Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

تیر و تبر ببر به بر پیر تیزگر

گو: تیر تیز کن بتر از تیر تیزبر

 یا تیر تیز کن تبر از تیر تیز تر


1395/05/10 @ 13:32

من کله مکعبی رو پیداش می کنم/////

سلام.
راستش مشورت می خواستم...
من خیلی وقته که می خوام این کامنت رو بنویسم. دست دست می کنم تا شاید یادم بره... ولی الآن دیگه نمی تونم خودم رو نگه دارم. وسواس زیادی دارم برای نوشتن این کامنت. اون قدر زیاد که مانع نوشتن ش می شه. برای همین تا ته می نویسم و بدون نگاه کردن یا بازبینی کردنش ارسال ش می کنم.
شرایط منو که می دونین: یه آدم که خیلی به کامپیوتر و رشته هاش علاقه داره ولی نذاشتن ادامه ش بده. المپیادی بوده؛ قبول نشده.
خب حالا دو سال از اون موقع می گذره. آدم قصه ی ما مغزش داره فسیل می شه. داره کم کم همونایی رو هم که بلده از یاد می بره و از این رنج می کشه. انگار که یه تیکه از وجودش رو به مرور زمان داره از دست می ده.
ولی هنوز هر چند وقت یه بار رویاهای عجیب غریب خودش رو میبینه، اینکه یه روز تو زمینه ی کدنویسی کامپیوتری خیلی شاخ می شه و می تونه کلی مشهور بشه از این راه.
می دونم خیلی رویایی ه و این حرف ها...
ولی شما واسه همچین آدمی چی پیشنهاد می کنین؟
اگه خودتون جای من بودین چی کار می کردین؟ من دارم به سرعت پیر می شم و فرصت هام رو از دست می دم. رشته م پزشکی ه که هیچ گونه علاقه ای بهش ندارم و از این بابت مطمئنم! من تو پزشکی فسیل می شم.
می ترسم بگذره و هفت سال بعد بیاد و خودم باشم که برگردم بگم:" اونا همه ش خیالات احمقانه ی جوونی بود. خام بودم نمی فهمیدم چی میگم...!" من نمی خوام به اون نقطه برسم چون واقعا می دونم هم استعدادش رو دارم و هم علاقه ش رو. نمی خوام بذارم گذر زمان من رو به همچین موجودی تبدیل کنه.
جدی شما اگه جای من بودین کامپیوتری جان، چی کار می کردین؟
شاید جوابتون سلف استادی باشه... من این رو هم امتحان کردم... دل سردم می کنه. من درجا می زنم. می دونی. انگیزه می خوام و نمی تونم پیداش کنم.
مثلا شما اگه بودید می رفتید کدفورسز می دیدین سوال های تیپ سی رو به زور می تونین حل کنین، بعد کد های بقیه رو هم نمی فهمین چی کار می کردین؟
می دونی کامپیوتری جان. من خیلی خیال پردازم. تو یکی از همین خیال پردازی ها داشتم به این فکر می کردم که شاید بتونم یه دانشجوی ترم بالایی از خارج کشور یا یه استادی چیزی تو خارج کشور پیدا کنم، شرایطم رو براشون توضیح بدم... شاید دلشون به حالم سوخت و کمک م کردن. مثلا مکاتبه ای تونستم ازشون چیز های خفن یاد بگیرم. نظرت در مورد این چیه؟ می شناسی کسی رو بهم معرفی کنی؟ اگه حتی یک نفر بتونم پیدا کنم که راه بذاره جلوی پام حتی در حد هفته ای یک بار ایمیل بهم بده، کمکم کنه خودش برام یه دنیاس.
من حتی رفتم و لیست یه سری از اساتید کامپیوتری رو در آوردم ولی نتونستم راه مکاتبه ای مستقیم با خودشون پیدا کنم...
می دونی کورس های آن لاین هم به کارم نمی آن. مثلا به این فکر می کنم که خب فلان کورس رو بگذرونم اینترنتی...بعدش چی؟ کی می فهمه؟ من می خوام با کامپیوتر خودم رو در سطح جهان مطرح کنم. نخند بهم. چرا اینو می نویسم؟ چون خودم هم به خودم دارم می خندم الآن با این خیال بافی هام... :)))
من می خوام  به یه طریقی با یه محیط کامپیوتر محور ارتباط داشته باشم. ایده بزنم، رو پروژه ها کار کنم. مشورت کنم، مباحثه کنم یکی باشه که بهم امید بده، دانش بگیرم ازشون...
انگلیسیم خوبه، ولی منابع رو خوب نمی فهمم... حتی اون قدری بدبخت شدم که خانواده م اینترنت رو محدود کردن که نتونم استفاده ی چندان مفیدی ازش داشته باشم!!!
می دونی دوست کامپیوتری خیلی زیاد دارم. ولی شاید باورت نشه که هیچ کدومشون کوچیک ترین کمکی به من نمی کنن. استاد زیاد دارم ولی وقتی می رم پیششون فقط مسخره م می کنن!
من می خواستم به یه سری از کودفورسزی ها پی ام بدم حتی و ازشون خواهش کنم راهنمایی م کنن. ولی نمی دونم ایده هام تا چه حد عملی می شن.
فقط یه خواهش. راه حلتون فراموش کردن نباشه. من با خیلی ها حرف زدم. خیلی ها نا امیدم کردن. همه بهم می گن بچسب به رشته ت بی خیال شو. یادت می ره. بهم می گن هیچ راهی نیست که هم دکتر شی هم برنامه نویس خفن. شاید باورت نشه ولی الآن که دارم اینا رو می نویسم گریه م گرفته حتی. حس می کنم سرنوشتم خیلی شوم رقم خورده. من برای شنیدن این حرفا اینجا نیومدم. اومدم که اگه راهی به ذهنتون می رسه پیش پام بذارین.
می دونم. خیلی مسخره س کسی که حتی تحصیلات دانشگاهی رشته ی مورد نظرش رو نداره همچین خیالاتی داشته باشه. رویای شاخ شدن در حد استیو جابز یا بیل گیتس برای کسی مثل من همون قدر دست نیافتنی ه که رسیدن ما مثلا به سیاره ی پلوتو. خودم هم نمی فهمم. یه چیزی درونمه... که نمی دونم چیه. اون بهم می گه که نباید ولش کنم. اون ولم نمی کنه. داره می خورتم. نمی ذاره فراموشش کنم.
کامپیوتری جان... تو اگه واقعا جای من بودی چی کار می کردی؟
باقی بقایتان، زیاده حرفی نیست.

