-
لایک عمیق، استاد... فول لایک
دوشنبه 18 دی 1396 15:13
یه گروه به اصطلاح علمی داریم تو تلگرام... تقریبا از هر رشته ای توش دانشجو پیدا می شه. پزشکی بگیر تا این رشته هایی ک نمی شناسم. کلا خر تو خر و پر جمعیت هست. تو این گروه های پر جمعیّت دانشگاه هم من نمی دونم واقعا چی می شه ک مردم سیخشون می گیره با رفتار کلیشه ای شون به هم ثابت کنن ک آقا بکش کنار، من بیشتر می فهمم و فلان....
-
هدر های اسکای
دوشنبه 18 دی 1396 00:42
خب این یه پروژه ی یک ماهه بود که چند روز پیش بالاخره تموم شد و هیچ ادّعایی رو ثابت نمی کنه مگر جنون بیش از حد بنده ی حقیر رو. عکس هدر های صفحه ی اوّل بلاگ اسکای اند. قضیه از اون جا شروع شد که یه روز به خودم اومدم و دیدم به جای لاگین کردن تو وبلاگم، به هدر صفحه ی اصلی خیره شدم و دارم به تصویرش تنفّر می ورزم. (ناموسا...
-
Je veux
یکشنبه 17 دی 1396 17:03
شما نمی دونین چه دردیه من دارم؟ آقا رسما اکثر مطالب مهمّی ک می خوام بنویسم اینجا رو با فکر اینکه گند نزنم به حسّم و به بهترین نحو نوشته شه می خورم. صرفا سطحی ها رو می آم تف می کنم ک مغزم تند تند پر و خالی شه. اون قدر اون پست های از دید خودم به اصطلاح عمیق رو می خورم تا ک کلا یادم بره قرار بود بنویسمشون. برنامه رو یکم...
-
بببببببو
یکشنبه 17 دی 1396 15:42
سرده/ کاپشنم کووووو؟/ حتّی یه پولیورم / باوشه ممنون. دوس دارم سری بزنم بیرون ولی/ می ترسم / ک برفا/ آب بشن زووووود. :)))))))))) آخه دیگه از دنیا چه می خواید؟ هفت ژانویه ک هست، هیفده دی ک هس، نمره ی منم ک هیفده می شه، اون گولّه سیفدا رم می بینی می آد تو صورتت نترس اصن چیزی نی، منم ک خیلی بامزم، زمستونم فصل رپی ای ه...
-
خوش خطِ دیوار آز
یکشنبه 17 دی 1396 00:52
یه روز ک داشتیم می چرخیدیم بین میکروسکوپ ها دیدمش. صف جلوی میکروسکوپ شلوغ بود و هر کی یه کاری می کرد تا ک نوبتش شه. منم به در و دیوار زل زده بودم ک کشفش کردم. تمام مدّت بالا سرمون بود. رو دیوار. قابش گرفته بودن. نمی شد خوندش چون نور پنجره می خورد توش و زاویه ی دید ما تو اون لحظه مناسب نبود. ولی خیلی آنی هوس کردم...
-
لیوان نوشابه کنار مبل
شنبه 16 دی 1396 16:36
می دونی کیلگ، گاهی کلّیات زندگی همه چی ش راست و ریسته، یعنی یه نگاه کلّی ک بندازی واقعا دردی پیدا نمی کنی و به خودت می گی اوف چه همه چی تموم، همه چی فول، تکمیل اصن. ولی... امان از ولی ها. ریدم به ولی ها... من الآن دقیقا درگیر اون ریزه کاری هاشم. ریزه کاری هایی ک با یه دید اجمالی و کلّی گرا به چشم نمی آن. الآن دقیقا...
-
پشم ریزون
جمعه 15 دی 1396 22:58
آقا داشتم آرشیو می جوریدم، به یه پست همه چی سفید رسیدم از اردیبهشت پارسال. ترسناااااک. ووووووو. من ک روانی نبودم ازین پستای سفید بندازم رو وبلاگم؟ بودم؟ اهل پست پاک کردنم نیستم. منتشر کنم دیگه رفته پی کارش. کی زده پست منو خورده؟ اصلا چی نوشته بودم توش؟ هیچ ایده ای ندارم. تازه رفتم تو ویرایش گرش، زده تاریخ ویرایش :...
