Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

گرگ بیابون زده ی مست و رمیده

یکی از مواردی که برای گرگ بیابون هم ارزو نمی کنم، انتظاره.

انتظار برای امری که به فعل رسوندنش ابدا دست تو نیست و فقط باید منتظر باشی و باشی تا ببینی چی می گذارند جلوی پایت.

می تونه از انتظار واسه دریافت یه پیام باشه تا انتظار برای بهبودی یکی که افتاده به بستر بیماری.

کلا مزخرفه و می تونی شیدا بشی.

و ببخشید که مغز بعضی ازما مولتی تسک نیست و نمی تونیم خودمون رو سرگرم کنیم با بقیه ی کار ها تا دوره ی انتظار طی بشه. 

و ببخشید که قانون نسبیت انیشتین درست کار می کنه.

واقعا نیاز دارم هرمیون بیاد چوب دستی ش رو بگذاره رو مخم بگه :"ابلیوی ایت!"

The lion fell in love with the lamb

کنار همت ماشین ها را زده اند کنار. ایستاده اند و می نگرند... برخی سلفی می گیرند. راه بند امده. تا به حال مردمی را ندیدم این چنین مقهور و شکست خورده شاهد پایکوبی و جشن جلاد بر گور کنده ی شده ی خویش باشند و به چشمشان زیبا باشد. شما مردم چه می بینید که من نمی بینم؟ به چه نگاه می کنید؟ چه باعث می شود زیر بار قلاده ی دور گردنتان کم نیاورید و حس کنید دیدن نور های برج میلاد و ترقه ها، هنوز ارزشش را دارد.. دارند سالمرگمان را جشن می گیرند، حواستان هست؟ 

در کجای جهان، ترقه های کریسمسی چنین تماشاگرانی را به خود دیده اند؟ هر ترقه، هر نور در آسمان شب، هشتاد میلیون غلط کردم، هشتاد میلیون حسرت، هشتاد میلیون آه، هشتاد میلیون سکوت.

دلم گرفته ست.. جام مرا بیاورید و تا خرخره پرش کنید که اینجا حتی دیگر ترقه های شادی هم غریبند.

رفقا، سالمرگمان مبارک.

یکصد سوال حقیقت جرئت به جای ناخن جویدن

اقا من چون خیلی استرس دارم و اوضاعم از هر بعد که حساب می کنم خیطه، می خواستم یه پست بنویسم ولی موضوع نداشتم.

دیدم یکی از همین اپدیت های بلاگ اسکای زده ۱۰۰ سوال حقیقت جریت برای عید نوروز.

تصمیم گرفتم با انتخاب حقیقت به همه ی این سوالا جواب بدم و بدین وسیله با خودم مصاحبه ای داشته باشم و بعدا روزی برگردم به طرز فکر بیست و سه سالگی زیبایم فکر کنم! (نیست خیلی وقت هست.) :))) به نظرم تهش حواسم پرت می شه یا خوابم می بره یا بالاخره یادم می ره. 


1. فیلم یا نمایش کمدی مورد علاقه ات چیست و چرا؟ خیلی سخت ولی به عنوان وفادار ترین طرف داری از عنفوان نوجوانی می گم هری پاتر.

2. اگر می توانستی شغلی داشته باشی و نگران این نباشی که چقدر حقوق دریافت می کنی آن چه شغلی بود؟ به به سوال مورد علاقه ام. گل فروش، باغبان، محیط بان، کتاب فروش، راننده ماشین مسابقه، اتش نشان، نگه دارنده ی حیوانات و دامدار، مدیر باغ وحش، رقاص، شناگر، شیرینی فروش، مجسمه ساز، لباس فروش، خواننده، انیماتور، تعمیرکار...

3. خاطره ی بامزه و مورد علاقه ات در کودکی چیست؟ چرا؟ خیلی زیاد. باید دقیق فکر کنم. ولی به عنوان یک چشمه اینکه بچه بودم با دو تا از بچه های مهد رفتیم زیر میز امپول بازی! و مربی مهد رو سکته دادیم چون زنگ زدن گفتند بچه ها گم شدن. ایده ش با من بود متاسفانه و نمی ذاشتم اون دو تا بیرون بیان از زیر میز.

4. چه کاری را دوست داری حتما قبل از مرگ انجام دهی؟ متاسفانه خودم زیاد به این سوال فکر می کنم و هربار اعصابم خورد می شه چون مغزم مدام تکرار می کنه هیچی. ولی دیگه بهش فکر نمی کنم که اعصابم خورد نشه.

5. چه نوع ورزشی را دوست داری؟ شنا، شیرجه ی شنا، اسکیت نمایشی، ماشین مسابقه، فوتبال و هندبال و...

6. آیا تا به حال به هیچکدام از رویا های دوران کودکی ات رسیده ای؟ بله. ولی دیر. اکثرا تاریخ مصرف داشتند. 

7. فوبیا دارید؟ بله. از مرگ در درجه ی اول.

8. دو چیز که می خواهی در مورد شخصی که دوستش داری بدانی چیست؟ اول اینکه هری پاتر خونده؟ دوم اینکه نوشته هاش رو ببینم.

9. اگر با یک شخص که ماشینش خراب شده است روبه رو شوی متوقف می شوی که کمک کنی؟ خیر. مرا از دزدیده شدن ماشین خودم ترسانده اند و تنها باشم عمرا چون دایی ام به همین روش به فنا رفت و پسر همسایه پایینی هم ریز ریز شد.

10. آیا در کودکی اسباب بازی مورد علاقه ای داشتی؟ چه بود؟ بله. بسیار به بازی های فکری که کارت داشتند علاقه می ورزیدم و کلکسیونر بودم. تفنگ اب پاش و دستگاه حباب ساز هم استقبال می کردم. و ماشین کنترلی. 

11. کدام لحظه را خنده دار ترین لحظه ی زندگی ات می دانی؟ زیاد خیلی زیاد و سخت.. ولی یک بار با یک دوستم تو اتوبوس بودم اینقدر خندیدم که بالا اوردم و خیلی چندش ناک شد چون جای بالا اوردن نبود!

12. بلدی روغن و تایر ماشین را عوض کنی؟ بله. نه وایسا. روغن رو بلد نیستم.

13. کلاس های دفاع شخصی رفتی؟ یا قمر بنی هاشم، خیر.

 

14. شیطونی یا آروم؟ خاکستر زیر اتش، که اهل دلاش می دونند. در ظاهر احتمالا بسیار ارام و ننه مرده. 

15. به عشق در نگاه اول اعتقاد داری؟ خیر.

16. چقدر من را دوست داری؟ نمی شناسیم شما را.

17. مقصد ایده آل تو برای ماه عسل کجاست؟ لوس بود. ندانم والا. کلمبیا؟!

18. بچه دوست داری؟ خیر.

19. شخص ورزشی مورد علاقه ات کیست؟ وای خیلی سخت. حتی فوتبالیست هم می گفت سخت بود. ولی محمد علی کلی رو پوریای ولی رو اسطوره وار دوست می دارم.

20. نزدیک ترین شخص به تو در خانواده ات کیست؟ پدر؟ مادر؟ یا خواهر و برادر؟ مادر.

21. اگر بتوانی هر ماشینی را برانی کدام را انتخاب می کنی؟ فرقی نداره و احتمالا خاک بر سر سلیقه ام کنن که فرقی نداره. بنز الگانس؟ بوگاتی؟ اهااا. از ماشین هایی که داخل ایران دیدم هیوندا النترا خوشگله به چشمم.

22. چه چیزی درباره ی من وجود دارد که دوست داری تغییر کند؟ ولم کن.

23. آیا من همانطور که فکر می کردی هستم؟ ندانم به مولا.

24. موزیک مورد علاقه ات چیست؟ و خواننده ی مورد علاقه ات کیست؟ واقعا ولم کن. محسن یگانه.

25. آخرین کتابی که خوانده ای چه بوده است؟ هزارتا کتاب با هم می خونم! اخری اخری می شه ژلوفن اورولوژی. اخرین غیر درسی می شه نابخردی های پیشبینی پذیر و یه نمایشنامه که اسمش یادم رفته.

26. بدترین رازت را بگو؟ این رو باید جرئت انتخاب کرد. راز ها برای نگفتن اند وگرنه راز نیستند. 

27. عشق اولت که بوده؟ اینم برای حفظ ظاهر کاریزماتیکم در وبلاگ بی پاسخ رها می کنم. هرچند خیلی هم حاد نیست.

28. کسی در گذشته بوده که حالا واقعا دلتنگ او باشی؟ بله. بی نهایت. 

29. چه چیز های هستند که تو مرا برای انجام به آن ها تشویق کنی؟ درس بخونی. کلا درس خوندن خوبه هر کی که هستی. و قدر سلامتی ت رو بدونی. و از زنده بودن و کنار خانواده بودن لذت ببری. و بخندی. 

