-
معرفت کردگار
شنبه 2 دی 1396 23:03
داشتم فکر می کردم که الآن مسواک برام شده یه چیزی مثل خدا. فقط شبایی که ناخوش احوالم یادم می افته اون دسته بیل رو بردارم و باهاش بیفتم به جون سوراخ سمبه های لثّه م با وسواس تمام، که حداقل به میکروبا بفهمونم زورم به هرکی نرسه، دخل شما ها رو می آرم ولی. تهشم این قدر لبخند دندون نما بزنم به آینه که طرف خودش ازون تو به...
-
تالاب مَیقان
شنبه 2 دی 1396 14:59
خبر آتیش گرفتنش رو وقتی خوندم که دیگه آتیشش خاموش شده بود، ولی می دونی دلم چی خواست یک آن؟ یه حباب بزرگ شیشه ای از هوای جنگل های هیرکانی پر می کردم، طوری که فضای حبابم قدر یه چادر مسافرتی، توش پر از برگ درخت و بوی نم جنگل و خاک خیس، می نشستم تو حباب شیشه ای، و در حالی که شاخ و برگ های درخت های توی حباب کوچیکم، مالیده...
-
بهم می گه خودتو بذار جای عشقم حالا دو حالته یک اینکه تو ام منو دوس داری، دو اینکه تو منو دوس نداری حالا بگو چی کار می کنی! :-"
جمعه 1 دی 1396 23:05
با مشاوره ی عشقی دادن یازده نصفه شبی در اوّلین روز زمستان به دوست خلم چه کنم؟ آه. =_= این چرا نمی فهمه داره اچتباه می زنه؟ :)))) عاقا حالش خرابه. پوف. در عوض من همین یه ربع پیش یه چیزی فهمیدم دوباره ده تا به جونام اضافه شد. :)))) بیست تا شایدم. جونای من در نوسانه بدانید و آگاه باشید...
-
اس ته ره س
جمعه 1 دی 1396 21:05
کن یو بیلیو می اگه ک بگم الآن بریده بریده دارم اینا رو تایپ می کنم و مطمئن نیستم قلبم بقیه شو می کشه یا نه؟ من از طرفای تیر به بعد که منتظر نتیجه ی کمیسیون دانشگاهم بودم، دیگه همچین استرسی رو محتمل نشده بودم. یه ربعه چمباتمه زدم کنار شوفاژ، هی به خودم می گم: "هیش، هیش. کیلگ آروووم. چیزی نیس. دیگه تموم شده. تموم...
-
واو طرفدارمه
جمعه 1 دی 1396 14:05
- کیلگ. می گم اممم. می شه اگه زلزله اومد نمیری؟ - چی؟ - می گم می شه اگه زلزله اومد نمیری؟ - هه مگه دست منه؟ - آره. نمیر. - یادته چقد منو اذیت کردی؟ اصن می خوام بمیرم. - اذیتت کردم چون دوستت داشتم. نمیر... - منم می میرم چون دوستت دارم. هاه. - کیلگ بهت گفتم نمیر. - برو بابا هیچ وقت به فکر من نیستی همش داری رو اعصابم...
-
جوجه شماری
پنجشنبه 30 آذر 1396 19:18
به عنوان آخرین لحظات پاییز یک هزارو سی صد و نود و شش، جقل دون عزیزم را به عنوان الهه ی همه ی مرغ و خروس های جهان می شُمارم چرا که از قدیم الایّام گفته اند: "جوجه را آخر پاییز می شمارند." و راستی این پاییز هر جا رفتم هی همه نق می زدن که چرا بارون نیست، بارون چرا نیست، نیست چرا بارون. خواستم اطّلاع بدم که هیچ...
-
امتحاااان پررررررر
پنجشنبه 30 آذر 1396 16:17
عاشقتونم عاشقتونم. امتحانا کنسل شد. رواااااله رواااااااله. عاقا ده تا به جونام اضافه شد واقعا. حالا می تونیم در کمال آرامش از آلودگی هوا و زلزله بترسیم و یک یلدای هیجان انگیز رو در پیش رو داشته باشیم. راستی دیدین همه ی بچّه ها جمع کردن دارن فرار می کنن شمال؟ :)))) نه عاقا ما تا لحظه ی آخر هستیم، سنگر رو خالی نمی کنیم....