-
درس عمومی ام آرزوست
جمعه 15 دی 1396 16:25
این ک الآن هیچ رقمه نمی ره تو کتم که چرا تو این هاگیر واگیر بسیج دانشگاه پی دی اف درسی درست کرده برامون نشر داده به کنار (و حالا اون بالاش هم کوبونده ک عجّل لولیّک الفرج) ( مگه بسیج دانشگاه کارش یه چیز دیگه نبود چرا الآن زدن تو خط درس ناموسا؟) ، داشتم باخودم فکر می کردم وژدانا حیفه تو این شرایط و جو سیاسی، ما این ترم...
-
اعتماد به لوپ
جمعه 15 دی 1396 00:11
سه سال و اندی از اینجور وبلاگ نوشتنم می گذره، یه دوازده سال هم از کاغذ سیاه کردن ها و خاطره در کردن های وقت و بی وقتم، ولی هنوز با این همه نوشتن و پر و خالی کردن و تلمبه زدن نمی تونم خودم رو بشناسم. هنوز نفهمیدم اعتمادم به سقفه، هیچی رو کلا به کفش حساب نمی کنم... یا اعتمادم به کفه، همه چی رو بیش از حد حساب می کنم......
-
سوال شماره ی سه
پنجشنبه 14 دی 1396 20:42
دقّت نکرده بودم بهش. بابا بزرگم با هر کدوم از اعضای خانواده م (به غیر از خودم) ک مکالمه ی تلفنی برقرار کنه، سوال شماره ی سومش منم! با هرکدومشون. سوالاش این شکلی ان به صورت نا خود آگاه: - سلام... . - سلامتی؟ . - کیلگارا خوبه؟ این حس گرما ی ته چشم به آدم می ده. همه ی اینا رو هم با لهجه هم می گه ک من قشنگ برم واسش بمیرم....
-
روشن فکر ترین کبک های ۲نیا
پنجشنبه 14 دی 1396 17:31
اینا خیلی ترسو عن یا من خیلی کلّه خرم؟ یعنی یه ژن گریفندوری تو این خانواده نمی بینم من. این چه وضعشه... فقط بلدین مثل کبک بشینین تو خونه با فیلتر شکن تلگرام اسکرول کنین، تهش آروق سیاست بزنین سر میز نهار و شام و مغز منو با تحلیل هاتون به گا بدین؟ به جدّم ک لایک لایک فول لایک دارین!!! الآن واسه لحظه ای دلم آزادی سال...
-
زود بریدم؟
چهارشنبه 13 دی 1396 06:30
الآن در حالی ک یک ساعت با آلارم پنج صبح کشتی گرفتم ک بتونم بالاخره شیش صبح پا شم و داشتم از درون به خودم وعده می دادم :" به درک کیلگ، جهنّم. این آخرین بار تو کل عمرته! ارزش تلاش کردن داره پا شووو... آخریییییین باااااارههههه..." ، هم زمان یکی از داخل مغزم گفت: "حالا ک قراره پا شیم، نمی شه مثل آناتومی،...
-
سبزوار
سهشنبه 12 دی 1396 17:42
مادامی ک کنار اکیپ بچّه های سبزواری مون هستم، دلم می خواد بهشون بگم ببین من صرفا خفه خون می گیرم می شینم کنارت، تو فقط یه ضرب حرف بزن. هرچی ک دل تنگت می خواد... تو فقط حرف بزن و من تا ابد غرق بشم تو لهجه ت، تو اون تیکه صدایی که آخر همه ی جمله هات از تار های صوتی ت تولید می کنی... تا آخر دنیا...! لعنتی ها، چه لهجه ی...
-
نیناش ناش
سهشنبه 12 دی 1396 08:55
آبروم رفت. رفت. رفت. رفت. :# بابام رفت بیرون سر کار، بش گفتم آره منم دو دقیقه دیگه باس برم... تو اون مدّتی که داشتم لباس می پوشیدم نمی دونم چرا با صدای کاملا بلند داشتم نیناش ناش ساسی مانکن می خوندم واس خودم. خب به من چه فکر می کردم کسی خونه نیست... بعد رسیده بودم به تیکه ی: "چی شده؟ کسی نیگا نیگا کرده تو رو؟ برم...