30. الگوی تو در زندگی کیست؟ اه. یک گونی الگو دارم. خیلی هاشون معروف نیستند و کسانی اند که در طول زندگی شناختم. معلم ها و استادام خیلی وقت ها. 

31. اولین احساسی که نسبت به من داشتی چه بود؟ ناموسا ولم کن.

32. آیا خود را آدم رمانتیک می دانی؟ بله.

33. نوشیدنی مورد علاقه ات چیه؟ شربت.

34. فکر می کنی قاضی خوبی هستی؟ بله.

35. وقتی صحبت از دوستی می شود کدام ویژگی برای تو بیشترین ارزش را دارد؟ و اینکه آیا به راحتی دوست می شوی؟ رو راست بودن. خنجر نزدن. دلی بودن. بله کاملا یاد گرفتم به راحتی دوست بشوم.

36. آیا به بازگشت به مدرسه و ادامه تحصیل مایل هستی؟ ایا در مورد بنده که از گهواره تا گور فعلی ام دانش جوییده ام هم صدق می کند؟

37. به نظر شما کدام بهتر است داشتن پول یا دوست و خانواده؟ دوست و خانواده.

38. عقیدت درباره ازدواج چیه طرفدارشی یا مخالفش؟ مخالف.

39. اگر می توانستی با شخص مشهوری ملاقات کنی آن شخص که بود و چرا؟ وای این سوال های انتخابی رو من واقعا گند می زنم خیلی سخته! سلبریتی بود شاید جانی دپ دیوید تننت جیم پارسونز اما واتسون دانشمند بود شاعر بود هر کدام به نحوی... اصلا نمی تونم انتخاب کنم.

40. می توانی یک هفته را بدون تلفن همراه بگذرانی؟ بله، خوراکمه اصلا کاری نداره. 

41. از شغلت لذت می بری؟ اییی لذت نسبی دارم.

42. چه چیزی باعث لبخند تو می شود؟ قلقلک؟!!

43. وقتی بچه بودی قهرمان زندگی ات که بود؟ من فکر کنم تا ده یازده سالگی قهرمان زندگی نداشتم و بچگی ام گذشته بود که ادم ها رو در ذهنم قهرمان کردم. زیاد فلسفی فکر نمی کردم شاید.

44. اگر من بمیرم چه می کنی؟ حس خاصی ندارم.

45. آیا تا به حال از کسی سو استفاده کرده ای؟ بله مطمئنا ولی الان چیز خاصی به ذهنم نمی رسه تعریف کنم.

46. آیا وقتی اشتباه می کنید عذرخواهی هم می کنید؟ خیلی زیاد.

47. آیا موقعیتی بود است که به جای این که با آن روبه رو شوی از آن فرار کرده باشی؟ چرا؟ خیلی زیاد. کلا فرار و سر در برف کردن و گول زدن خودم، جزو گزینه های مورد علاقه ام هست.

48. اگر به اندازه کافی پول داشتی که دیگر نیازی به کار کردنت نبود زمانت را صرف انجام چه کاری می کردی؟ نوشتن. ور رفتن با حیوانات. بست نشینی پیش عزیزانم.

49. نگران آنچه دیگران درباره شما فکر می کنند هستی؟ قبلا خیلی زیاد الان به طرز خطرناکی خیلی کم.

50. کاری هست که دیگر هرگز نخواهی انجام دهی؟ دیدن مرگ و بیماری موجودات زنده برام عذاب اوره.

51. وقتی حمام می روی آواز می خوانی؟ نه همیشه. 

52. هنگام خواب خر و پف می کنی؟ خیر. 

53. اگر می توانستی در هر جای جهان زندگی کنی کجا را انتخاب می کردی؟ امریکا. ژاپن. انگلیس. یک روستای دبش ایران تا اخر عمر بدون اینکه بفهمم مزه ی شهر بودن چیه.

54. درباره نقطه ضعف ها و نقطه قوت هایت بگو؟ دو چشمه، قلم قوی دارم و سیخ می کنم و فرو می کنم به چشم هرکس که با من جنگ کنه. زبان بسیار ناتوانی دارم و خجالت مرا خورده.

55. بازیگر مورد علاقه ات کیست؟ خیلی زیااااد. جانی دپ. دیوید تننت. برو تا ته...

56. فیلم مورد علاقه ات چیست و چرا؟ خیلی زیاااد. هری پاتر به عنوان یک نمونه. 

57. اگر یک حیوان بودی چه بودی؟ پرنده. ماهی. حشره. یک حیوان با قابلیت هایی که الان به عنوان انسان ندارم. پستان دار نمی شدم دوباره قطعا چون به گونه ی خودمون نزدیگه.

58. اگر بدانی که تنها دو هفته دیگر زنده ای افسوس چه چیز هایی را می خوری؟ روز هایی که کنار خانواده ام نبودم. 

59. چه ورزشی را دوست داری انجام دهی یا تماشا کنی؟ تماشا، اسکیت روی یخ هاکی شیرجه و رقص موزون را خیلی در المپیک دوست می دارم. انجام دادن هم نوشتم از قبل.

60. سحرخیزی یا شب زنده دار؟ جغدی مخلص.

61. منفی نگر هستی یا مثبت اندیش؟ منفی نگری که ادای مثبت نگر ها را در می اره.

62. چه چیز هایی باعث خنده و گریه تو می شوند؟ برای خنده قلقلک. در جمع اشنا بودن. برای گریه، مرگ. استرس. و حتی گاهی موضوع های بی اهمیت..

63. آیا تا به حال از سایت دوستیابی آنلاین استفاده کرده اید؟ بعله چه جورم. 

64. آیا اهدا کننده عضو هستید؟ خیر.

65. آیا تا به حال دعوا کرده ای؟ دلیل دعوا چه بود؟ اه خیلی. چند روز پیش با ایزوفاگوس دعوام شد چون خودش رو انداخته بود روی من و کلی کتک کاری کردیم.

66. آیا تاکنون شخص دیگری را به خاطر کاری که خودت انجام داده ای مقصر کرده ای؟ بله. همین بخت برگشته ایزوفاگوس را، بار ها.

67. اگر شما یک پیشخدمت بودید و مشتری به شما بی ادبی کرد، در غذای آنها تف می کنید؟ تف نه واقعا.

68. قشنگ ترین خاطره دوران کودکی شما چیست؟ قشنگ ترین سخته. تمام مدتی که کودک بودم و بازی کردن ها قشنگ بود.

69. چگونه با استرس و فشار مقابله می کنی؟ می ام لیست حقیقت جرئت صد سوالی پر می کنم!

70. اگر می توانستید یک قانون را حذف کنید یا یک قانون جدید وضع کنید، این قانون چیست و چرا؟ جمهوری اسلامی را از بیخ ساقط می کردم. پر واضحه. ارجاع به پست های قدیم.

71. کدام یک از کار های خانه هست که زیاد دوست نداری؟ چرا؟ ظرف شستن. از خیس شدن دست بدم می اد. مثل گربه ها.

72. نظرت درباره سوپرایز هایی مانند سوپرایز تولد چیست؟ در این موقعیت چه عکس العملی انجام می دهی؟ روی بقیه خوشم می اید پیاده کنم. روی خودم پیاده شود اکثرا واکنش های احمقانه ای بروز خواهم داد و کلا دوست ندارم.

73. وقتی بیمار هستی آیا می خواهی تنها باشی یا شخصی را داری که مراقب تو باشد؟ تنها باشم.

74. وقتی بچه بودید خنده دار ترین کاری که با اعضای خانواده تان کرده اید چه بوده است؟ لب خیابون خوابیدیم.

75. آیا طرفدار مد لباس هستی یا به مد اهمیت نمی دهی؟ اصلا اهمیت نمی دهم.

76. اگر یکی از دوستان شما به شما صدمه زد فکر می کنید آنها لایق فرصت دوم هستند و به چه دلیلی فرصتی دیگر به آنها نمی دهید؟ نیستند. دلم می شکند چون دوستانم همگی بت بنده هستند و خیلی سخت قابلیت ترمیم این روابط را دارم.

77. اگر می توانستید از شخصی سوالی کنید که قادر به دروغ گفتن نبود از چه کسی و چه سوالی می کردید؟ از مادرم می پرسیدم. سوالات زیادند...

78. آیا خود را شخص قابل اعتمادی می دانید؟ آیا دوستان تان شما را قابل اعتماد می دانند؟ بله و بله. 

79. آیا تاکنون از مکان عمومی بیرون شده اید؟ چرا؟ احتمالا بله. الان یادم نیست ولی.

80. کدام یک را ترجیح می دهید : تلوزیونی که فقط 3 کانال دارد و برنامه ای را که دوست داری را پخش نمی کند یا اتاقی پر از کتاب؟ واضح است کتابخانه رو.

81. دوستان زیادی دارید یا فقط چند دوست خیلی صمیمی؟ دوستان زیادی و چند دوست صمیمی.

82. نظریه پرداز دسیسه هستی یا نه؟ نه.

