-
قضاوت
جمعه 17 آذر 1396 17:45
# احتمالا فحش رکیک تر از حد مخاطب اینجا داره، من گفته باشم...! طرفو بگیریش، بلندش کنی، دو دور حول محور انگشت کوچیکه بچرخونی تو هوا، بعد از پاهاش بگیریش، و از سمت سر فروش کنی توی گُه دونی خوک ها، تو مشمئز کننده ترین قسمت گُه ها که آدم عُقش می گیره، و فشارش بدی به سمت پایین، انگار که داری یه پونزو فشار می دی رو گچ...
-
اگه بدونید
جمعه 17 آذر 1396 01:04
من الآن تو دستام چی دارم...؟!! :دی یه چیز نرم و خوشمزه و سفید... ووووو. پ.ن. این گولّه سفیدا رو می بینی داره می آد توصورتت نترس اصن چیزی نی. :{
-
دان ش جوق
پنجشنبه 16 آذر 1396 22:50
آقا من فعلا تاریخشو بگیرم تا روز عوض نشده، بعد اگه اظهار نظر جانبی ای داشتم می آم می گم. شاید خواستم شفاف سازی کنم ایده رو. علی الحساب اینکه، به بچّه های دوره ی الآن، خصوصا علوم تجربی هاشون، و بازم الخصوص تر پزشکی ها، روز دانش آموزو تبریک بگین بیشتر دوس دارن، به ریخت و قیافه و طرز برخوردشونم بیشتر می آد! روز مهد کودکی...
-
ستاد بشاش سازی نیمه شب
پنجشنبه 16 آذر 1396 01:46
و وقتی می گم کلّه مکعّبی، دقیقا دارم از چی حرف می زنم: اینجا دو تا کلّه مکعبی رو در حالت مباحثه می بینید. که البتّه اون قدری که لازمه روی کلّه های مکعّبی شون فوکوس نشده ولی اکیه باو. :)))))) بیش از حد اکیه حتّی کیف می کنم با نگاه کردن بش. راستش تا حالا هیچ عکسی به این غلظت به ایده آلم از واژه ی کلّه مکعّبی نزدیک نشده...
-
خنده های بد موقع
چهارشنبه 15 آذر 1396 17:29
وای جدا خیلی داغونه من به محض اینکه می خوام با کسی جدّی باشم و قیافه بگیرم، خنده م می گیره. یعنی یه لحظه قدر یه صدم ثانیه قبل اینکه بخوام برم تو فاز ابهتی م، خودم به خودم می گم : " جوووون، الآن دیگه خیلی شاخ شدی کیلگ، سلطاااان ابهّت شدی اصلا. پر ابهّت کی بودی تو کیلگ؟" بعد از تصوّر همین ها خنده م می گیره،...
-
استراتژی بحران صفر
چهارشنبه 15 آذر 1396 00:29
خب دیگه مادرم داره کاملا موفّق می شه اعصاب منو ... ینی دلم می خواد طوری دهن دریده پست بنویسم الآن که با وایتکسم نشه حجم کلمات زردمو جمع کرد ازینجا. می دونی کیلگ، جدیدا از صبح تا شب هر وقت می بینمش داره درباره ی زلزله به من اطّلاعات می ده. چه جور پناه بگیرم، کجا برم، کجا نرم، اگه تو ماشین بودم چی کنم، اگه رو تخت بودم...
-
عح
یکشنبه 12 آذر 1396 08:51
غلط کردی، غلط کردی! غلط های خیلی زیادی کردی... یعنی که چه اومدی علوم پایه رو از 3 اسفند انداختی 17 اسفند؟ چه مغزیه شوما داری آقای رئیس کل فلان؟ حالا بچّه ها بگن، تو باید مغزتو بدی دست یه مشت ...خل تر از خودت؟ یعنی که چه؟ اصن من براش برنامه ریخته بودم که شب تولّدم تا خرخره تو گه باشم. ریده به اعصابم مرتیکه. الآن هم زدی...
-
و آتش زد...
