارد میوه خوری باشه یا شمشیر؟:))))))
سوپرا اسپایناتوس لطفا. :)))) گردن رو هم زدی زدی، خیلی سخته آناتومی ش لعنتی.
شمشیر آلوده به زهر باسیلیسک می خوام. وگرنه این روح خبیث لرد ولدومورت تا ابد تو وجودم جولان می ده واسه خودش.
اخی یادش بخیر با یه عده هری پاتر خون دوست بودم لقیم بینشون باسیلیسک بود:)
:{
پس شمشیر نمی خواد دیگه. :)))) خودت اینکاره ای. :)))))))