83. کدام یک را ترجیح می دهید : باشگاه یا فعالیت هایی مانند دوچرخه سواری، بازی های ورزشی یا پیاده روی برای انجام تمرینات ورزشی؟ دومی.

84. آیا خرافاتی هستی؟ گاهی بله.

85. به نظر شما سن مناسب برای داشتن فرزند اول چه سنی است؟ دیگه واقعا ولم کن. تا وقتی فیزیولوژی بدن اجازه بده و البته بچه دق نکنه بابت پیر بودن خانواده اش؟

86. فست فود یا غذای سالم؟ غذای سالم.

87. فکر می کنید مردم اساسا خوب هستند یا بد؟ اساسا خوب.

88. اگر می توانستید در مورد خودتان چیزی تغییر را دهید آن چه بود و چرا؟ دوست نمی داشتم به دنیا بیایم. زندگی سخته.

89. به نظر شما مناسب ترین راه برای مقابله با مجرمانی مانند قاتلان چیست؟ چه قدر سخت. با کشتار موافق نیستم ولی. هرچند با انتقام موافقم.

90. ترسناک ترین تجربه ای که تا به حال داشته اید را توصیف کنید؟ یه مدت توهم زده بودم با ارواح ارتباط دارم و شاخ و برگ خودم هم ریخته بود. یه بار هم راننده ی آژانس مست بود به نظرم و داشت من رو می دزدید. و یک سری خاطرات ترسناک تر که دوست نمی دارم بازگو کنم.

91. ترجیح می دهید در خانه کار کنید یا اداره؟ خانه.

92. آیا نگران نجات زمین برای نسل های آینده هستید؟ خیر.

93. آیا خودت را متعصب یا نژادپرست می دانید؟ خیر.

94. آیا تاکنون قانونی را نقض کرده اید؟ بله. تقلب یک نمونه دم دستی.

95. نظرت درباره غذا های عجیب چیه و آیا تا به حال آن ها را امتحان کرده ای؟ اگر از نظر دیداری چندش اور نباشد (مثل پیتزای ملخ) قطعا امتحان می کنم.

96. چیزی که نمی توانید بدون آن زندگی کنید چیست؟ خانواده. ؟!

97. به نظر تو زندگی منصفانه است؟ خیر.

98. اگر می توانستید یک دارویی را برای یک بیماری اختراع کنید کدام بیماری بود؟ این دیگه واقعا برای من سخته! یک دنیا بیماری بلدم و اصلا نمی تونم انتخاب کنم. ولی شاید بیماری هایی که هیچ جوره درمان ندارند و لا علاج اند.

99. اگر بدانی که یک بی خانمان در منطقه شما وجود دارد، آیا به آنها کمک می کنی و چگونه؟ بله. ازپولهایم خرج می کنم غذایم را شریک می شوم برایش خرید ما یحتاج می کنم.

100. تنها هدف تان در زندگی که می خواهید به آن برسید چیست؟ ندارم و به شدت سر در گم هستم.



هورا یادم رفت. فقط این قدر به واسطه ی این سوالات به اموری که دوست ندارم فکر کردم که استرس رفت به جاش افسرده شدم!



طوفان

به طهران، طپش، امپراطور و البته باسطان، طوفان رو هم اضافه کنید!

عرضم به حضورتون که.. طهران رو اب برداشت برد. 

نه بذار:

امپراطوری باسطانی طهران رو طپش های طوفان در هم گسست.


پشت پنجره بودن و  صدای برف و بوران رو شنیدن حس عجیبی داره.

پنجره.. اینورش ارومه. زیر پتوی گرم و نرمت هستی. اونورش خیس و سرد و نا امنه.

نمی دونم چه جوریه. خسته تر از اونم که بنویسم. 

منتهای امر، حس می کنم از تنهایی شنیدن  صداهای مهیب طوفانی که الان می شنوم و داره با پنجره کشتی فرنگی می گیره خوشم می آد. 

با وجودی که هم زمان دلت می خواد مثل بچگی ها تو آغوش مادر و پدرت مچاله بشی و همه چی یهو ساکت بشه! 


یعنیا تک تک صحنه های آر ال استاین داره جلوی چشمم اپیزود می زنه امشب. همین طور کتاب سوم بودلر ها، خانه روی دماغه ی عمه ژوزفین. کاملا پرت شدم وسط خاطرات ده سال پیشم. ده سال پیشا زمستونا برف و بارون زیادی داشت و منم هر لحظه سرما خورده بودم و کم کم حداقل یه اندامم در حال قطع شدگی  و گانگرن از سرما بود همیشه. 

ترسو هم خودتی. این صداش خیلی یه جوریه! 



من از طوفان نمی ترسم

نمی لرزم

کمان من محکم تر ز هر روزی،

دو مشتم گرز 

و هر سر انگشتم هزاران دشنه خواهد شد

من این شب را

به خون دیده و سربند جنگم

روز خواهم کرد................


یک شاخه گل ساده ی سلطانی

یادتونه بچه بودیم، عمو پورنگ و خاله شادونه و اینا می گفتند هدیه می تونه یک شاخه گل خیلی ساده باشه و مامانا با همون هم خوش حال می شن کلی؟

من به نتیجه رسیدم تو دنیای امروز ایران، حتی گل دیگه جواب نیست و اصلا دیگه یک هدیه ی ساده محسوب نمی شه. مگه اینکه بری از تو پارک بکنی گل رو.

قیمت پیشنهادی تون برای یک شاخه (شاخه نه دسته) گل رز قرمز خشک و خالی (یعنی حتی بدون زرورق) که امروز خریداری کردم رو پذیراییم!

باور کن من همین تابستون بود با همین قیمت یک شیشه ی تزئین شده ی گل خریدم. اصلا این بار نفهمیدم چی شد که اینجور شد.

از سال های بعد می خوام رو مهارت نقاشی ام فوکوس کنم نقاشی هدیه بدم. خیلی به صرفه تره.

پایان نامه - اپیزود چهارم - میتی کامون

تموم شد.

پایان نامه ام ثبت شد، خیلی زود تر از اکثر هم دوره ای هام. 

خسته ام،

فقط می نویسم که یادم باشه در چه تاریخ فابریکی بنده به طور رسمی پایان نامه دار شدم.

باقی ش برای بعد.


این علامت مخصوص مامور رسمی حاکم بزرگ، میتی کومان است،

احترام بگذارید...


پ.ن. و بفرمایید شیرینی...


پایان نامه - اپیزود سوم - ضریب کا چه بود و چه کرد؟

نمی خوام. 

فقط تموم شه. فقط تموم شه من می خوام بکپم سر جام درسم رو خر بزنم. این پایان نامه دیگه چی بود به دامن ما.

من الان واقعا استرس دارم، چون این وقت شب یه قانونی از معاونت پژوهشی فهمیدم که به نظرم ریسکیه و نمی دونم روی طرح بنده به طور ویژه اثر گذار هست یا نه.

یعنی عاشق خودم هستم که دیگه با انتخابام می زنم چشم و چال جهان رو کور می کنم یه طور که باید نگران تبصره ها و موارد ویژه و خاص باشم!

خیلی خرن.خیلی خرن که به ما هیچی نگفتن و همین طور الابختکی باید بریم جلو ذره ذره کشف می شه مسائل. یعنی ما یه کلاس نداشتیم حتی.  بعد باید طبق تبصره ها با ساز گواتمالایی برقصیم! خب خبر مرگت اعلامیه کن بگو پایان نامه بدین شکل بدان نحو بدان قانون. من از کجا خبر داشته باشم؟ چرا ما اینقدر ولیم؟ 

دوستام نمی دونم چه ماده ای دارن می خورن  که خبرشون هیچ خبری از هیشکی نیست و همه ریلکسند!

واقعا این شانسه؟ بچه ها خداوکیل تشخیص نمی دن چی به چیه همه پول دادن کار هاشون  بیرون انجام بشه. بعد من که اینجور وسواس دارم باید سر از تبصره های خاص کویر لوت دربیارم.

حالا فردا یا با لب و لوچ اویزون بر می گردم و در تابوت می خسبم یا شیرینی می خوریم همه چی تموم میشه.


پ.ن.اسم استاد راهنما رو تا همین جا، بیشتر از اسم خودم تو این بیست و سه سال داخل گوگل سرچ کردم،

و شاید بیشتر از خودش سرچش کرده باشم حتی!


پ.ن. نمی دونم شما هم شب قبل اول مهر همچو احساسی داشتید یا نه، ولی رسما دیگه آش پروانه داخل دیگ دلم داره به عمل می اد. حس می کنم فردا اول مهره... ای خدا.

سایت ارزو ها

شنیدید یه سایت ارزو ها راه انداختند و شهرداری طهران گفت ارزوهاتون رو بنویسید و اونی که بیشتر لایک خورد رو عملی می کنیم؟

خدا وکیل من همون موقع اول بار که خبر تاسیس این سایت رو شنیدم گفتم اخ اگه من بودم می نوشتم سقط شدن خامنه ای و یاوران! ولی این قدر سرم شلوغ بود حتی فرصت نکردم برم سایت رو چک کنم.