-
بلدید بهم یاد بدید؟
دوشنبه 11 دی 1396 23:52
یه کانال تلگرامی هست، فول عکس. می خوام کل عکس هاش در جا برام دانلود شن. راهی به غیر از ابلهانه اسکرول کردن داریم یا خیر باید یکی رو استخدام کنم هی اسکرول کنه ذره ذره لود شه؟ یعنی بیاین بگین راه نداره، بهتون می گم بفرما واس همینه حالم از تلگرام بهم می خوره. چون برنامه نویساش قدر ارزن ذوق نداشتن.
-
2017
دوشنبه 11 دی 1396 21:12
می گم دو هزار و هیفده عددش خیلی خفن بودا. کاش ک می موندیم توش. وقتی شروع شد اومدم اینجا نوشتم: خیلی حیفه که 2017 با 97 تلاقی پیدا نمی کنه که دو تا هفت کنار هم داشته باشیم. الآنم که تموم شده دارم فکر می کنم: خیلی حیف شد که 2017 با 97 تلاقی نکرد... دو هزار و هیفده رو دوست داشتم. هیفده داشت توش. بیست سالم بود. جوون بودم....
-
خنده های دسته جمعی، له شدن تک نفری
دوشنبه 11 دی 1396 21:09
ببین خب من واقعا دیگه دارم سعی می کنم هیچ خری به کفشم نباشه، ولی اعتماد به نفسم امروز ریش شد، خیلی هم ریش شد، نخ کش شد اصلا، خب مجبورم شدم در یک جمع حدود هفت هشت نفره ی مختلطی ک نمی شناختم حرف بزنم، و وسطش یهو بغلیم زد زیر خنده، و انگار ک دومینو باشه کم کم همه زدن زیر خنده. خنده شدن. و هر لحظه ک خنده ها به دومینوی...
-
علاجِ لا علاج
یکشنبه 10 دی 1396 21:43
می دونی کیلگ خب تو تا زمانی ک عینکی نباشی این دردی ک می خوام بگم رو لمس نمی کنی... دقیقا اون لحظه ای ک عینکت رو گم کردی، و کلافه ای و داری کف و خون قاطی می کنی واس خاطر یه ماسماسک مسخره... همه شروع می کنند به پیشنهاد اینکه: " خب چرا دنبالش نمی گردی؟ بیشتر بگرد تا پیداش کنی. " و درد همینه. که نمی فهمن عینکه...
-
نمی خوام ولم کنید
شنبه 9 دی 1396 23:31
شت. چه شام غریبانی شد امشب. دیگه حس می کنم کوکائین انداختم بالا. همه چی توهمی شده. یعنی نمی کنید نمی کنید می ذارید اصل شب امتحان، انقلاب می کنید. من الآن گه گیجه گرفتم... نمی دونم دنبال فیلتر شکن باشم، بک آپ بگیرم از آرشیوام، دنبال اردر های مامان بابام باشم ک زرت زرت نق می زنن انگار کلید اینترنت زیر دستمه و فرمانده کل...
-
به نام خداوند رنگین کمان
جمعه 8 دی 1396 11:39
تخت کنار شوفاژه. در اتاق رو ببندن اتاق در عرض پنج دقیقه هوا می گیره. وی یک آدم وحشتناک گرمایی. اون قدر ک حس می کنه گرمای هوا "بو" داره. چون واقعا داره. بوی گرما خفه ش می کنه همیشه. درست مثل بوی کتلت. بار هزارم و تجربه ی این سناریوی ابدی: در بسته، شوفاژ روشن بغل گوش، بوی تهوّع آور گرما. به انضمام یقه ی خیس تی...
-
امپراطور آزاد
پنجشنبه 7 دی 1396 18:43
یعنی اون قدری ک احمدی نژاد تو کلیپ امروزش گفت آزاد آزاد آزاد، شخص امام حسین تو صحرای کربلا شعار آزادی حقوق بشر سر نداده بود. فهمیدید حالا؟ ما آزادیم. آزاااااااادیم. ما خیلیییییییی خیلیییییییی آزاااااااااااادیم. آخ گُر گرفتم. جنبه ی این مقادیر از آزادیَت رو نداشتم. آب قند بیارید. یاد اون بازی های بچّگی هامون افتادم....