شنبه 11 آذر 1396 23:40
یه بارم یکی از استادای عزیز (استاد دانشگاهی م نه) برگشت گفت: ببینین اگه می بینید اخبار این قدر آشفته تون می کنه خب دنبال نکنید. اصلا مگه شما ها کاری از دستتون بر می آد؟ وقتی می بینید زندگی تونو کوفتتون می کنه... خب مگه مرض دارید؟ دنبال نکنید. زندگی ارزشمند تر از این حرفاس. بحث اینه که من نهایتا خودم دنبال نکنم،...
-
قرعه کشی جام جهانی 2018
جمعه 10 آذر 1396 19:48
خب دیگه اینقدر هوار کشیدم الآن صدام گرفت. ایرانو سوراخ شده فرض کنید از الآن. واااای. خخخخ. تمام مدّت هم دوربین دستم بود اینقدر هوار زدیم توش یادگاری شه. یعنی فک کنم اینقدر همه مون نشستیم پای تلویزیون که تو رو خدا ایران تو گروه دو نباشه نباشه که واقعا تهش ایران شد. :)))) اون تیکه ای که دانمارک قرعه ش اومد و نمی خورد به...
-
لاطائلات
پنجشنبه 9 آذر 1396 13:44
چارشنبه شب من برای اوّلین بار این کلمه رو شنیدم و یاد گرفتم. گفتم در جریان باشید می خوام این قدر ازش تو تک تک مکالمه هام استفاده کنم که مغز همه رو باش به فاک بدم. ؛) لاطائِلات. یعنی مزخرفات. بیهوده جات. مهملی جات. دیگه خلاصه خیلی کلمه ی خوفی هس، حتّی صرفا تلفّظش حس خوبی به فرد تلفّظ کننده می ده. اصلا چرا فحش نیست؟ نمی...
-
برگ خشکاندن لای ورق های کتاب هندسه
پنجشنبه 9 آذر 1396 13:10
یکی از جوب های دانشگا نسبت به مدرسه اینه که عموما اصن کتابی نداری که سال اوّل دبیرستان لاش تیکه کاغذی، نقاشی ای، برگه ی مکالمه ای، صحبت رمز گونه ای، برگ درختی چیزی بذاری و بعد سال پیش دانشگاهی یهو بازش کنی و ببینی عه. مثلا یه برگ درخت خشک شده. من الآن از بیرون اومدم، از یه درخت آتشین برگ کندم و دارم به این فکر می کنم...
-
خب بسّه دیگه من عموم رو می خوام، اصلا همه ی مرده ها و نمرده ها و در شرف مرگ های جهانو می خوام ولم کنید.
پنجشنبه 9 آذر 1396 01:34
رفتی و خیالت زمانی نمی کند مرا رها. عح. خب چرا رفتی؟ من اعتراض دارم. بیا خیالاتم جمع کن با خودت ببر. ولی نه جدّی جدّی... جان من کجایی...؟ کجایی...؟ که بی تو دل شکسّه ام... سر به زانوی غم نهادم، به گوشه ای نشسّه ام... آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا... مانده با نگاهی به راهی که می رود به نا کجا... رفتی و...
-
و هفت ها همیشه واسه کلّه مکعّبی ها اصل جنسن
چهارشنبه 8 آذر 1396 00:16
و نمی دونم چند بار دیگه باید سرم بیاد تا بفهمم غذای سلفو نمی چپونن تو کوله. غذای سلفو نمی چپونن تو کوله پشتی. بفهم نفهم. بفهم. حاضر بودم یکی غذاشو با حالتی که همیشه جری ظرف کیک شاتوتی رو می کوبونه تو صورت تام، پرت کنه طرفم و سر تا پام رنگین پلو می شد و صبح تا شب مشغول پاسخگویی به تیکّه پرانی های ملس بچّه ها می شدم،...
-
یادته؟
سهشنبه 7 آذر 1396 00:38
یا یادت بیارم؟ امم. بریم عقب یکم؟ به اندازه ی دو سال و اندی. دو نفری می شستین مغز منو می گائیدین. تو سلف. تو کلاس. تو کتابخونه. تو سایت. تو ورزش گا.تو خواب گا. تو خیابون. تو چمنای جلو دانشکده. تو ایستگاه . تو ترمینال. تو خوابم حتّی. تو تابستون حتّی. د لعنتی اینا رو یادته یا یادت رفته؟ تو منو روانی کردی. در سیم پیچی...