حالا الان دیدم خبر زده که،

یک فردی اومده در سایت مذکور آرزوشو نوشته سرنگونی جمهوری اسلامی،

و آرزوش از همه بیشتر لایک خورده،

و این ها زدن از ترسشون سایت رو مسدود کردند بی شرفا! :)))

خب خبر مرگتون مگه قرار نبود عملی کنید؟

یعنی ارزو هم نمیشه کرد دیگه.

هاعی.

پایان نامه - اپیزود دوم - مشتلق

دنیای من دچار فروپاشی شده،

چون دقیقا همین الان فهمیدم این آهنگ افشین به صورت

" یه ماچ دادو دمش گرم دمش گرم" بوده!

می دونی من چی می خوندم تا الان؟

" یه مشتلق دمش گرم... دمش گرم بابا دمش گرم!"

"مُشتُلُق."

یک مدت به غار فرو می روم مدیتیشن کنم تا تحمل جراحات وارده از این واقعه بر من راحت شود می دونی از کی ما اینو می خوندیم؟ 

واقعا خیلی قبولش سخته این همه سال یک اهنگ رو اینجور غلط بخونی.



و عرضم به حضورتون که یه استاد راهنما گیرم اومده، [ممممااااااااچ] (بشکن) مامان!

اخلاقش ... سجده می طلبه.مهربون. گوگولی به قول بچه ها. همه چی تموم. بسیار جوان. خففففففن. با حوصله. اووووف.

واقعا جا داره بگم، تو پاداش کدامین ثوابی استاد؟

اگر وقت داشتم تا خود صبح در و دیوار وبلاگ را به ذکرش متبرک می کردم.

با یکی از دوستانم صحبت می کردیم، می گفت واااای چه قدر استادت ماهه. می گم چشمتو درویش کن حاجی! استادمو چپ نگاه کنی چپه ت می کنم مگه خودت استاد نداری رو استاد ما نظر داری؟ می گه نه نه استاد دارم ولی استاد تو رو دوست دارم. لامصب. :))))


حالا احتمالا هر جا بگم بهم می گن تو خلی چیزی شدی، ولی عاشق این پروسه ی جشن امضای پروپوزال هستم. شنبه امضا پارتی داریییییم بزن به افتخارش! 

یادتونه چند سال پیش چه قدر از این که اتاق به اتاق برم واسه تصفیه کیف کرده بودم؟ اینم یک چیزیه تو همون مایه ولی خیلی کول تر چون طرف حسابت همه دکتر های شماره یک تاپ مملکت هستند. اخ که اخ. ذوب شدم.


پ.ن. الانم از خنده پاچیدم راستش یک کلیپ از پیامبر دارم می بینم درباره ی حفصه و ماریه ی قبطیه. واقعا کنترل خنده سخت می شه همچین مواقعی! ای خِدا. یک اخوند اومده داره داستان رو تعریف می کنه. مادرم خیلی به من و پدرم می گه کفر نگید. ولی انصافا اگه این داستان شبیه سایت های پورن نیست پس چیه؟ می گه هر کدوم از زن های پیامبر یک شب نوبت همبستری داشتند و هر کدام در یک حجره بودند، بعد شبی که نوبت حفصه بود، ماریه که کنیز بود اومد پیامبر بنده خدا با ایشون همبستر شد، بعد حفصه اومد داشت دق می کرد چون در اصل نوبت حفصه بود برای همین پیمبر به حفصه گفت من دیگه هرگز با ماریه همبستر نمی شم! خیلی خوبید به خدا با پیمبرتون. کاش اگرم همچی چیزایی هست خودتون داوطلبانه نگید همین دو سه تا طرف دارتون هم کرک و پرش می ریزه.


پ.ن. همسایه مون، همون که پسرشو ریز ریز کردند و به قتل رسوندند، داره ازین جا می ره. داشتم فکر می کردم کاش پول داشتم طبقه پایین رو می خریدم بعد می ساختمش و وصلش می کردم به خونه ی خودمون و خصوصا اتاق خودم! دوبلکس بشه. اولین باریه که به طور جدی دارم فکر می کنم کاش پول خیلی زیاد و هنگفت داشتم.

یعنی عاشق خودمم که نهایت تمایلم و برنامه ریزی ام برای استقلال از خانواده، در حد طبقه پایینه نه بیشتر! و از الان استرس چمدانی رو دارم که روزی ... شاید... اگر...

چون کیسه له کانیش د فرن


چون من نصفه شبی احساساتم حسابی قلمبه شده، و راهکاری به جز به هم ریختن جعبه های یادگاری به دنبال جست و جوی بلوط هایی که احتمالا بالای سه سالی عمر دارند و فقط به یک دلیل ذخیره شون کردم، نداشتم.
چون اولین کسی بود که بهم یاد داد بلوط رو می شه گرفت رو آتیش و خورد!
چون بله من سنگ نیستم و بنده هم محض اطلاعتون بلدم قلب بکشم!
چون هنوزم قراره یه روز شراکتی راننده اسنپ بشیم!
چون درخت های خرما پنیرنخل دارند!
چون لودر ها قشنگ اند!
چون میشه تا شونه تو چسب مزدا باشی و بازم پیام جواب بدی!
چون چند روز پیش خواستم برایش بنویسم لعنت به حافظه ات که هنوز میتی کومان رو یادشه! یا لعنت به مال من که اینقدر همه چیز زود مثل الکل ازش می پره!
چون عشق به مرغ و خروس و پرنده و سگ و گاو رو درک می کنه!
چون از انواع گل های کوهی عکس می گیره و به اشتراک می گذاره و برخلاف دور و بری ها هدفش تنها چیزی که نیست شو آفه!
چون می آد مسابقه ی کی با شلختگی هاش مادر خانواده رو دق می ده برگزار کنیم!
چون شدیدا حوصله ی ترجمه ی لری داره و باید به عنوان نسخه ی محلی گوگل ترنسلیت استخدامش کنن!
چون بر خلاف اکثر بچه ها از لهجه اش گریزون نیست و بهش می باله و یه کار می کنه حسرت زده ی محلشون بشی!
چون به خاطرش شلوار کردی خریدم! دو تا! و هیچ کس اینور نفهمید چی شد که یکهو منی که اسپورت پوش بودم، شدم شلوار کردی پوش! و هنوزم هر کی منو می بینه می گه، باز تو اینت رو پوشیدی؟ ؛₩
چون خفن ترین صدای هفت عالم رو داره و همه رو با صداش تور می کنه و بد به حال اونایی تون که نشنیدین!
چون خوف ترین مدل ابروهای جهان رو گرو گرفته!
چون می دونه تو قبرستون بستنی خوردن یعنی چی!
چون به من فحش یاد می ده و کلاس چگونه زورگویان را سر جای خود بنشانیم  برگزار می کنه!
چون معلم چگونه زیر پوستی حرص بقیه را در آوریمش بودم!
چون استعدادی خدادادی توی جوک و فحش آناتومیکال ساختن داره!
چون میاد اتئیست و ضد نظام باشیم!
چون من رو اول بار فن مهدی موسوی کرد!
چون برام روباه شکار می کنه و دمش رو غنمیت نگه می داره تا یه روز خیلی دوری که شاید هم دیگه رو ببینیم!
چون جزو معدود کسایی بود که فهمید غریبی می کنم و خودش می آورد رمز مطلب می گذاشت جلوم!
چون یادم داد حداقل تو بلاگ اسکای غریبه و خجالتی نباشم و یه تنه تخم کفتر رو خوروند به من!
چون بلده نقاشی های کارتونی پیکاسویی بکشه و مایی که بلد نیستیم رومی بخشه!
چون بیشترین بازدید وبلاگ به وبلاگ رو روانه می کرد اینجا!
چون وقتی نیست و می خواین سراغش رو بگیرین می آیید از من می پرسید و هل یس این واقعا حس خوبی داره! 
چون تو زلزله می آد شماره می فرسته و می گه اگه مردیم...!
چون از هم قول گرفتیم هر کی زود تر مرد سر سنگ قبر اون یکی چی بنویسه! (و مدیونید اگه فکر کنید یادم نرفته کدوم شعر بود؟!)
چون دیده بودم تو اینستا  این مدلی می نویسند و حس می کردم بسیار کار لوسیه ولی الان که وسط نگارش این اثرم داره خوش می گذره! شاید شمایی که فکر می کنید لوسه هم باید یه روز امتحانش کنید.
چون ثابت میکنه دوستی های مجازی، مال تو فیلما نیست و می تونه بتنی تر از دوستی های فیزیکی باشه!
چون ثابت کرد منم می تونم با هم سن و سال خودم رفیق بشم و نه همیشه با ده سال بالاتر!
چون حقایقی رو باهاش در میون گذاشتم که عمرا حتی تو مخیله ام با  دوستی از دنیای اینور مانیتور بیان کنم!
چون ببعی دله و ببعی دل ها رو دوست داره!
چون یه جمله از محمود درویش رو با هم به دیوار اتاق آویزون می کنیم!
چون اگه بهش بگی موهام سفید شده، می گه مگه تو موهای منو ندیدی؟
چون یه عاشق پیشه ی تمام عیاره!
چون خود امیده، و برای بار صد هزارم روی دیوار اتاق، رنگ سفید روغنی می ماله!
چون "فلورنتینو آریثا در حالی که روی اسکله قدم می زد و این افکار را در ذهن می پروراند، دچار خشمی ناگهانی شد و زمزمه کرد: انگار قلب من، بیشتر از یک فاحشه خانه اتاق دارد"!
چون اولین کسی که صداش زد فلور من بودم!
چون اولین کسی که بهم گفت دم فرفری اون بود!
چون عدد هفت و هفده رو دوست داره!
چون به هواکش و تهویه و کانال کولر و فلامینگو و خرس قطبی علاقه ی زاید الوصفی داره!
چون امروز هفت بهمنه و شاید دیگه هیچ وقت فرصت به این خوبی گیرم نیاد تا بنویسم...!
و چون در بیان احساسم ناتوانم ولی حس بی نهایتی دارم.
و چون شاید باورتون نشه چون خودم هم باورم نشد، ولی تقریبا هفت ساله با هم دوستیم...! 
و نهایتا، چون اگه بخوام بنویسم، حالا حالا ها تموم نمی شه و کم کم به جایی می رسه که دیگه بقیه نمی فهمند!
تولدت مبارک.
به تاریخ آخرین سال قرن، عشق سال های کرونا،
کیلگارا، اژدهای باسطانی، تهران، ایران.

شهریار گفت: "شما مثل روزهای اول من و روباه هستید. او آن وقت روباهی بود مثل صد هزار روباه دیگر. اما من او را با خود دوست کردم و او حالا در دنیا بی‌همتاست..." در نوع خود، بی هم تاست.

شکافت هالوپریدول لازم

توی خواب زیاد برام اینجوری میشه که دنیای  بیرون و درون خوابم با هم ادغام می شن. مثال. اگه من خواب باشم، و شما توی دنیای واقعی کنارم شروع کنی درباره ی گوسفند حرف زدن، من خواب می بینم من و تو با هم داریم روی رنگین کمان گوسفند سواری می کنیم و دیالوگ هایی هم که تو محیط واقعی استفاده کردی رو به عنوان دیالوگ های فیلم علمی تخیلی خودم به کار می برم.

صبح خوابی دیدم با دیالوگ بین سه نفر. پدر و مادر و عموم. می دونستم از خواب هایی هست که دارم دیالوگ فضای واقعی رو از تولید به مصرف می رسونم و احتمالا یک سری حرف های شخصیت ها واقعا داره تو محیط دورم اتفاق می افته. منتها نمی دونستم کدوم حرف ها، و کدوم شخصیت ها. از اونجایی اش ترسناک شد که خبر سرطان رو شنیدم. و بعد حرف بابام، که "نگفتند چه قدر وقت باقی هست؟" و بعد حرف عموم، "امان از دنیا..." اینجا دیگه جرئت نمی کردم از خواب بیدار بشم. نمی دونستم چند درصد حرف ها واقعی هستند. نمی دونستم کدوم یکی از این سه نفر واقعا تو محیط وجود دارند و کدوم یکی شون ساخته ی مغز خودمه و خودم دارم به جاش دیالوگ می چینم. خبر سرطان از زبان مامانم گفته شده بود، پس قبل اینکه بیدار بشم منطقا فقط با خودم فکر کردم کاش همین یه بار رو مادرم خونه نباشه. مطمئن بودم بیمارستان رفته، ولی اینم می دونستم خیلی کم پیش می اد که تا این درجه توهم بزنم. من همیشه ارزومه مادرم لختی بیشتر خونه باشه و بتونم ببینمش ولی در اون لحظه فقط ارزو می کردم  این یه بار رو خونه نباشه. و با خودم فکر کردم که شانس گند من همین یه بار خونه است و لابد می آم رو وبلاگ می نویسم "تنها باری که دلم می خواست مادری تو خونه نباشه ولی بود"! بیدار شده بودم و گوش هام رو تیز کردم. صدای بابام بود. صدای عموم هم پس زمینه بود. و بعد یک ربع که زیر پتو چشمام رو باز و بسته می کردم، هیچ صدایی از مادرم نشنیدم. خونه نبود..

نمی تونم بگم چه قدر خوشحالم که این بار خونه نبود. چه قدر.

و بعدش تو بیداری کم کم وارد مرحله ای شدم که توهم می زدم دارم صدای مادرم رو می شنوم و نمی تونستم بفهمم الان واقعا تو محیط کنار من هست و صداش به گوشم می رسه یا دارم توهم می زنم که صداش رو می شنوم. و اون قدری خواب لعنتی فلجم کرده بود که حتی جرئت نداشتم برم با چشمام چک کنم کی داخل خونه هست.

خوبه ولی، مثل سگ ترسیدم ها، منتها نکته ی مثبت اینکه من از امروز کاملا می دونم توهم شنوایی چه جوره. اصلا خنده دار نیست. گیج کننده ست بیشتر چون مرز واقعیت و تخیل برات محو می شه.  و اتفاقا تشخیصش هم بسیار سخته. حداقل برای خود فردی که توهم زده. 


پ.ن. دیشب داشتم فیلم زامبی هایی رو می دیدم که کله ی هم دیگر رو می کندند ولی واقعا ترسناک نبود برام.  منتها فکر می کنم شاید یه درصد اثر اون باشه.

پ.ن. نمی دونی چه قدر دیگه دوست ندارم حقایق رو تو خواب بفهمم. ای کاش که به چشمام نگاه کنند و بهم بگن. تقریبا تمام خبر ها و رمز و راز های رعب اور زندگی رو یواشکی و از درز دیوار فهمیدم و با انتخاب ازش فرار کردم و خودم هم با خودم حلش کردم. بقیه هم براشون انتخاب راحت تری بوده که هیچ وقت رو در رو نشیم. 


حوض شوکولات

بنویس بنویس..

هیچ وقت نذار حالتو بگیرن!

هر کی زد تو پرت،

تو ده برابرش انرژی در بیار تعارف کن به خودش،

می دونم که بلدی

می دونم که اگه بخوای فوری یادت می آد

تو یه منبع تولید انرژی سرخودی که تموم نمی شه،

پس کف دستتو فوری بگیر جلوش و بگو شوکولات برداره!

به هر کی که خیال کرد زیر کفشش  داره لهت می کنه شوکولات بده.

به همه شون. 

تو له نمی کنی، حتی اگه له بشی. 

تو آدم له کردن نیستی.

تو ذاتته! تو فقط به همه شوکولات تعارف می کنی. 

چون شوکولات پخش کردن، از بچگی حس قشنگی بوده..

تو پلشتی ها رو شیرین می کنی. کاری که همه بهش رشک می برن.

تو اینی، نه یه تشنه ی انتقام.


ترامپ عزیزم

پرزیدنت محبوبم،

پرزیدنت ترامپ....

اخ. من برای شما هیچ ننوشتم. رسم زمانه همین است. خیلی وقت ها از مهم ترین چیز ها نمی نویسیم و در عوض می چسبیم به فرعیات. اقای پرزیدنت... من از ایران برایتان می نویسم. و فکر می کنم لفظ ایران کافی باشد برای معرفی خودم. غریبگی. فلاکت. 

خواستم در چند خطی که فرصت دارم، بگویم که برای روزی که در انتخابات امسال انتخاب نشدید (به هر علت واقعی یا غیر واقعی) کرور کرور حرف و ایده داشتم. همه اش گیر کرد به حلقومم. حال نوشتن نبود پرزیدنت. همه چیز روی دور تند غیر قابل درک بود. ایستادم و فقط نگریستم. باورم نمی شد انتخاب نشدید. ایضا برای روزی که لنگ ایالت جورجیا بودیم. همین طور در روزی که کنگره ی امریکا توسط هوادارانتان تسخیر شد. برای همه ی این ها نوشته و احساس داشتم و فرو خوردم.

آقای ترامپ... آخ آقای ترامپ. من با شما حرف زیاد دارم. خیلی خیلی زیاد.... چه بگویم. از کجا بگویم. ملال نوشتن نیست پرزیدنت. می بینی چه کارمان کرده اند؟ ملال... نوشتن... نیست.


من کسی بودم که بار اول که انتخاب شدید این را نوشته بودم. و کمی بعد این را...  چهار سال راه است که از نوشته ی اول برسیم به اینجایی که من هستم: دلتنگ شما.

امروز عکستان را کنار هواپیمای شخصی تان دیدم. داشتید دست تکان می دادید که کم کم کاخ سفید را ترک کنید. با مو های هویجی و کت همیشگی چهارشانه دست در دست ملانی. از شما چه پنهان پرزیدنت ترامپ، من دلم گرفت! کاش می شد نمی رفتید. شما آخرین امید من بودید پرزیدنت. اخر پرزیدنت... شما از ته دل ما چه می دانید؟ ما در ایران جوری جان می کنیم، که من تنها راه درست شدن این کابوس را روی کار ماندن شما می دیدم. حال که شما هم رفتید، تمام امید هایم نقش بر آب شد.  پرزیدنت من هر شب هزار جور خواب می بینم و در هیچ کدامش راه فراری برای زندگی آینده ام پیدا نمی کنم. همه اش کابوس های اشفته است. در هر کدامش یک جای پازل می لنگد. آقای ترامپ. خواستم صاف و ساده پیش شما اقرار کنم، چون شما خودتان بهتر از من می دانید: من بدبختم. من خیلی بد بختم. نمی دانم باقی هم میهنانم این حس را دارند یا نه، ولی من از زمانی که چشم باز کردم بدبخت تمام عیاری بودم. 


بار ها دلم می خواست ایران را می پوکاندید برود پی کارش. پرزیدنت به نظرتان دارم شر و ور می بافم؟ نمی دانم... بار ها با خودم فکر کردم که اگر شما در یک روز سخت کله خر بودنتان را تا صد درصد شارژ می کردید، شاید می شد ایران را تسخیر کنید و بعد از آن ما بشویم مستعمره ی شما امریکایی ها. مستعمره بودن ترسناک است؟ اقای ترامپ، پرزیدنت محبوبم، از وضع فعلی ترسناک تر می خواهد باشد؟  رهبر ما و ایل و قماششان می گویند واکسن کرونا نزنیم چون جن دارد. از این ترسناک تر گزاره ای می شناسید که در مستعمره بودن محقق شود؟

پرزیدنت... اخر پرزیدنت اصلا شما چی می فهمید؟ از بار دل یک ایرانی بدبخت چه می فهمید؟ می فهمید پناه بردن به خواب از ترس بیداری چیست؟ می دانم که گلف بازی کردن را خیلی دوست دارید. در ایران ما اصلا حتی فرصت نمی کنیم فکر کنیم چی را دوست داریم. من و هم میهنانم، باکستر قلعه ی حیواناتیم. تا پای مرگ جان می کنیم، به امید اینده ای بهتر و بعد جرقه می زنیم و بی صدا تمام می شویم. کاش تا بودید یک کاری می کردید پرزیدنت. کاش تا قدرت داشتید یک خاکی به سر ما می کردید و بعد می رفتید. 

قصه را دراز نمی کنم چون اگر چندین خط بیشتر ادامه دهم، حتم به یقین پشت مانیتور خواهم گریست. گفتم ضجه ها و قمه هایم را بزنم و بعد بدرقه تان کنم. ولی این را بدانید، من تا ابد برای کوفه فه ها... برای توییت هایتان درباره ی رابرت پتینسون و کریستین استوارت... برای رکاکت شما... برای یک کلامی تان... برای کله خر بودنتان...برای عدم اعتقادتان به ماسک... برای تنها پرزیدنتی که توییتر بنش کرد... برای اصل ترامپ بودنتان دلم تنگ خواهد شد. شما بیش از هر کس خودتان بودید، کسی بودید که اگر لازم می شد در مقابل یک کره ی خاکی می ایستادید و حرف خودتان را مدال سینه می کردید حتی اگر احمقانه می بود و این بسیار برای بنده قابل ستایش است.


یادتان هست؟ قرار بود دنیا را به اتفاق هم به کام مرگ بکشانیم. حال شما رفتید و من ماندم تنهای تنهای میان سیل این تن لش ها. این جام شوکران را مهمان من باشید، به یاد شعار همیشگی خودمان دو نفر :" به امید انقراض بشریت، پیپ پیپ هورا، بنگ بنگ."


خدا پشت و پناهتان،

کیلگارا از جهنم ایران،

این همیشه دلتنگِ مو های هویجی تان.


پ.ن. و ده امتیاز مثبت برای بانو فایزه رفسنجانی که گل به خودی تمام عیار منطق دانی بود و روی تخم چشم ما جا داشت.


پ.ن. یاد بگیریم، منم امروز فهمیدم:

Potus: president of the united states

Flotus: first lady of the united states

Fgotous: first gentelman of the united states

Slotus:seconde lady of the united states

Sgotus: seconde gentelman of the united states


مورد اول رئیس جمهور امریکاست، مورد دوم و سوم، همسر رئیس جمهور امریکا هستند. مورد چهارم و پنجم همسر معاون اول رییس جمهور امریکا.

وقتی استارت

فقط یه چیز: ارزو می کنم این بار تا قبل از پره انترنی، مثل باقی امتحان های ترسناک جدی زندگیم، مثل کنکور یا مثل علوم پایه، دیگه کسی نیفته بمیره، تا این بار تمام بار نتیجه ای که کسب می شه رو صد درصد به دوش خودم بگیرم.

اگه خوب شد که به خودم بگم هل یس، من واقعا موجود خفنی ام، و فقط خیلی بیش از حد بدشانسی می اوردم و اعتماد به نفسم رو ترمیم کنم،

اگه هم گند خورد که بگم هل یس خدا با خلاست من واقعا خنگم و اکیه مشکلی نیست زندگی کوتاهه.


پره اونقدر ها هم آزمون مهمی نیست، یه امتحانه برای ورود به مقطع بعد، منتها جسارتا من فقط می خواهم باهاش دو سه تا آدم رو ضایع کنم و تمام. حالت رو کم کنیه بیشتر.

اینو اینجا نوشتم تاریخ استارتم رو داشته باشید، فردا پس فردا اگه گفتن میشه دیر استارت زد و اول شد، بگید بله اگه ذاتا خفن باشی میشه و فوری منو براشون مثال بزنید. نقل است اژدهای باسطانی...



پ.ن. خبر جدید:  گفتند دختر همسایه با کلونازپام خودکشی کرد واسه پسری که ولش کرده بود! حاجی بشمار.. مجمع دیوانگان که می گن، همینجاست. 

من واقعا نمی دونم چه فعل و انفعالی تو مغز دخترک رخ داده، ولی اگه قبل از خوردن کلونازپام منو می بردند پیشش مشاوره بدم، فقط یک فکت بهش می گفتم: 7.8 بیلیون آدم رو کره ی زمین زندگی می کنند که طبق نمودار نرمال حداقل 3.9 میلیاردشون  پسر هستند!

تازه موندم چه جور با کلونازپام خودکشی می کنند؟ من فکر کنم داروش رو دارند اشتباه می گویند. چون حساب کردم حداقل باید صد تا دویست تایی کلونازپام بخوری تا به مرحله ی مرگ برسی.

تنها چیزی که ارزش خودکشی داره، خود مرگه. مرگ و بیماری.


پ.ن. اگه فکر می کنید روز بدی داشتید، من روز بدتری داشتم: دو ساله (اغراق نمی کنم دقیقا دو سال و نیمه) منتظر یک تماس مصاحبه طورم، و مثل چی براش تلاش و دوندگی کردم. بعد دیروز وسط خواب ظهرگاهی بالاخره با من تماس گرفتند و من چون از عمق خواب بیدار شده بودم و مست و منگ بودم به عبارتی، به اندازه ی کل عمر شیرینم در اون تماس چرت و پرت گفتم. در حالت عادی هم من در مکالمه ضعیفم، چه برسه به اینکه از خواب بیدار شده باشم و مغزم تو دروازه باشه. یعنی ها خودم هم نمی فهمیدم دارم چی صحبت می کنم و هی با خودم می گفتم ای بابا چرا تموم نمی شه این تماس؟ قطعا براتون پیش اومده وسط خواب مجبور بشید صحبت کنید، گند تر از این حالت بنده سراغ ندارم. که مغزت هنوز خوابه ولی مجبوری مجبوری فکر کنی و حرف بزنی! و من مجبور بودم هر حرفی هم نه، مجبور بودم دفاع علمی بکنم! خاک هفت عالم بر سرم با مغز خواب داشتم مقابل داور دفاع علمی می کردم. و یادم نمی آد تا حالا این قدر پشت هم چرت و پرت گفته باشم در تماس تلفنی. یعنی فقط چهار بار اسم مصاحبه گر رو پرسیدم، و اخر هم اشتباه صداش زدم. و داد هم می کشیدم به عنوان واکنش دفاعی بدون اینکه خودم متوجه باشم. افتضاح بود. افتضاح و سه خروار گه هم روش! نهایتا دیروز بعد تماس فقط داشتم دنبال گسل های کره ی زمین می گشتم که خودم رو پرت کنم وسطشون. الان بهترم کمی، دنبال اتشفشان فعال می گردم صرفا. شایدم با اولین پرواز رفتم مریخ.

واقعا خاک بر سرش... ساعت پنج ظهر وقت تماس گرفتن بود؟ قلبم حسرت ناکه، شدید شدید.

قتل در آپارتمان

حاجی هولییییییییی شعت! :))))))

من الان وسط یه ماجرای بسیار جنایی هستم و خیلی برایم عجیبه.

همسایه مون به طرز فجیعی به قتل رسیده (داستانش خیلی ترسناک و رعب اوره). بله یکی از خبر های قتلی که این روز ها داخل روزنامه و رسانه می خونید یا توی شبکه ی مجازی اسکرول می کنید دقیقا همسایه ی طبقه پایین ماست! اسمش همه جا هست. ایران اینترنشنال و همشهری و... 

خیلی همه چیز عجیبه.

و یک درصد ناراحت نیستم، چون خانوادگی به شدت ادم های کثیفی بودند و خیلی ما رو اذیت کردند. تو ساختمون کل طبقه ها از دست رفتار هاشون شاکی اند و یک نفر خاطره ی خوش نداره از این ها. برای همین هم هست این همه مدت کسی خبر نداره پسرشون به قتل رسیده. جمع کرده بودند رفته بودند چند ماهی از دستشون نفس راحت می کشیدیم.

یه بار مامانم به شوخی گفت معلوم نیست  سرشون رو کدوم گوری گذاشتند مردند که خبری ازشون نیست.

دنیا دار مکافاته، این قدر خون به جیگر همه ی ما کردند تا تهش اینجور فرزندشون به قتل رسید. جزئیات قتل هنوز مشخص نیست ولی یک تیوری پرداخته شده و مضنون هست. البته که نصیب نشه مرگ همیشه تلخ و قابل ترحم هست، منتها ته دلم هیچ ناراحت نیستم. نه بویی از شعور برده بودند نه انسانیت.

حالا مادرم که بسیاری باهاشون چلنج داشت الان به شدت ناراحت و مغموم هست و کلافه از شنیدن خبر قتل. 

این خانواده بار ها با ما دعواشون شده بود و یک بار هم کار به دادگاه کشید. چه قدر پدر مادرم رو حرص دادند. لندهور های خاک بر سر چه قدر تهدید می کردند.  برای هیچ کاری توی ساختمون همکاری نمی کردند. همیشه سنگ جلوی پا بودند. دو ساله نه شارژ دادند نه هیچی. کل ساختمون همیشه هزینه ی این خانواده رو می پرداختند. خیلی نفهم وار می گفتند ما حساب نمی کنیم پول سرویس اسانسور پول نقاشی ساختمان پول ایزوگام پول نگهبان.حالا چی کار می کنید؟ ما زورمون می رسه و پول نمی دیم. واقعا یک جمعیتی از دستشون خسته بودند. پدر مادر پیر خرفت نفهم و بچه ها هم لندهور هایی با مغز خالی. همه شون هم چاق و هیکلی و زور گو. دقیقا خانواده ی دورسلی به همراه دادلی هاشون!

فرض کن تابستون می رفتند شلنگ کولر ها رو از پشت بام می بستند. به بار ما رو مجبور کردند کل خونه شون رو باز سازی کنیم به بهانه ی اینکه نم پس داده! خونه شون این قدرررر کثیف کثیف پر از دوده.

یه بار ماشین ما رو که مامانم رسما قلبش به این ماشین وابسته هست و این یک ماشین رو حتی از ترس درش نمی آریم ، شیرین با دست فرمون تخمی شون مالونده بودن (پارکینگ هامون کنار همه) و وقتی گفتیم کلی خسارت زدین به این ماشین چون این نو بوده، اصلا زیر بار نرفتند. ماشین به اون عروسکی الان یه خط روش هست و کلی از قیمتش افتاده!


حالا دیشب من خیلی بسیار زیاد خسته بودم و مغزم داشت خاموش می شد. یه حالتی که تا مرز بیهوشی پیش می رفتم و بابام طناب می نداخت و با حرفاش دوباره هشیارم می کرد.یهو گفت کیلگ کیلگ... از خواب پریدم گفتم چیه؟ گفت پسر همسایه پایینی اسمش  فلان بود؟ گفتم پدر من چه می دونم اسم احمقشون چی بود؟ دوباره خوابم برده بود بابام گفت، کیلگ کیلگ؟ گفتم بله بابا جان؟ گفت اسمش فلان بود دیگه؟ این قدر سالش بود؟ گفتم اره فکر کنم. گفت اینجا یه خبر هست درباره اش تو اینترنت.. البته نگفت خبر قتله. منم دیگه چون داشتم از خواب پاره می شدم همین جور پروندم و گفتم بابای من  این فامیلی روتینه فکر نکنم اینی که می گی باشه و بلافاصله بیهوش شدم.

گذشت تا امروز به اتفاق خانواده عکسش رو داخل شبکه های اجتماعی کشف کردیم. خودش بود. لندهور طبقه پایینی به قتل رسیده! البته ما اینقدر رفت و امد نداریم که قیافه اش یادم رفته ولی فکر کنم خودشه.


جالب اینه الان همه تو توییتر ریختند، کلی از مرحوم تعریف می کنند که بسیار مهربان بود بسیار فلان بسیار بهمان. آزارش به کسی نمی رسید! تاکسی درمی نکنید ما رو با این حرفا پشت سر مرحوم. آزارش به کسی نمی رسید؟ ساختمون ما کلا پشم بود؟ جالبه  اکثرا هم دخترن. یحتمل مرحوم لندهور توجه خوبی روی دختر ها هم داشتند.  و با سن دو برابر من کماکان بیکار مملکت تشریف داشتند و بلد بودند صداشون رو روی همسایه بلند کنند فقط. 

یعنی فقط برم بزنم زیر همه شون بگم ما هفت ساله تحمل می کردیم اینا رو، شمایی که زندگی نمی کردی با این عجایب لطفا زر مفت نزن. 

خلاصه لندهور، خیلی کرک و پر ریزونه داستانت، منتها جهنم خوش بگذره عزیزم. 

امیدوارم همسایه های جهنمی ات رو هم دق ندی یه وقت پست بفرستن.

پ.ن. به مامانم می گم حالا خوبه برن پرونده ی شکایت ما رو از سال ها پیش دربیارن بیان تو که شاکی اصلی هستی رو برای بازجویی ببرند. :))))

پ.ن. خیلی واسم جالبه که از بیخ گوشم خبر داره در سطح کشور نمود پیدا می کنه. 

پ.ن. فکر کنم هنوز تو ساختمون کسی خبر نداره!



محمود کیانوش

واقعیت اینه، که سرزمین ایران وامدار شاعر های کودک و نوجوان خودش هست. حتی اگه کسی هیچ وقت چیزی ندونه.

مثل یک جریان هست که زیر پوست همه جریان داره، حتی اگه هیچ وقت کسی چیزی نفهمه.

واقعیت اینه، که دیگه هیچ کس جای عباس یمینی شریف، اسدالله شعبانی، ناصر کشاورز یا محمود کیانوش ها رو نخواهد گرفت.

اون بیان ساده و شیوا و البته پر معنی برای دنیای کودکان. به نظرم خیلی ریز بدون اینکه بفهمیم، داره به انحطاط می ره. هستند هنوز، ولی دارند کم و کمتر می شن.

دنیای امروزی پر شده از شاعر های مسخره ی بزرگسال مدرن و پست مدرن عاشق نویس غزل سرا که فکر می کنند تمام شعر دیگه داخل چین و شکن زلف یارشون خلاصه می شه و رسما عجب آثاری افریدند. شعر کودک بعضا به سخره گرفته می شه و آدما این روزا  از سر بدون کپشن نموندن و ادای انتلکچوال ها رو در اوردن در سن جفت گیری تازه شروع می کنند زور بزنند که شعر بخونند. دیگه دنیای کودکانه ی عباس یمینی شریف نیست. دیگه بچه ی دبستانی این دور و زمون رو بگیری، اصلا شعری بارش نیست. روح خشکیده! و بد تر از اون حتی روح بچه ها هم کم کم در حال خشکیدن هست.


پدرم اعلام کرد:" محمود کیانوش مُرد." از امروز دیگه محمود کیانوشی هم نیست...


خاطره ی من، از محمود کیانوش، بیشتر همون یدونه تست ادبیات قلم چی یا مبتکران بود، توی سوم یا دوم دبستان، که نتونسته بودم درست تشخیص بدم شعر مطرح شده در تست، متعلق به چه کسی هست. شعر از محمود کیانوش بود! یادمه اون آزمون رو نتونستم رتبه ی برتر بشم، و سر همین قضیه دلم پر بود و از اسم محمود کیانوش بدم می اومد. من از محمود کیانوش زخم خورده بودم، همون شاعره که  شعرشو بلد نبودم.


و الان هرچی زور می زنم هنوز شعری به ذهنم نیست! یادم نیست شعرهای داخل کتابمون چی بود از محمود کیانوش؟ فقط همون یکدونه تست خیلی به ذهنم هست. ولی حتم دارم، اگه الان برام بخونند، می تونم تا صبح شعر های کتاب دوم سوم دبستان رو زمزمه کنم، بدون اینکه بدونم شعر محمود کیانوش بوده. اینه معجزه ی شاعر کودک.


چند تا از شعر های معروفش رو باز نشر می دهم، که یادی کرده باشیم از خاطرش، او لا به لای این اشعار، در حافظه ی کودکانه مان جاوید است.


یک گل، ده گل، صدتا گل

این‌جا، آن‌جا، هر جا گل

دامن، دامن، فروردین

می‌روید بر دل‌ها گل

باغ و دره پُر گل شد

کوه و دشت و صحرا گل

لب‌ها را گل خندان کرد

شد از شادی لب‌ها گل

-----------------

در بهاری سرد

مرغ زیبایی نشسته شادمان بر شاخۀ اندوه!

سادگی افتاده همچون شبنمی از دیدۀ مهتاب

در سکون حیرتی خاموش

بر عقیق بوتۀ اعجاب


زندگی چون کودکی تنهاست

ساده و غمناک

اشک سردی همچو مروارید

می دود در جام چشمانش

می چکد برخاک


زندگی زیباست

ساده و مغموم

چون غزالی در کنار چشمه ای، در خلوت جنگل

مانده از دیدار جفت گمشده محروم

دیده اش از انتظاری جاودان لبریز


زندگی چون کودکی تنهاست

ساده و غمناک

زندگی زیباست

------------

فرزندهای نازنینم

گل‌های باغ زندگانی

خوانندگان شعرهایم

در کودکی و نوجوانی

هرگز نخواهد شد عزیزان

یاد شما، هرگز فراموش

هستیم با هم همیشه

در شعر محمود کیانوش

با پیک‌های شعر من هیچ

چیزی مگر حرف شما نیست

دور از شما و بی‌صدایم

شادم که شعرم بی‌صدا نیست

در شعر من چشم شما هست

بر آسمان بی‌کران باز

با یک نگاه شاد و روشن

بر دیدنی‌های جهان باز

در شعر من قلب شما هست

که می‌زند آهنگ شادی

می‌گیرد از آهنگ هر شعر

هر چیز دنیا رنگ شادی

در شعر من – هر وقت شعری

دارید می‌خوانید از من-

من نیستم، ‌حرف شما هست

حرفی که می‌دانید از من

در شعر خود هستم همیشه

من زنده از لطف صداتان

فرزندهای مهربانم

سالم نگهدارد خداتان.

دانلود فصل دوم سریال staged

بنده در انتها به هر جا برسم امسال،

در خصوص این سال نود و نه، مایلم به طور ویژه از چندین نفر تشکر کنم که میزان تاب آوری رو به صورت تصاعدی در بنده افزایش دادند و باعث شدند به اینجا برسیم و سخت نگذره.

دیوید تننت و مایکل شین، این دو نوگل شکفته و تازه کشف شده ی کمدی، این زوج جذاب سینمای بریتانیا، دو تا از این افراد هستند و واقعا در قلب بنده جا دارند.

اومدم لینک پوت لاکری که پیدا کردم رو به اشتراک بگذارم  تا سیزن دوم سریال استیجد (سریال کمدی این دو نفر) رو راحت بدون فیلتر شکن بتونید هم زمان با مردم خود بریتانیا در سال جدید میلادی تماشا کنید و احساس بدبختی  و عقب ماندگی نداشته باشید مثل من!

خودم بچه تر که بودم خیلی اعصابم به هم می ریخت وقتی سری جدید فیلم هایی که منتظرشون بودم، می اومد و ما باید به عنوان یه همیشه ایرانی جهان سومی، ماه ها منتظر می ماندیم تا شاید فقط نسخه ی بی کیفیت پرده ای شون به دستمون برسه. مخصوصا سر هری پاتر اینقدر حرص و دق می خوردم که حد نداره! یادمه یه بار سیزده سالم بود به وضوح برای اینکه یادگاران یک سر موقع ریلیز جهانی به دستم نمی رسه نشستم کلی گریه کردم. :)))) احساس بدبختی عظیمی می کردم اون زمان. مخصوصا اینکه تو خانواده هم هیشکی دقیقا هیشکی رو نداشتم اصلا از فیلم یا حتی کامپیوتر سر دربیاره نه فامیل هم سنی نه دوستی نه هیچی! اینترنت هم دایال آپ بود. دقیقا همون زمان  بود که دلم می خواست فقط از ایران برم. الان خیلی استانه ی تحملم رفته بالاتر حداقل دیگه به خاطر اینکه فیلمی که سال ها فنش هستم دیر به دستم می رسه قصد مهاجرت ندارم، چون اینقدر بدبخت شدیم اصلا دیگه این چیزا یه چشمه ست که اصلا مهم نیست. :))))

شاید خیلی نکته ی کم اهمیتی باشه در عمل، ولی اینکه یه فیلم رو دقیقا هم زمان با اکران جهانی بتونی ببینی، هم زمان با مردم هزاران فرسنگ دور تر، حس زنده بودن به آدم می ده. برای من این طور بود.


بگذریم، سریال استیجد (staged) دارک کمدیه به نظرم، داخل قرنطینه کووید و در خونه ی بازیگر ها تهیه شده که روش تهیه ش خیلی متمایزش می کنه از باقی فیلم ها. یعنی خود بازیگر ها با وب کم لپ تاپ عملیات فیلم برداری رو انجام دادند و از این منظر متفاوت از هر سریالیه که فکرشو کنید، مخاطبش بزرگسال جوانه، بنده  دوستش دارم، فصل اولش روی سایت های ایران هست می تونید پیدا کنید و دانلود نمایید، فصل دومش از ژانویه امسال داره می آد بیرون داغ داغ تنوریه و هنوز سایتی ایرانی نذاشته برای همین من دارم اقدام به لینک پراکنی می کنم تا امتیاز آوانگاردی کسب کرده باشم ظاهرا تو ایران این سریال خیلی طرفدار نداشته که هنوز کسی روی سایت های رایج دانلود فیلم اپلودش نکرده. این سریال هر هفته یک شنبه ها و دوشنبه ها از بی بی سی وان پخش می شه، وهشت قسمت یک ربعه ست که وقت نمی گیره و بازیگر های بسیااار مورد علاقه ام هستند داخلش. اقا دوید تننت باشه کوفتم باشه کلا من هستم! بازیگر میهمان  این دوره شون هم داخل یکی از قسمت ها دیدم جیم پارسونز بود که دیگه رسما چه شود. کلا خیلی متناسب با قرنطینه است و کل فضای سریال بازیگر ها از داخل وبکم با هم ارتباط بر قرار می کنند و صفحه ی وبکمشون رو می بینید.


این لینک هدیه ی من به همه ی تینیجر ها و علاقه مندان ایرانی و فارسی زبان، که احیانا با تب و تاب جهانی این سریال همراهند ولی در دسترس ندارندش و پیداش نکردند.

نوش جونتون عزیزانم، شما هیچ وقت مثل بچگی های من  حس بدبختی نکنید سر این چیزا، تو زندگی نکات مهم تری هست قطعا برای ابراز حس بدبختی. (مثلا استاد راهنما و موضوع نداشتن. :دی) (مثلا ده بار عوض شدن استاد راهنما و گه گیجه گرفتن) (مثلا به صورت جبری داخل یک حکومتی زاده شدن) (مثلا غم های بی راه حل بی بازگشت) این یه مورد کاملا راه حل داره، و من کمک می کنم به امید آنکه هیچ تینیجری از فقر دسترسی نداشتن به علایق سینمایی خود فکر مهاجرت و خودکشی به سرش نزند.


کلیک کنید، فیلتر هم نیست:

https://putlockerslinks.com/series/staged


پ.ن. هر وقت لینک از کار افتاد پیام بگذارید چند تا لینک دیگه هم دارم ولی به این تمیزی نیست. به کپی رایتی ها هم اطلاع ندید. فکر می کنم زیر پا گذاشتن کپی رایت یکی از تنها حقوق مسلم ماهایی هست که داریم زندگی داخل ایران رو تحمل می کنیم. 

پ.ن. یه سریال هم دارند این دوتا بازیگر، به نام گوداومنز. (good omens)  اونم عجب جنسیه. من وقت داشته باشم باید خیلی در مورد اینا بنویسم...

پ.ن. کمیستری. رابطه ی شیمیایی بین دو عنصر یا حتی دو نفر... بازیگر های لید این سریال عجیب ترین کمیستری جهان رو دارند، اینقدر که دیدنشون کنار هم جذابه! مثل یه سری رفیقای جون جونی قدرمی. خود دیوید تننت توی یکی از اخرین مصاحبه هاش به شوخی می گفت من باید با مایکل شین ازدواج می کردم احتمالا!