امیدوارم با کامنتم سرت رو نخورده باشم.

-----------------------------------------------------

این توی هیچ سطحی غیرممکن نیست. یعنی در بدترین حالت بیوانفورماتیک کار کن، من شخصاً یک کلمه از این درسهای تجربی را نمی‌فهمم وگرنه هم پول توی این هست هم هیچ کسی که کامپیوتر و یک درس تجربی را بلد نباشد نمی‌تواند از پسش بر بیاد. این از همه اتلافش کمتره.

در کل هم آخر همه‌ی داستان‌ها میگه علاقه مهمه. نه من که تا حالا پیش نیومده چیزی یادم بره. من حاضرم هر بدبختی را تحمل کنم نخواهم برم یک گرایش دیگه چه برسه به رشته‌ی دیگه. اون خوانندهه هست «اصفهانی»، میگن اون هم دکتر بوده ول کرده رفته خواننده شده. تو از اون که دیگه بدتر نمی‌شی! :))
در مورد پشیمانی که آدم همیشه حسرت یک چیزی را می‌خورد، چون همیشه تو داری از یک چیز می‌زنی که به یک چیز دیگه برسی و اون چیز کم اهمیت‌تر باز هم در نهایت یادت می‌مونه و اذیتت می‌کنه، ولی اگر اون مهم‌تره را ول کنی دردناک‌تره. من خودم به زبون نفهمی و به نصیحت هیچ کس گوش ندادن معروفم ولی تا حالا پشیمون نشدم ازش. اکثر چیزهایی که من ازشون پشیمونم دست خودم نبودن. یعنی تهش هر جوری حساب می‌کنم می‌بینم آخه به جز این کاری نمی‌توانستم بکنم.
در مورد کد فورسز هم من هم نمی‌فهمم. اگر فکر می‌کنی بیای کامپیوتر می‌فهمی دروغه. :)) اینها یک سری مبحث خاص هستند مثل المپیاد که باید آدم بره بخونه و تمرین داشته باشه روی اونها و چیزی جز اون هم بلد نباشه که بتواند سریع و راحت همان را حل کند.
من به هیچ عنوان تنهایی درس خوندن را توصیه نمی‌کنم. ضرب المثل است که می‌خواهی راه طولانی بری با یکی همراه شو می‌خواهی راه کوتاه بری تنها برو. درس خوندن به جز در شب یا صبح امتحان کار طولانی است و آدم نمی‌تواند تنهایی انجامش بدهد.
اگر می‌خواهی هفته‌ای یک بار یک مطلب کامپیوتری بخونی همین وبلاگ من هست بخون. این سایت کاهو هم بامزه است میری چند تا سوال برای بچه‌های مدرسه‌ای حل می‌کنی کلی ذوق می‌کنن! :)) می‌خواهی ایمیلش بیاد هم توی فید وبلاگ عضو شو. :)

1395/04/30 @ 22:35

اندر احوالات یورو و کوپا

من هر چه قدرم که از چشم درد در حال مرگ باشم نمی تونم بیشتر از این مقاومت کنم و از چیز های دیدنی (در ورژن مودبانه ش البتّه :-" بد برداشت نکنید!) دور بمونم.