-
9696
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
خب. یاه یاه یاه یاه یاه. :{ 96.9.6 ه امروز. 9696. دیشب که تو وبلاگ خوندم، تو ماشین داشتم به اطرافیانم می گفتم اینقدر که ذوق کرده بودم و برام جالب بود. مادرم گفت: خب که چی؟ ممیز داره وسطش. تازه اصل تاریخشو نیگا: 96/09/06 ه. دو تا صفر هم داره. اونقدرا هم چیز خاصّی نیست. که من بش گفتم بی خیالش اصلا. و بعدش ناراحت شد که...
-
باخته ولی برده
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
" یه وقتایی هم برنده ترینی، منتها داور کور و خره نمی فهمه. " بارسا والنسیا. یک یک. با توپی که مسی گلش کرد ولی دروازه بان کشیدش بیرون و داور نگرفت. یعنی این مرغ رو من بذارم رو خط دروازه هم می تونست با قد قد قداش بگه که طرف توپ رو از تو خط کشید بیرون. 1396/09/06 @ 01:06
-
کس روز عمل نکرد پرواز
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
الآن داشت سر میز شام از منشی جدیدش تعریف می کرد برامون. می گفت طرف خیلی مودبه چون یک بار نشده بخواد بیاد تو اتاقم و قبلش در نزنه. وای ببین کیلگ تمام مدّت داشتم به خودم می گفتم تو قرار نیست تو بحث شرکت کنی، غذاتو بخور و برو فقط بچّه جون. همین کارم کردم. ولی ناموسا رو دلم می مونه اگه اینجا ننویسم... دیدگاه اصلی ت اگه...
-
چرخاک
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
چرخاک یعنی چاقو تیز کن. و بچّه ها یه وبلاگ هس، رو همین اسکای خودمون. به صورت کاملا تخصّصی از سیاوش کسرایی شعر می ذاره. از پاییز همین امسالم شروع کرده. موندم به فال نیک بگیرم این حجم از شانسو یا باور کنم که به نافم بریدند افسردگی رو. آخه فرض کن کیلگ، وبلاگ های روی سرور اسکای خود به خود خیلی کم اند، چه برسه که بخوان با...
-
باشه ک نباشم تو باشی
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
لعنتی نمی تونم... بنویسم... حالم از خودم به هم می خوره. هیچ وقت دلم نخواسته جای فرد دیگری باشم تو زندگی م. هر چی بوده به خودم می گم همیشه که این نوع از زندگیه که این فکر ها رو تو ذهن تو انداخته. و راستش من خاطر خواه فکرامم. یک لحظه هم نمی تونم تصوّر کنم که مسیر ذهنی ای که ذرّه ذرّه کلنگ گرفتم دستم و ساختمش رو از دست...
-
تهدید
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
نکنید. چه وضعشه؟ از اهرم فشار هم استفاده نکنید. بازم چه وضعشه؟ بعد از کلّی بحث وقتی می بینه زورش به من نمی رسه می گه یه لحظه بیا، کارت دارم: - کیلگ اگه فلان کارو بکنی منم دیگه موهامو رنگ نمی کنم! - برو بابا، چه ربطی داشت اصلا؟ - به هر حال من بهت گفتم. خود دانی. - مگه تو اینو نمی شناسی. باید بهش بگی بکن تا نکنه. عشق می...
-
ادبیّات کتابی
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
و دلم خواست. مدّت ها بود دلم نخواسته بود، همین الآن خواست. می بینید؟ دلم خواست با ادبیات کتابی برایتان پست آپلود کنم. حداقل چندین درجه آدم را شاخ تر می کند لامصّب. حتّی یک نفر پاسخگو نیست که چرا من باید چنین اشتیاق مهار نشدنی ای برای دنبال کردن وبلاگ های کتابی نویس داشته باشم؟ حتّی اگر کوفت نوشته باشند...؟ مگر چیست؟...
-
آبله مرغان
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
من هشت سالم بود که آبله مرغون گرفتم. الآن بیست سالمه. بعد از این همه سال هنوز که هنوزه گاهی که حوصله م سر می ره روی ساعدم رو نیم نگاهی می کنم و جای جوش های ریز و کوچک و سفید به قوّت خودشون باقی ان همچنان. چون جوش هام رو می کندم. حال هم می کردم با کندن جوش. می خارید لامصب. می دونی کیلگ می خوام بگم، راستش زخم روحی...
-
Well...
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
Life is not fair... And not with any kind of voice, Just with her's, Repeated in my fuckin cortex over n over again, in the middle of blue nothingness of her smart eyes. GOD! Wtf now? Why me? Why... Me...? 1396/08/14 @ 18:51
-
من رو به: به اصطلاح شاخ های جامعه
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
" هه تیتیش های بزدل. همینه همه ی هارت و هورتتون؟" یعنی می دونی کیلگ آدما در هر سنّی یه سری کلّه خری های محض می کنند که با عقل خودشون فکر می کنند دیگه با انجام فلان کار خیلی پا رو از گلیم فراتر گذاشتند و به اصطلاح شاخ شدند. یه حالت سوپر من طوری ته دلشون پیدا می کنند نسبت به کاری که انجام دادند. که آره دیگه...
-
کامنت آزاد
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
حدود هفتادتا کامنت تایید نشده داشتم. از سال های نود چهار و نود پنج. تموم شد رفت دیگه نیستن. حس خوبی داره. یه بارگنده ای از دوشم برداشته شد. هرچند خیلی عمیق جوابشون ندادم. ولی در مورد اونایی که لازم می دیدم، دیدگاهم رو اضافه کردم. و می دونی حس خوبش چیه؟ یه چیزایی کشف کردم. فهمیدم چی باعث می شه کامنت جواب دادن برام این...
-
پشت صحنه
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
جالبه برام... زندگی یه صحنه ی نمایشه، که برای بلاگر ها تا حدود خوبی پشت صحنه ش می شه وبلاگاشون. و جالب تر اینکه... باز خود وبلاگا هم پشت صحنه دارن. پنل مدیریت، پست هایی که نوشتی ارسال نکردی، پیغام های خصوصی، نظر های تایید نشده. و فکر کردن بهش جالب تر هم می شه وقتی که قبول کنیم در مقایسه با چیزهایی که تو سرت حبس کردی،...
-
از قوانین کشف شده در وبلاگ نویسی
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
و همیشه، عمیق ترین پست های یک بلاگر، کم نظرخور ترین هان. نمی دونم چرا، ولی بلی، قاعده ی درستی ست. همین جوری ام زندگی می کنیما. درگیر سطحی ترین بُعد مسائل زندگی مون می شیم، بی تفاوت از کنار بیخ و ریشه ای ترین گره های ذهنی مون رد می شیم. اون قدر که... یادمون می ره. یا وانمود می کنیم که... یادمون رفته. 1396/06/25 @ 21:26
-
Pardon me, but you really hurt my feelings
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
...So, communications class. Really? Mrs. Bradley doesn’t have a clue what it was like to be our age. “I find it best to confront the issue head-on by saying, ‘Pardon me, but you really hurt my feelings... ...خب... کلاس مهارت ارتباطات. واقعا؟ خانوم بردلی واقعا هیچ ایده ای نداره که هم سن ما بودن چه حسّی می تونه داشته...
-
Clashies Simulation
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
نمی دونم شما تا چه حد با دو تا بازی کمپانی سوپر سل که شهرت جهانی غیر قابل وصفی دارند، آشنا هستید. یکیش کلش آو کلنزه ( Clash Of Clans) که سال ۲۰۱۲ وارد گیم مارکت ها شد، یکیش کلش رویاله (Clash Royal) که حدودا همین یک سال پیش یعنی سال ۲۰۱۶ رونمایی شد ازش. برای اینکه افکار این پستم رو درک کنید، فکر می کنم یکم باید با محیط...
-
فاز سوم شبکه ی ملّی اطّلاعات
دوشنبه 6 آذر 1396 09:06
این روز ها هم زمان با الکامپ (باید اله کامپ - elecomp- بخوانید! من اشتباه می کردم و با سکون روی لام می خوندمش در مقطعی زمانی. تازه هیچ ارتباطی به الف لامی که در دستور زبان عربی روی کلمات می آید هم ندارد.) که نمایشگاه بین المللی الکترونیک، کامپیوتر و تجارت الکترونیک هست و در محل دائمی نمایشگاه های بین المللی تهران...