-
بیست حقیقت ک فقط با یک شب خوابیدن در خیابان ها می توان فهمید
پنجشنبه 30 آذر 1396 12:29
۱) هوا واقعا شب ها سرد است و زر مفت است که امسال پاییز سرد نبود. سرد بود عاقا جان سرد بود و بی اختیار دندان های فرد گرمایی ای چون من به هم می کوبید. ۲) وای فای خانه تا فاصله ی ده متری درب منزل آنتن می دهد ولی در خود خانه آنتن نمی دهد. ۳) این محلّه روباه های بسیار خوشگل گوگول مگولی اکور پکوری دارد. ۴) در این محلّه...
-
زیز زیز زیز عمیق
پنجشنبه 30 آذر 1396 05:08
اینقدر عصبی ام که، یعنی فقط ... :دی :دی :دی :دی :دی :دی به جای زلزله الآن از من بترسن منطقی تره. دیگه واقعا امشب دارن رو اعصابم اسکی می کنن. دراکو دورمینز نانکوام تیتیلاندوس. # سرما عه رو ک قطعا خوردم. # و متکام افتاد وسط کوچه. متکام. می فهمی؟ متکام. # و الآن مثل یه میکروب همه چی رو کندم ریختم اون وسط اینقد که اعصابم...
-
کشفیات
پنجشنبه 30 آذر 1396 02:41
درسته که وای فای از تو پذیرایی آنتن نمی ده، ولی از دم در خونه آنتن می ده. زمینه ی کشف: زمین لرزه ی تهران آقا دارم یخخخخخ می زنم از سرما. الآن دارم ازین پایین پنجره ی اتاقم رو نگا می کنم حسرت می خورم. چقد سوسول شدن همه. گه بگیرن. چقد همه چی مسخره شد یهو. به خاطراتم که رجوع کردم یه زلزله ی دیگه هم دیدم قبلا. چرا اون...
-
زیز مثل زلزله
چهارشنبه 29 آذر 1396 23:49
عاقا زلزله ای که جدّی نباشه ولی بادش بگیردت، جذابیت های خاص خودشو داره. اوّلین نفر خودم فهمیدم با این جمله که: "عح؟ زلزله داره می آد؟" خیلی هم تر و فرز بودم. سراغ مرغه هم رفتم. :دی فقط یکم دچار تردید انتخاب بین مینا و جوجه شده بودم در اون لحظه. الآنم این مامانم ول نمی کنه... بریم پارتی تو خیابون. جوووون. وای...
-
رفیق رفیق صد تومن
چهارشنبه 29 آذر 1396 01:30
بهم پیام داده که، هی فردا آخرین جلسه س که هم کلاسیم. مریضم ولی جهنّم می آم ک مهمونم کنی بالاخره دارم راحت می شم از دستت. می بینید؟ یعنی من می رم قشنگ با کسی ارتباط می گیرم که عین خودم اوّلین آخرین می شماره و بستنی می کشه بیرون از حلقوم ملّت. نباشه هم این قدر تو گوش افراد موجود، زیرزیرکی تکرار می کنم این افکار مریضمو...
-
یک خداحافظ از عق زننده ترین سولکوس های مغزم
سهشنبه 28 آذر 1396 19:29
امروز لحظه ی آخری که سر کلاس نشسته بودم و با یک دستم کیک می خوردم و با یک دست مجله ی دانشگاه رو ورق می زدم و یه نیم نگاه می نداختم و از اون ور استاد خرمون با پافشاری هر چی تمام تر سعی داشت برای تعداد بیشتر از بچّه ها غیبت بزنه تا از امتحان محروم شن، یهو یادم افتاد... جرقه زد. آخرین کلاسم بود! آخرین... آخرین کلاس...
-
تا شونه برای شونه
سهشنبه 28 آذر 1396 09:01
بچّه ها بچّه ها! :))))))))))))))))))))))))) رفتم تو آینه ی دستشویی موهامو شونه کنم، شونه از دستم سر خورد و در حالی که داشتم با خودم فکر می کردم واو کیلگ حقیقتا جالب می شه اگه بره اون تو، یک رقص آمیبیکی کرد و مستقیم افتاد تو سوراخ توالت. واقعا حقیقتا جالب شد دیگه. به بابام گفتم، الآنم دارم از خونه فرار می کنم. تا گند...
-
لوله ی گوارشی جامینم آرزوست
دوشنبه 27 آذر 1396 23:35
من خعلی اعصابم خورد شد ک این جوجه، پنجمین توپ طلا رو برد. می خواستم یه پست بذارم مسخره ش کنم و خاطر نشان کنم ک یه تار موی مسی به صد تا ازین. اکی؟ چیزه حالا دیگه فوتوشاپ حال ندارم باز کنم الآن. حالم داشته باشم، راسته ی کارم نیس زیاد وقتمو می گیره. شما خودتون بگیرید هنر و خلاقیتمو. ؛) نهایت امکاناتی هس ک الآن در چنته...
