Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Pardon me, but you really hurt my feelings


...So, communications class. Really? Mrs. Bradley doesn’t have a clue what it was like to be our age. “I find it best to confront the issue head-on by saying, ‘Pardon me, but you really hurt my feelings...


...خب... کلاس مهارت ارتباطات. واقعا؟ خانوم بردلی واقعا هیچ ایده ای نداره که هم سن ما بودن چه حسّی می تونه داشته باشه. " به نظر من بهترین راه برای مواجهه با موضوعی که ذهنتون رو در گیر کرده، اینه که به طرف بگید: ببخشید که اینو می گم، ولی تو واقعا داری احساسات منو می خراشی..."



از اون فیلمی(سریال بهتره بگم) که موضوعش خودکشی بود و منو تا مرز بالا آوردن رسوند نوشتم تو چند پست قبل ترم. 

راستش اون فیلم هر چه قدر غیر واقعی و کلّی نگرانه و فن پسندانه نوشته شده بود، نکته ی مثبت هم کم نداشت. پاراگراف بالا که خودم ترجمه ش کردم، یکی از دیالوگ های دختر نقش اوّل فیلمه، قبل از اینکه خودکشی کنه.

این دیالوگ تو خود کتاب اصلی نیست. ساخته و پرداخته ی ذهن فیلم نامه نویسه. من کلا نسبت به هر فیلمی که برخلاف سیر داستانی کتاب قبل از خودش بره جلو، حس خوبی ندارم. حس می کنم ایده ی نویسنده ی کتاب رو دزدیدن و حالا برای جلب مشتری دارن لوس و مسخره ش می کنن و الآنه که گند بخوره تو همه چی. حس خیانت دارم نسبت به این کارشون.


ولی این دیالوگ، به فکر وادارم کرد... هانا داره پیش خودش معلم درس مهارت ارتباطات رو مسخره می کنه. به خودش می گه این یارو پیش خودش چی فکر کرده که می آد به ما می گه از هر کی دل خور بودید بهش بگید که بدونه داره احساساتتون رو خورد می کنه؟


راستش از بیرون که نگاه کنی دیدگاه خفنیه. خیلی. تو عقده هات رو بی رو دربایستی می ریزی بیرون و چه بهتر که بریزی شون تو صورت خود طرف که بدونه چه حسی داری نسبت بهش زیر پوستت. من اگه می خواستم طبق این قاعده عمل کنم، حداقل تا الآن هشتاد درصد رابطه های اجتماعی م رو نجات داده بودم.


ولی می دونی چی شد که بی خیالش شدم؟ آره پنج شیش سالیه که بی خیالش شدم. یه زمانی بهش اعتقاد داشتم ولی الآن دیگه ندارم. دیدم که واقعا آدما به کفششون نیست. اگه یک جامعه ی صد درصدی نمونه بگیریم، پنجاه درصد تو همون حرف اوّل که بهشون بگی من ناراحت شدم، با یه خنده به کفششون می گیرن و تمام و از روز بعدش عجیب غریب رفتار می کنن، انگار که هم تو یه آدم جدید شده باشی هم خودشون. پنجاه درصد بقیه هم انواع کارهایی که به ذهنشون می آد رو می کنن الّا کاری که واقعا درست باشه.


ببین وقتی من دارم تو صورتت این حقیقت رو پرت می کنم که احساساتم رو با فلان عملت یا با فلان حرفت خراشیدی، معنیش اینه که دارم بهت فرصت می دم درستش کنی با دستای خودت و تنها چیزی که انتظارش رو ندارم بشنوم اینه که: "بسه کیلگ، به دل نگیر. آدم نباید این قدر زود رنج باشه..."

من قرار نیست خودم رو درست کنم. تو بودی که باید آستانه تحمّل من رو می فهمیدی


Fuck off kilgh... who cares about your damn feelings?


1396/06/24 @ 02:13

نظرات 2 + ارسال نظر
شن های ساحل چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت 01:32

it doesn't matter what do they care.what is matter is what is important for you.ok so seriously you need a change too to find a happy relationship

Ok & by the way you know that I am a black board?

شن های ساحل جمعه 10 آذر 1396 ساعت 10:29

:)))))))

Well,
I said that.
I really am...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد