Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

وقتی استارت

فقط یه چیز: ارزو می کنم این بار تا قبل از پره انترنی، مثل باقی امتحان های ترسناک جدی زندگیم، مثل کنکور یا مثل علوم پایه، دیگه کسی نیفته بمیره، تا این بار تمام بار نتیجه ای که کسب می شه رو صد درصد به دوش خودم بگیرم.

اگه خوب شد که به خودم بگم هل یس، من واقعا موجود خفنی ام، و فقط خیلی بیش از حد بدشانسی می اوردم و اعتماد به نفسم رو ترمیم کنم،

اگه هم گند خورد که بگم هل یس خدا با خلاست من واقعا خنگم و اکیه مشکلی نیست زندگی کوتاهه.


پره اونقدر ها هم آزمون مهمی نیست، یه امتحانه برای ورود به مقطع بعد، منتها جسارتا من فقط می خواهم باهاش دو سه تا آدم رو ضایع کنم و تمام. حالت رو کم کنیه بیشتر.

اینو اینجا نوشتم تاریخ استارتم رو داشته باشید، فردا پس فردا اگه گفتن میشه دیر استارت زد و اول شد، بگید بله اگه ذاتا خفن باشی میشه و فوری منو براشون مثال بزنید. نقل است اژدهای باسطانی...



پ.ن. خبر جدید:  گفتند دختر همسایه با کلونازپام خودکشی کرد واسه پسری که ولش کرده بود! حاجی بشمار.. مجمع دیوانگان که می گن، همینجاست. 

من واقعا نمی دونم چه فعل و انفعالی تو مغز دخترک رخ داده، ولی اگه قبل از خوردن کلونازپام منو می بردند پیشش مشاوره بدم، فقط یک فکت بهش می گفتم: 7.8 بیلیون آدم رو کره ی زمین زندگی می کنند که طبق نمودار نرمال حداقل 3.9 میلیاردشون  پسر هستند!

تازه موندم چه جور با کلونازپام خودکشی می کنند؟ من فکر کنم داروش رو دارند اشتباه می گویند. چون حساب کردم حداقل باید صد تا دویست تایی کلونازپام بخوری تا به مرحله ی مرگ برسی.

تنها چیزی که ارزش خودکشی داره، خود مرگه. مرگ و بیماری.


پ.ن. اگه فکر می کنید روز بدی داشتید، من روز بدتری داشتم: دو ساله (اغراق نمی کنم دقیقا دو سال و نیمه) منتظر یک تماس مصاحبه طورم، و مثل چی براش تلاش و دوندگی کردم. بعد دیروز وسط خواب ظهرگاهی بالاخره با من تماس گرفتند و من چون از عمق خواب بیدار شده بودم و مست و منگ بودم به عبارتی، به اندازه ی کل عمر شیرینم در اون تماس چرت و پرت گفتم. در حالت عادی هم من در مکالمه ضعیفم، چه برسه به اینکه از خواب بیدار شده باشم و مغزم تو دروازه باشه. یعنی ها خودم هم نمی فهمیدم دارم چی صحبت می کنم و هی با خودم می گفتم ای بابا چرا تموم نمی شه این تماس؟ قطعا براتون پیش اومده وسط خواب مجبور بشید صحبت کنید، گند تر از این حالت بنده سراغ ندارم. که مغزت هنوز خوابه ولی مجبوری مجبوری فکر کنی و حرف بزنی! و من مجبور بودم هر حرفی هم نه، مجبور بودم دفاع علمی بکنم! خاک هفت عالم بر سرم با مغز خواب داشتم مقابل داور دفاع علمی می کردم. و یادم نمی آد تا حالا این قدر پشت هم چرت و پرت گفته باشم در تماس تلفنی. یعنی فقط چهار بار اسم مصاحبه گر رو پرسیدم، و اخر هم اشتباه صداش زدم. و داد هم می کشیدم به عنوان واکنش دفاعی بدون اینکه خودم متوجه باشم. افتضاح بود. افتضاح و سه خروار گه هم روش! نهایتا دیروز بعد تماس فقط داشتم دنبال گسل های کره ی زمین می گشتم که خودم رو پرت کنم وسطشون. الان بهترم کمی، دنبال اتشفشان فعال می گردم صرفا. شایدم با اولین پرواز رفتم مریخ.

واقعا خاک بر سرش... ساعت پنج ظهر وقت تماس گرفتن بود؟ قلبم حسرت ناکه، شدید شدید.