بیشتر از اینم نمی تونم تحمل کنم نیام پای پی سی اینا رو آپلود کنم رو بلاگم. خب حالا سعی می کنم بدون عینک و حتی چشم بسته تایپ کنم که به چشمای به درد نخور مسخره م فشار نیاد. :|

ولی شماها باید این فایلا رو ببینین. یه وقت دیدین من مُردم، دیگه هیچ وقت شانسش پیش نیومد که این فایلا با شما شیر بشن. من یه وسیله م صرفا البتّه.:))


  +خدا بار از زمانی که اسکرین شات زیر رو گرفتم، هی برگشتم تو پوشه ی اسکرین شاتام، نگاش کردم، هی گفتم خدایی درست می گه. بعد دوباره بستمش. همین که بستمش دوباره برگشتم به خودم گفتم بذار یه بار دیگه ببینمش. دقیق ندیدم... هوووف:


1395/04/14 @ 22:32

انسان عاقل از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود:

تبصره 1- گوسفند اگر عاقل هم باشد از یک سوراخ تا 12 بار جای گزیده شدن دارد.

تبصره 2- درست است که انسان عاقل نباید از یک سوراخ گزیده شود، ولی حواستان باشد که سوراخ های دیگری هم برای گزیده شدن وجود دارد. تبصره 3- انسان هر چقدر هم عاقل باشد ممکن است ماره بگوید: این دفعه خدایی قول میدهم نیش نزنم. و این

جاست که مار ها بین خودشون میگن: مار اگر زرنگ باشه از یه سوراخ تا 10 بار میگزه!

تبصره 4- انسان عاقل ممکن است از یک سوراخ دو بار گزیده شود، ولی بار دوم یه جور دیگه گزیده میشود.

تبصره 5- اگر انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده شد، و دیدید که باز هم گزیده میشود فکر نکنید عاقل نیست. احتمالا زهر گزیدگی یک ماده اعتیاد آور است و انسان عاقل دوست دارد گزیده شود.

تبصره 6- انسان عاقل از یک سوراخ هر چند بار که پا بدهد گزیده میشود. اسنادش هم موجوده. ت

بصره 7- گزیدگی چیز خوبیست. شما نمیفهمید.

تبصره 8- فرض میکنیم که اصلا حدیث درست باشد. مناسبتش با ما ها چیه؟ ما انسانیم یا عاقل؟

تبصره 8- انسان عاقل گوه میخورد از یک سوراخ دوبار گزیده نمیشود. دو تا باتوم که بخوره آدم میشه.

تبصره 9- انسان عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده شاید نشود، ولی ممکن است از یک سوراخ هزار بار گ...یده شود.    

از وبلاگ مشتی حسن


1395/03/20 @ 23:10

عاجز از تصور

یکی از بچه های دانشگامون باباش مرده.

خب؟ مرده!

من نهایت ارتباطم با طرف در حد یه سلام و احوال پرسی بود؛ که اونم اکثر وقتا به علّت خجالت بیش از حدم یا سلام رو می خوردم یا اونقدری آروم می گفتم که طرف نمی شنید!

ولی می دونی... الآن بند بند وجودم داره می لرزه.

من حتی برای یک بیلیونیوم ثانیه نمی تونم خودم رو جای اون دختر بیچاره بذارم. با وجودی که این همه هم تاکید می کنم خیلی از بابام دل خوشی ندارم. من هیچ جوره نمی تونم دنیا رو بدون یه سری آ تصور کنم. حتی اگه چندشناک ترین باشن برام.

یه چیز دیگه. فاز غریب مردم رو هم نمیتونم درک کنم هیچ جوره. در صدر گروه اشک تمساح ریزندگان! شما بشون می گین دل نازک عموما. ولی من همون اشک تمساح ریزنده رو بیشتر می پسندم.


1395/02/28 @ 23:10

با سلام.
به نظرم تقدیر نمی کردید خیلی بهتر می بود. حداقل از ورودی های 94.
بچه های ترم دو هنوز نمره های دو واحد روان شناسی شون نیومده بود اون زمان!
رو چه حسابی نفرات برتر رو مشخص کردید و یه جنگ روانی راه انداختید بین دانشجو ها؟! آیا نفرات برتر رو پیشگویی کردند واحد آموزش؟
آیا خواستید با این عمل خلاقانه توانایی تقدیر کردنتون رو نشون بدین؟ خب می تونستید بهانه ی بهتری پیدا کنید! مثلا جشن سال نو که تو اکثر دانشگاه ها بر گزار شد ولی تو دانشگاه ما نه!!! به بهانه ی آمدن بهار نشست صمیمانه برگزار می کردید نه به بهانه ی تقدیر از نفرات برتری که هنوز نمره هاشون اعلام نشده.
با این کارتون صرفا ارزش درس خوندن رو تو ذهن یه سری از دانش جو ها پایین آوردید و کم انگیزه شون کردید. و بعید می دونم هدف از تقدیر این باشه.
واقعا جای عجب داره کارهای دانشکده ی ما...
نمره ها بعد از سه ماه از اتمام ترم تازه افشا می شهو قبل از اعلام نمره ها تقدیر ها خود به خود عمل اومده.
ادم گاهی فقط احساس انزجار می تونه بکنه از این همه بی نظمی دور و برش!
متاسفم. همین.