-
کانون زبان بکش بیرون دیگه ناموسا
دوشنبه 27 آذر 1396 21:03
جون خودم ظرفیت این آمار و ارقامو ندارم هر دو و نیم ماه یک بار به من همچین شوکی وارد می کنین. عین بچّه ی آدم بشینین گوشه اتاق بخَرّید تا نخوایید آخر ترم پونصد تا پونصد تا بریزید تو وبلاگ من دنبال کف نمره ی قبولی. این چه وضعشه لاطائلات؟ مرسی که کم کم داره درست می شه. چیه این عددای شاخ؟ آخ قلبببببببببم.باتری. باتری جدید...
-
وای ناموسا همین الآن یکی بیاد بگه دروغ اوّل آوریله
یکشنبه 26 آذر 1396 19:35
نه نه نه نه نه نه. ایزوفاگوس فردا تعطیل نشه. شوخی باشه! لطفا لطفا لطفا. نه نه نه. جون جدّ و آبادت. جون هر کی دوسش داری. جون بست فرندت جاست فرندت زیدت هرکیت. تو رو خداااااا. پاره می شم من. نه نه نه. خیلی وقیحید. خیلی خرید. خر خر خر. نمی خوام. من قرار بود فردا خودم تنها خونه باشم درس بخونم...! تف تف تف. آقا التماست می...
-
مارفان
یکشنبه 26 آذر 1396 17:09
آقا استاده داشت درس می داد، گفت از نشانه های سندروم مارفان این هست که وقتی بیمار انگشت نشانه و شصت یک دست خود را به دور مچ دست دیگر حلقه می کنه، انگشت ها به هم می رسند و روی هم می آن. . . . آیا شما هم با خواندن جمله ی بالا، عملیات را انجام دادید؟ :-: تبریک می گوییم. به بغلیم گفتم ینی ببین یه دیقه خودتو بذار جای استاد....
-
دلتون خوش نکنید ایجوری نمی مونه
شنبه 25 آذر 1396 14:34
طرف اینو سرچ زده تو گوگل ایمیجز، از یه عکس، رسیده به وبلاگ من. نیم ساعته دارم فکر می کنم به عنوان یک جمله، این می تونه نماینده ی وبلاگم باشه تو اینترنت یا نه؟ ببین من... نه راستش. نه. نچ . این من نیستم. نمی دونم چرا گوگل آورده تون اینجا اصلا! افسرده و بی هدف و بی دین و شقایق دریایی شاید باشم، ولی هیچ وقت اونی نیستم که...
-
تولّدی دیگر
جمعه 24 آذر 1396 13:48
و زندگی شاید پر و خالی کردن ناگزیر ریه ها باشد در فاصله ی رخوتناک دو وعده ی کتلت. من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در کنج اتاقی سکنی دارد، و دماغ نحیفش را در یک نی لبک چوبین می نوازد: آرام... آرام... پری کوچک غمگینی که شبانگاه از بوی کتلت می میرد؛ و سحرگاه از بوی کتلت به دنیا خواهد آمد... شاعر: اژدهای کتلت زاد فروغ...
-
وصیت نامه ی فروید
جمعه 24 آذر 1396 10:21
سر صبح، تا من لود شم و از منگی در بیام، نشسته کنارم از رو تلگرام نصایح فروید به دختر شانزده سالش رو واسم می خونه. بچّه ها می رسه به تیکه ی نصایح در مورد شریک زندگی و این مزخرفات، می گه ببین بیدار شو واس تو دارم می خونم خوب گوش بده تا جوونی. ما که دیگه به ته ش رسیدیم. اومدم خیرات سرم بحثو منحرف کنم، بش گفتم عه چی شد پس...
-
در روزی که گذشت...
چهارشنبه 22 آذر 1396 01:28
فکر کنم یه مهره م تو مارپلّه برای همیشه نیش خورد و در عوض خیلی عامدانه یکی صد برابر بهترشو کشیدم داخل بازی. الآن حس لحظه ای م اینه که واقعا فکر می کنم مردن راحت تر شده برام. یعنی مقصود اینکه تو یک سری بند داری واسه خودت، که هر وقت به مرگ فکر می کنی می آن جلو چشمات و هول می زنی برای انجام شدن سریع ترشون قبل اینکه بگن...