-
امپراطور چُمبه
چهارشنبه 6 دی 1396 23:45
فرم ایستادنشون کنار هم، منو یاد روابط خودم با والد هام می ندازه. اون تجمّع مغرورانه ی زرد و مشکی رو کلّه ی اشاره رفته به سقف آسمونش رو می بینید؟ خود خودشونن. :))) هر از چند گاهی هم یه بطری اسید می گیرن دستشون خالی می کنن رو هیکل من ک اون پایین ایستادم. شیکمم هم هیچ قلمبه نیست. اونا غمه. همه ش غم های بلعیده شده و فرو...
-
زلزله ی حس نشده ام آرزوست...
چهارشنبه 6 دی 1396 01:15
ولی با این وجود مهمون هول کرده، می گه می شه لطفا بریم بیرون؟ :)))) بابام هم قشنگ بی رو دربایستی بهش گفت من الآن حاضرم همین جا بمیرم ولی یه سانت تکون نخورم. ک یعنی من نمی برمتون بیرون. منم ک خودمو به خواب زدم. بقیه هم واقعنی خواب بودن. مهمون سکته نکنه امشب از ترس؟ :)))) پ.ن. رفیق شفیق سیصد تومن. الآن یک و چهل دقیقه س،...
-
مزاحم تلفنی
سهشنبه 5 دی 1396 23:32
الآن یک فردی زنگ زد به گوشی میهمانمون، اوّل مشاهده شد ک خوش و بش کردند و ته ش به جیغ جیغ و فحش و قطع تماس کشید. جویا شدیم گفتن هیچی بی خیالش خانمی بود که مزاحمم شد. :-" گفتیم ک یعنی چه؟ در حالی که بر افروخته بود، فرمود ک هیچ! ابتدا لختی حال و احوال کردیم، و وقتی گفتم به جا نمی آرم ازمن پرسید آیا کمی وقت دارم و در...
-
چوون
سهشنبه 5 دی 1396 21:54
شما علی الحساب ازین به بعد بین "چون" و "چوون" هایی ک من می نویسم تفاوت قائل شید تا بعدا سر فرصت قضیه شو تعریف کنم ک چرا. "چون" هایی که می نویسم رو تو دلتون تلفّظ کنید "چُن" "چوون" هایی که می نویسم رو دقیقا بخونید "چون" با واو غلیظ کشیده در وسط. اینا الآن دیگه...
-
عدم ثبات
دوشنبه 4 دی 1396 13:54
ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات، ثبات، عدم ثبات،...
-
پشت بار بند وانتی که جعبه ی چوبی پرتقال نارنجی بار زده بود
دوشنبه 4 دی 1396 11:31
نوشته بود که: خدایا، نفسم را از من بگیر، هم نفسم را نَه. باحال بود. دیدمش نا خودآگاه یه آخ کشیدم و گاز دادم و از کنارش رد شدیم.
-
لَجِز
یکشنبه 3 دی 1396 22:09
مهمون داشت سر میز شام با آب و تاب در مورد غذاها و نحوه ی طبخ شون اظهار نظر می کرد، یهو زبونش نچرخید به جای "لَزِج" گفت "لَجِز". آقا چرا هیشکی مسخره ش نمی کنه؟ چرا هیشکی سوتی شو نمی گیره؟ یکی بیاد دیگه. بیایین بگیرین دیگه. :))))) اصلا بیارین از این چراغ مطالعه های بازجویی بندازین تو چشاش تا ابد...
-
چیز زرد من
یکشنبه 3 دی 1396 21:06
هزار بار بش گفتم خل مغز من، تو این اتاق که شتر با بارش گم می شه، تو یکی بیا و لطف کن هر چی می بینی نگیر دستت و راه بیفت برو برا خودت تو هپروت ول بچرخ. هی نمی فهمه. الآن اون چیز من کو؟ کجاست؟ هان؟ بعد با اعتماد به نفس می گه فوقش پیدا نشد یکی برات می خرم. طرف هنوز من دارم واسش سر صبحا بند کفش می بندم، اینه سطح اعتماد به...
-
چگونه مرز های فحش دادن را با یک جمله جا به جا کنیم
یکشنبه 3 دی 1396 20:08
بهم گفت تو چون خودت کثافتی، کثافت ها رو هم نمی بینی. :))))))) خدا. :))))))) نه واقعا خوشم اومد. عصبانی می شه خلاقیّت و ادبیاتش اکسپوننشیال می کشه بالا. :))))))