از خواننده ی پیغام تقاضا دارم حتما گلایه ی اینجانب رو به مسئولین انتقال بدن! شاید هنوز ذره ای از حس انتقاد پذیری در وجودشون مونده باشه.


1394/12/25 @ 15:29

no name recently

هه! به اینا "افتخار" هم می کنین؟
نصف قبولی هاتون سهمیه ست. نصف دیگه ش هم پردیس.
بعد اینا رو پتک کنید برای ورودی های جدید!
که چی؟ ما خفن بودیم که بچه های سهمیه ای مون اینجوری قبول شدن!
چرا نمی گید که عملا مفت کاری کردید تو سال پیش دانشگاهی ما؟ اصلا براتون مهم بود کسی مثل من؟ منی که خوندم و نتیجه نگرفتم؟! منی که با تک تک ساز هاتون رقصیدم و الآن دارم چوبش رو می خورم؟!
جواب می خوام از شمایی که با افتخار نتایج کنکور مدرسه ت رو شیر می کنی با ملت و اون بالا می زنی قبولی دانشگاه شربف/تهران!
شاید ورودی ها نفهمن الآن فکر کنن نسل ما خفن بود که این همه شریفی و تهرانی داریم، بیان پیش آگاه می شن که گول خوردن. دقیقا وقتی که دیر شده براشون دیگه.
چرا نمی گید همه شاخ هاتون خودشون دو کورسه کلاس تقویتی می رفتن؟
به چه حقی نتایج کسایی که دوست نداشتن رو گذاشتین رو سایت مسخره تون؟
حالم از این مدرسه به هم می خوره واقعا! حیف خاطره های خوشی که باید زیر نظر اون مدیریت رقم می خورد. واقعا حیف!!!
خیلی خوشحالم که دیگه مجبور نیستم تحمل کنم چنین سیستم مدیریتی ای رو.
ما که رفتیم سی راه خودمون. تو هر جهنم دره ای که باشه، به هر حال یه رشته ای گیر هر کس می آد. ولی اون حقی که بر گردنتون بود تا آخر عمر زجرتون می ده. حقی که از بچه هایی مثل من ضایع شد. تا آخر عمرم نمی بخشمت مدیر فرهیخته! یه روز این حق رو بهت یادآوری می کنم. منتظر باش. زجرت می دم به یاد زجری که الآن دارم می کشم.

اگه واقعا جرئت دارید تایید  کنید کامنتم رو و پاسخگو باشید مسئولین دلسوز.
اگه واقعا انتقاد پذیرید که از قبل می دونم نیستید.
اینو نوشتم که راحت شم فقط.

حداقل آقا دلیر  می بینش در بد ترین حالت!

دلیر یا دستورانی

----------------------------------------------------------------------------------------

در ضمن دیگه هیچ وقت هیچ وقت تحت هیچ عنوانی گند نزنین به لگوی سمپاد.
بلد نیستین سمپادی باشین لا اقل ادای سمپادیا رو در بیارین! شاید فرجی شد!!! مگه اینکه بخواین دیگه مدرسه ی سمپاد نباشین. اون وقت می تونین لگو های مسخره ی من در آوردی خودتون رو بزنین رو کیک های مسخره ترتون. هیچ آرمی جای لگوی سمپاد رو نمی گیره. این رو بفهم مدیر محترم. دیگه از این بعد هم کیک نده به بچه ها. مثل قدیما. کیک نمی خوردیم ولی می دونستیم هشت تا فلش سمپاد چیه.
متاسفم؛ همین.

-------------------------------------------------------------------------------


1394/08/09 @ 23:13

آرماگدون

مستفیض درسته. مستفیذ غلطه به خدااا


1394/05/19 @ 13:16

تَرا کُنش!

 نه تران کش...

نه تراک نش...

هیچ کدوم.


1394/04/17 @ 01:53

دهکده ی آبی پارس

ببین من اگه یه پارک آبی داشتم و می خواستم برای سانس شبانه ی مردونه ش تبلیغات کنم با پیامک، یه متن بهتری از متن زیر انتخاب می کردم. یا حداقل اینقدر تک کلمه و تلگرافی پیامک نمی دادم. واااااای:


آقایان،

امشب،

تا ۲ بامداد،

۲۵ تومان.

دهکده ی آبی پارس."


بعد آخه نکته ش اینه که فقط اون چهار تا خط اوّل تو پیش نمایش اس ام اس می آد، قبل اینکه بازش کنی. تو نوتیفیکیشنم همونا می آد فقط.

فرض کن یکی بیاد اتّفاقی یه همچی نوتیفی رو گوشیت ببینه. سرتو به کدوم بیابونی می ذاری فرار می کنی بهش؟


داداشم اصلا می خوای تلگراف کنی هم بکن، 

ولی همون خط آخرو بذار اوّل پیامک حداقل لامصب.