-
ببینین چه جوووورییییییی شدم یه اژدهای بی شاخ و دم
سهشنبه 21 آذر 1396 20:39
ببین کیلگ الآن بیدار شدم دارم مکالمه ی مادر و مادربزرگم رو پشت گوشی گوش می کنم. مامانم تلفن رو می ذاره روی آیفون عموما، آقا مادربزرگم برگشته بهش می گه حواست به بچّه هات باشه تا که از دستت در نیان، دیدی اون کیلگ رو ول کردی رفت سمت ریاضی و المپیاد الآن اینجوری شد؟ همممممه چیش خراب شد. هممممممه چیش. به ریش مرلین همین یه...
-
مرامتو استاد
سهشنبه 21 آذر 1396 13:23
سپید دندان رو یادتونه؟ اینجا ... همون استاد مو برفی جنینمون که من عاشق رنگ سفید یه دست موهاشم ولی اسمش رو گذاشتم سپید دندان. آقا الآن با هم تو یه آسانسور بودیم. چه قدر فابریک برخورد می کنه این بشر. حالا درسته من جمعا سه جلسه فرصت کردم برم سر کلاسش. ولی اخلاقشو... آسانسور می ایسته دیالوگ این شکلی پیش می ره: - استاد...
-
66666
سهشنبه 21 آذر 1396 08:23
بچّه ها من دارم می رم دانشگا، حواستون به ۶۶۶۶۶ آماروبلاگ باشه. دست هر کی افتاد اسکرین بگیره بفرسته. ردش نکنین یه وقت که روانی می شم. ماه هاست با چنگ و دندون منتظرشم. جیگرتونو. *متاسفانه هنوز زیاد مونده و خودم الآن حوصله ی رفرش کردن ندارم تا بهش برسیم. * آهان یه راه دیگه هم هس، سر نزنید به وبلاگ تا خودم بیام اون قدر...
-
زبون به زبون
سهشنبه 21 آذر 1396 00:08
می آد بلند می گه: - عح کیلگ یادته بچّه بودیم، زبونامون رو به هم می زدیم چه قدر حال می داد؟ من ------> 0-0 هر کی که شنید------> :))))))) آبروی بیست ساله ی یک شبه دود شده م ------> *** بازم من در حال رنگ به رنگ شدن ------> :-" من با فکر به اینکه حافظه ش تا کجا پیش می ره تو باز آرایی بقیه ی کودک آزاری...
-
به کدامین نمک پاش؟
دوشنبه 20 آذر 1396 19:22
اممم. گفتم حالا که امروز قراره پست های لایه ی یکی بذارم وبلاگ خالی نباشه، بپرسم که هی، بچّه ها... این سفید هایی که هنوز رو خاکن از آثار برف شب پنج شنبه س؟ یا هنوز یواشکی شبا داره برف می آد، صداشو در نمی آرین که من جشن نگیرم؟
-
رانندگی در تهران
دوشنبه 20 آذر 1396 13:19
آقا این قدر داغون و شلوغ و هرکی هرکی ه... که گاهی فقط دلت می خواد، در ماشینو باز کنی، از ماشین پرت شی بیرون، دمبت رو بذاری رو کولت با سرعت دویست کیلومتر بر ساعت از ماشین دور شی، در حالی که رو به پشت سری هات فریاد می زنی: "ماشین و سوئیچ روش جایزه ی هرکسی که بتونه از این جهنّم درّه ای که توشه بیرونش بکشه."...
-
وز درونش بر نیاید جز خروش الفرار
دوشنبه 20 آذر 1396 09:33
آقا چرا دقیقا همین امروز که من نیاز داشتم کسی خونه نباشه، مامانم باید بی کار باشه. زد داغون کرد برنامه هامو. اگه بود تا الآن نصف کارام انجام شده بود، الآن نشستم خونه ببینم چه گلی بر سر بگیرم که سریع تر رها شم بدون سه شدن. عح. خب حالا بهانه چی بیارم تا از دستش فرار کنم الآن؟ بذار بگم می خواستم یه کاری انجام بدم که با...
-
گم شده
شنبه 18 آذر 1396 17:30
اگر در خانه ی تازه آب و جارو شده، هوس خوردن بستنی یا کالای مشابه کردید در حالی که دلتان می خواست عین هاپو راه پیمایی کنید و در جای جای خانه ی تمیز به قدم زدن بپردازید، و نا خودآگاه به خود آمدید و دیدید یک قطعه ی بزرگ از کاکائوی روی بستنی تان نیست شده که یعنی افتاده زمین و با خود فکر کردید که گور بابای کاکائوی بادام...