این چه کوفت پیامک تبلیغاتی ایه؟


پ.ن: گاااااد. چک کردم، پیامک قبلی ای که بهم فرستادن اینه (هوم من کلا خسته تر از اونم که پیام تبلیغاتی پاک کنم حتّی):


" واسه داشتن اوقات خوش همه چیز مهیاست."


کلا این مسئول تبلیغاتشون رو من باید حضورا ببینم. خخخ. ساقی ش اصل جنسه!


تگ ها رو باید فکر کنم بزنم. الآن وقت نیست، بعدا می آم واسش هش تگ ژنریت کنم. اصلا الآن خیلی هول هولکی شد سوژه مو به باد دادم ولی مهم نیست دیگه چه کنم.


پ.ن. آخه هی من می خوام مودب وبلاگ بنویسم نمی ذارن. نمی گه مردم جو گیر ما استخرشو با یه جا دیگه اشتباه می گیرن. پوف. 

کاش اصن یه وعضی ها بیان اینو بردارن جوکش کنن. کاش بیان اینو بردارن جوکش کنن. کاش. کاش. کاش. چه قدر بده من می تونم سوژه پیدا کنم ولی نمی تونم خنده دار بنویسمش. داره حیف می شه.

مثلا این می خواست جوک شه، باید اوّل متن اس ام اس رو می نوشتم. بعد زیرش سه نقطه می ذاشتم. چند خط پایین تر می نوشتم دهکده ی آبی پارس، بی ادب  و منحرف هم خودتونید. 

خلاصه من خیلی تو این مورد طنز پردازی مشکل دارم. خیلی عح.


غذا

وای خودم باورم نمی شه.  داشتم محاسبه می کردم دیدم از دیشب  ک شام خوردم، تا الآن که شیش عصره به غیر از  یک دونه سیب و مقادیری آب چیز دیگه ای نخوردم.

حالا اگه ماه رمضون بود و می خواستم روزه بگیرم، دقیقا جیک ثانیه بعد سحری اینقد گشنه م می شد که دلم می خواست کل یخچالو با محتویات بچپونم تو شیکمم. 

مامانم هر وقت این وضعو می بینه خیلی فحش کش م می کنه. بعد می ره به هر کی دم دستش میاد هم می گه که از اونم فحش بخورم. مثلا می ره می گه: "بیا ببین این احمقو! از صبح تا حالا هیچی نخورده. باورت می شه همچین ابله نفهمی هم تو دنیا داشته باشیم؟ بیچاره ی فلک زده یه روز یاد این حرفای من بیفت..." و خلاصه  تا یک ساعت سخن رانی های پروداکتیو خواهیم داشت. 


یه بار برگشت بهم گفت تو آخر مشکلات گوارشی پیدا می کنی، می میری.

ولی راستش خودم حس می کنم اوّلین عضوی م که بالاخره یه روز رد می ده، ریه هامه. یه حسّی ه از بچگی های خیلی خیلی دورم باهام بوده. اصلا هم نمی دونم چرا، ولی هی هست. حس می کنم از ناحیه ی ریه گل می خورم و بالاخره می بازم.


اون روزی که بشر اون قدر پیشرفت کنه که بتونه این نیاز غذا خوردن رو حذف کنه قطعا عیده. فرض کن همه مون سوپر من می شیم. یه لشکر سوپر من غیر قابل شکست.

دیگه هیشکی عکس غذا های رنگی رنگی نمی ذاره تو اینستا، 

مردم سر پول خیلی کمتر با هم رقابت می کنن چون نصف پول ها الآن هزینه ی خورد و خوراک می شه،

رستورانا نابود می شن،

دیگه علاقه ی خط یک جوون ها رستوران گردی و کافه گردی نمی شه،

خلاصه موجود عمیق تری می شیم کلا.


وای یه سری از نیاز هامون واقعا وجودش اضافه س. این غذا خوردن ک واقعا دیگه خیلی زورکیه وجودش. بعد مثلا توجیه هم نمی شه کرد که اگه خدا آفرید این نقصان رو، چرا و به چه علّت آفرید؟ که چی شه؟ تو دینی دبیرستانم یه چیزایی می گفتن، ما ک فقط حفظ کردیم تو کتمون نرفت.مثلا که چی که بعدا بتونه باهاش وعده ی بهشت و میوه های بهشتی و نهر های شیرموز دار و شیرکاکائو دار بده؟ طرف حال می کرد کم و کاستی بیافرینه؟ چی بود دغدغه ش؟ اصلا مهندس تو خودت آپشن داشته باشی ماشین خورشیدی بسازی می ری سراغ ماشین بنزینی؟ چ م دانم والا. راستش اینم قبول ندارم که مثلا می گن آره اینجوری کرد که تو با غذا خوردن لذّت ببری. که چی واقعا؟ 


خب اصلا چرا ما ربات هایی با کلّه های مکعبی نیستیم

.

.

.

؟

شکار گوزن

البتّه من داشتم مطلب دیگه ای رو گوگل می کردم، ولی خب... :



در نظریه بازی‌ها، شکار گوزن (به انگلیسی:  Stag hunt)  بازی است که تضاد میان امنیت و همکاری اجتماعی را شرح می‌دهد. این نظریه باعنوان‌های بازی اطمینان (به انگلیسی :  assurance game)، بازی هماهنگی (به انگلیسی : coordination gameو دوراهی اعتماد (به انگلیسی :  trust dilemma) نیز شناخته می‌شود. ژان-ژاک روسو این نظریه را اینگونه مطرح می‌کند:

دو شکارچی برای شکار گوزنی به جنگل می‌روند. هر یک از آنان می‌تواند به تنهایی در پی شکار گوزنی باشد. اما احتمال این امر بسیار پایین است. همچنین آنان می‌توانند به تنهایی در پی شکار خرگوشی باشند. اما احتمال آن نیز کم است چرا که شکار یک خرگوش توسط یک شکارچی باعث خواهد شد شانس شکارچی دوم برای شکار خرگوش به شدت کاهش یابد. از طرف دیگر، منافع حاصل از شکار گوزن بسیار بیشتر از شکار یک خرگوش (آن هم با احتمال بسیار کم) است. بهترین گزینه ممکن، همکاری دو شکارچی برای شکار یک گوزن است که هر دو می‌توانند در این شکار سهیم شده و از منافع آن بهره‌مند گردند.
اما این شکار، مستلزم صبر و تحمل زیاد، همکاری دو شکارچی و اعتماد آنان به یکدیگر است. ممکن است ساعت‌ها یا روزها طول بکشد که گوزنی به محل شکار برسد؛ بنابراین باید دو شکارچی از تحمل بالایی برخوردار بوده و اغوا نشوند که با شکار یک خرگوش، باعث فرار گوزن از محل شکار شوند؛ بنابراین رسیدن به این تفاهم و همکاری مستلزم اعتماد و دورنگری دو شکارچی است. همچنین شکار گوزن مستلزم حسن نیت و خیرخواهی، اما شکار خرگوش حاکی از خودخواهی شکارچیان است.


منبع



# انگلیسی ش رو هم خوندم. یکم فرق داشت. انتخاباشون بین خرگوش و گوزن بود هم چنان ولی این قانون به تنهایی پی شکار گوزن رو نداشت توش. شکار خرگوشش یک نفره بود، شکار گوزنش دو نفره.

و راستش تو چشم من قشنگ تره اون ورژن، شاید بد ترجمه شده نمی دونم.  تو یا خودخواهی و خرگوشت رو تنها تنها شکار می کنی یا منتظر گوزن می شینی که اگه شانس بیاری و رفیقت هم خودخواه نباشه و تو انتخابش خرگوش نگیره، شانس اومدن گوزن بیشتر می شه. ولی بحث اینه که آیا این ریسک و می کنید که مدّت ها خرگوش نزنید به امید گوزنی که شاید بیاد؟ بحث اینه که اگه گوزنه نیاد بعد یه مدّت اعتمادتون لحظه لحظه به طرف مقابل کم و کم و کم تر می شه.

بحث اینه که تهش... کدوم یکی تون اوّلین نفریه که تصمیم می گیره خرگوش بزنه و بی خیال بقیه ش شه...


پ.ن: خودمو پاره کردم بتونم فونت ها رو تنظیم کنم. نمی شه ولی. الآن خیلی تو چشه از وسطش اینجوری می پره خط بعدی؟ یعنی واسه یه کپی پیستم من باید بکشم؟ تف به ادیتور های احمق و آدم های کار نا بلد.  چرا از روی ورد یه ادیتور نمی زنید ما و خودتونو راحت کنید؟ تازه ادیتور اسکای خیلی اسمارته ها. بلاگفا که در حد کاهوی دریایه رسما.

هلو

الآن در خفا عکس جوونی های مامانمو دیدم با این مانتو های اپل دار تا روی قوزک پا و عینک ته استکانی.هوووووف.
هلویی بوده واسه خودش با اون تیپ و قیافه...
خواستم بگم نه وجدانا آفرین بابام خیلی خوش سلیقه بودی. خوشم اومد، طرف اصل جنسه.



پ.ن:

 آقا اینو دی روز نوشتم تو نوت تبلتم چون بهم گفت کیلگ عکسای گالری م رو به راست بزن نگاه کن، من به راست زدم ولی تهش لحظه ای که حواسش نبود جیک ثانیه برگشتم ببینم اگه به چپ می رفتم چی انتظارمو می کشید. کلی بشّاش شدم با عکساش یه دو سال از الآن من بزرگ تر بوده.


من کلا همیشه با خودم قرار می ذارم اگه فضولی کردم و اطّلاعات مردم رو جوریدم، نباید اطّلاعاتی که به دست آوردم رو با کس دیگه ای شیر کنم و صرفا برای پند گرفتن خودمه. که صرفا دستم بیاد طرفم کیه و چقد با اونی که ازش تو ذهنم ساختم فرق می کنه. 

یعنی رسما نقطه ی پایان اطّلاعاتی می شم. یه اصطلاح داریم تو بیماری های منتقل شونده به نام Dead End Host. میزبان بن بست. 

میزبانیه که بیماری رو می گیره و مریض می شه ولی نمی تونه منتقلش کنه به کس دیگه ای. منم رسما همینم تو فضولی کردنام. یه دد اند اینفو پوینتم. نقطه ی بن بست اطّلاعاتی. 

اطّلاعاتو می گیرم، تصوّراتم دست خوش تغییر می شه، گاهی داغونم می کنه اصن به تصوّراتم گند می زنه، گاهی هیجان زده م می کنه، گاهی غمگینم می کنه، گاهی غیر قابل باور می شه برام... خلاصه باش تب می کنم لرز می کنم به مرگ می کشونتم ولی حتّی بمیرم هم منتقلش نمی کنم. این تنها قانون اختراعیمه تو فضولی کردن. 

فکر کنم فقط یک بار تو زندگیم رعایتش نکردم که حالا قصّه ش مفصله اصلا عواقب خوبی نداشت و پند گرفتم که آدم شم چون همه ک مثل خودم نیستن ک. اصلا حتّی خود طرفم هم نمی فهمه چی شد که با اطّلاعاتش مریض شدم چون رفتار من باهاش عوض نمی شه اصلا. 

می خوام بگم هکر که نیستم ولی هکرم می شدم هکر بی آزاری می شدم کلا. هی اطّلاعات می کشیدم بیرون یه نیگا می نداختم و فوقش مریض می شدم و تموم.


الآن دیگه بعد یه روز مادرم خودش علنی صدام زد گفت یه دیقه بیا عکسامو ببین، ببینم می تونی بفهمی من کدوم دختره ام؟ منم با کلّی هیجان که مثلا بار اوّلمه عکسا رو دوباره دیدم و درباره ی لباس های عجیبشون و صورت ساده ی آرایش نداشته ی بچّه هاشون نظر دادم و تهش بش گفتم خودش خیلی خوشگل بوده توشون.  کیف کرد. تعریف الکی هم نکردم ناموسا به نظرم خیلی هم عوض نشده. جوونه هنوز جدّی. 

خلاصه الآن دیگه مشکلی نداره پستش کنم این افکارمو. من راضی، طرف راضی، کی ناراضی؟

اینتر.

Black Friday

من تا همین چند روز پیش نمی دونستم جمعه ی شوم و سیاه تری از هفدهم شهریور هم وجود داره. تو کتاب درسی اینجور به ما می گفتن خوب: گلگون شد/ ژاله خون شد/ خون چه شد خون چه شد خون جنون شد... (که من این شعرو خیلی خیلی ها دوس دارم حتما یه روز آهنگشو می ذارم رو وبلاگم دیوونشم اصلا. شاعرشم سیاوشه. کسرایی کسرایی.) 

اگه دست خودم بود اسم اون جمعه ی هفده شهریور رو می ذاشتم جمعه ی خونی، جمعه ی جیگری، جمعه ی قرمز، جمعه ی گُلی یا هر چیزی که با جمعه ی سیاه خارجکی ها تداخل نداشته باشه خب.

ولی علی الحساب بیایید اطّلاعاتم رو با شما هم شیر کنم زود تر با هم از ورطه ی ندانستن رها شیم.


دو نوع جمعه ی سیاه داریم. 

# یکی ش رو عرض کردم خدمتتون. قدمتش به اندازه قدمت انقلابه.

# یکی دیگه ش مال خارجکی هاس، قدمتشم بیشتره. 

قضیه اینجوریه ک اونوریا،  تو تقویمشون ماه نوامبر ماه یکی مونده به آخر سالشونه. مثل بهمن خودمون. آخرین پنج شنبه ی ماه نوامبر، می شه روز شکر گذاری یا Thanksgiving Day که تو این روز خدا رو شکر می کنند و با هم مهربون ترند و بوقلمون می خورند و یک سری آیین دیگه که تو فیلم هاشون هم هست. فکر کنم یک چیزی مثل شب چلّه ی خودمونه که شبش جمع می شیم دور هم. 


آره خلاصه روز بعد از پنج شنبه ی شکر گذاری، جمعه س. جمعه ی سیاه. آخرین جمعه ی ماه نوامبر. Black Friday. امروز. :)))

من اهمیت تاریخی و نحوه ی به وجود آمدنش رو نمی دونم هنوز، ولی می دونم از چه نظر واسه مردم مهمه در حال حاضر.


بلک فرایدی در اصل پر تخفیف ترین روز کل ساله. به خاطر اینکه تو ماه آخر سال همه ی فروشنده ها می خوان اجناس دم عیدی شون رو بیارن و بفروشن. فلذا فروشنده ها در واقع تو آخرین جمعه ای که مونده ماه یکی مونده به آخر عوض شه، آتیش می زنن به مالشون که همه ی اجناسشون فروش بره و بتونن جنس جدید بیارن واسه ماه قبل از سال نو.

مثلا تو فرهنگ خودمون اگه باشه (من دستم تو خرید نیست راستش!) باید آخرین جمعه ی ماه بهمن همچین حالتی داشته باشه و قیمت ها سر شکن شه که بعد تو اسفند جنس جدید بار بزنن.


ببین کلا می گن هر چی می خواید بخرید، بذارید تو همچین روزی بخرید.

مثلا دوربین می فروشن با هفتاد درصد تخفیف! گاااااااد. مفته رسما!

بعد مثلا الآن فید ریدر خودم، بهم پیشنهاد می ده ک تو  بیا امروز منو ارتقا بده، فقط پول شیش ماه بریز جاش یه سال بهت سرویس می دم. فرض کن تخفیفاشون تو این مقیاسه.

اینایی هم که می بینین عزم ترکیه رفتن می کنن تو این ایّام، عمدتا اصفهانی های اقتصادی گرایی هستند که دارن می رن دلی از عزا در بیارند با تخفیف های اونور. :)))


دیگه همین دیگه، گفتم شما هم بدونید یکی خواست براتون خارجکی بازی در بیاره نخوره تو پرتون بهش بگین منظورت همون روزیه که ژاله پر پر شد؟ ؛)


فقط اینکه الآن یکم دچار تناقض شدم که چرا اونا فرایدی شون رو بلک صدا می کنند؟ چون روز جمعه در تقویم مسیحی تعطیل نیست خب. باید برن سر کار و کسی هم که می ره سر کار وقت خرید نداره راستش! بیشتر باید روز شنبه یا یکشنبه شون رو اینجور صدا می زدن. چون آخر هفته شون شنبه و یک شنبه س و بلک ستردی خیلی قابل درک تره تو ذهن من چون مردم می رن خرید آخر هفته ها.


# همممم. پول دارید قرض بدید من امروز برم باش چیز میز بخرم سود کنم؟ شاید بعدا تونستم گرون تر بفروشم پولو برگردونم. وای. تجارتیه واسه خودش رسما.

پسا خودکشی

دیشب بالاخره فرصت کردم و دلم خواست با یکی از دوستام راجع به اون جوون، علیجانی ک خودشو کشت حرف بزنم. هم دانشکده ای بودن.


می دونی چی بهم می گفت؟

اوّل ک برگشت گفت کجای کاری مال یه ماه پیشه. گفتم اکی باشه می دونم.


و بعدش گفت طرف افسرررررده بود کیلگ...! بدجور. باز خوبه دانشگا خوب هندلش کرد که عواقب نداشته باشه. 


همین. 

و با یه لحنی می گفت انگار ک بخواد بگه چشمش کور دندش نرم، مشکل خودش بود افسرده بود. چه خوب ک دانشگا هندلش کرد و ما ها چیزی احساس نکردیم و فازمون عوض نشد.


یا مثال دیگه چستر بود کی بود وکال گروه لینکین پارک ک سنگشو به سینه می زدین که وااااای اسطوره ی لینکین پارک چشم از جهان فرو بست و ما با آهنگای لینکین پارک بزرگ شده بودیم و حالا با صدای کی آرامش بگیریم و صبح تا شب مغزمونو تلیت کردین با لیریک آهنگاش و فلان و اینا! چند وقت پیش دوس دخترش نامزدش هرکیش حالا،  یه عکس آپلود کرده بود رو اف بی یا نمی دونم کجا، از روز آخر زندگی چستر. طرف مثل دیوونه ها می خندید. بعد خانم زیرش هشتگ کرده بودند: #فاک_دیپرشن. لعنت به افسردگی. 

جدّی کاش می شد براش کامنت کنم فاک خودت عیزم ک نفهمیدی اون بد بخت چی کشیده و هنوزم سعی می کنی نفهمی و می خوای همه ی کم کاری هاتو بندازی رو گردن بار معنایی دو تا کلمه و یه شارپ کنارش!


کلا ببین این رفتار های بازمانده ها رو می بینم دلم می خواد... هیچی بی خیال. جاش نیست بگم دلم می خواد چی. :))))

همه ک مثل ما قوی نیستن به هر حال. دیپرشنم هیچ وقت خدا خود به خود خوب نمی شه. بیشتر از دارو هم طرف به یه دستی از بیرون نیاز داره که عمدتا دریغ می کنین ازش. 


و من می گم که به عنوان یه انتخاب دوس دارم روان پزشک بشم چون حس می کنم می تونم تو این فیلد مردمو کمک کنم، هی باز چپ چپ نگام می کنن همه، انگار که گفته باشم می خوام طی کش دستشویی عمومی بشم! 

؛