-
منی که من بودم
یکشنبه 17 اردیبهشت 1396 17:58
منی ست که دلش می خواهد در نقطه های خیلی سخت تنها باشد و تنها و تنهاترین. از ترحّم بدش می آید و سکوت می کند و خوش حال که بلد است وقتی حالش خوب نیست سر عالم و آدم را شیره بمالد تا ذرّه ای نفهمند. و وقتی بالاخره سختی ها یک بلایی سرش آوردند، وقتی با افتخار از پا در آمد، گوش هایش را باز کند تا همین تک جمله ی زیر را از...
-
یکی بیاد منو از فاز انتخابات بکشه بیرون...
شنبه 16 اردیبهشت 1396 00:09
دی روز که کلا صفر ساعت چون فاز درس خوندن نداشتم. امروز هم به میمنت علّاف بازی هام کلا سه صفحه جزوه. مبارکم باشه. نصف امتحان سه شنبه م مونده، تا حالا هم نگاه ننداختم جزوه ش رو. رسما دارم هرچی ترم پیش ریسیدم رو پنبه می کنم این ترم. مطمئنم این خرخونامون تا الآن ده دور هر صفحه رو نشخوار کردن. از هر صفحه با ده رنگ مختلف...
-
مناظره - ۲
جمعه 15 اردیبهشت 1396 18:56
نصف دلیل اینکه بی خیال امتحان سه واحدی سه شنبه م شدم و دارم مناظره رو می بینم به خاطر خنده های زیر سبیلی عاقل اندر سفیه روحانیه. انگار که با خنده هاش می گه خدایا بیا ببین من اینجا بین این مسخره ها چی کار می کنم اصلا؟ یاد خودم می افتم سر کلاس های دانشگا، منم دقیقا این نوع خنده ی محجوبانه رو دارم و اکثر مواقع _درست مثل...
-
kilgh bits in ma chipset - ep six
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396 21:56
اکثر رفتار های ما ریشه در کودکی مان دارد. ترس ها، علایق، افکار... همین الآن یکی از این رفتار های خودم رو کشف کردم. به مناسبت تموم شدن آزمون تیزهوشان، این بچّه حدود یک ساعته داره با توپش به دیوار پذیرایی می شوته و خوش حالانه به بازی می پردازه. با هر شوتش انگار که یه تیکه شیشه رو فرو می کنن تو دل و روده ی من و الآن...
-
برای ایزوفاگوس در یک روز مانده به نیمه ی اردیبهشت
پنجشنبه 14 اردیبهشت 1396 01:58
ایزوفاگوس عزیزم! این منم و دارم برای اوّلین بار برایت نامه می نویسم. منظورم این نیست که فردا پس فردا بخواهم بروم پستش کنم ها... نه. منظورم این است که اوّلین باری ست که احساس کردم آن قدری بزرگ شدی که می توانم اسمت را آن بالا، برای مخاطب خاص نوشته ام، بنویسم. شاید هم دلم می خواهد یک نوشته ای از امشب به یادگار داشته باشم...
-
kilgh bits in ma chipset - ep five
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396 14:55
احتمالا اون روزی که خدا داشت تیکه ای از روح خودش رو تو وجود من فوت می کرد، سرفه ای چیزی ش گرفته بود...
-
kilgh bits in ma chipset - ep four
سهشنبه 12 اردیبهشت 1396 01:00
طی یک حرکت خیلی انتحاری و پس از آنالیز کردن های احساسای مامانم که آیا اگه تو بودی بهت بر می خورد یا نه، تصمیم گرفتم فردا برم به این استاد خانومه ی خندونمون که حتّی فکر کردن بهش حالم رو خوب می کنه، روز معلّم رو تبریک بگم. قبلا هم ازش نوشتم براتون. چند تا دلیل دارم واسه این کارم که باعث شده خودخواه نباشم و خجالت رو...
-
مناظره
جمعه 8 اردیبهشت 1396 21:31
خیلی ساده، بنده به عنوان یک جوان کاملا بیست ساله ی امروزی ایران، به عنوان کسی که نفسش از جای گرم بلند نمی شود، حاضرم در انتخابات پیش رو کوچک ترین نقشی نداشته باشم و در عوض سن رای دادن حداقل پنج شش سال دیگر اضافه شود تا به سرنوشت مملکت کمتر گند بخورد. حاضرم همان اندک تعداد افرادی که شاید از میان هم سن و سالانم به درک...
-
ژ
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1396 23:59
نمی دونم چندم اردیبهشت ماه سال 94 بود که بابام جقل دون رو آورد خونه مون. من از بچگی دیوونه ی پرنده ها بودم و خب بین پرنده ها، چون مرغ و خروس بیشتر در دسترسم بود و بیشتر دیده بودمشون، بیشترم باهاشون حال می کردم. مثلا امکانش هست که اگه نزدیک دریا زندگی می کردیم، حواصیل می شد مورد علاقه ترین پرنده م. ولی الآن دیگه نمی...
-
kilgh bits in ma chipset - ep three
یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 23:06
با خودم که رو دربایستی ندارم، امروز یک آن وقتی به خودم اومدم و نگاه کردم و دیدم از یه تالار شلوغ فقط صندلی کنار دست من خالی مونده انصافا یه جوری شدم. الآنم هنوز یه جوری ام. شما ها هم اگه یه روز تو دنیای واقعی منو دیدید، (می دونم احتمالا واستون سخت می شه با توجّه به فیدبک هایی که تا الآن از آدمای این ور مانیتور گرفتم)...
-
kilgh bits in ma chipset - ep two
پنجشنبه 31 فروردین 1396 21:33
سفازولین سفالکسین سفالوتین سفاپیرین سفارادین سفوتتان سفوکسیتین سفیکسیم سفوتاکسیم سفتازیدیم سفتیزوکسیم سفتریاکسون سفپیم سفپیروم سفاترولین سفتوبیپرول . . . خیلی روز مفیدی بود. از صبح فقط زدم تو سرم اینا رو حفظ کنم. الآن به این نتیجه رسیدم که به صورت رندوم هم زبونم رو تو دهنم بچرخونم تبدیل به اسم یه دارو می شه. فقط کافیه...
-
kilgh bits in ma chipset - ep one
چهارشنبه 30 فروردین 1396 23:57
که دو ساعت تمامه این یارو روبان جعبه ی شوکولات رو از گردنم آویزون کردم و دور خونه طی العرض می کنم، هنوزم خسته نشدم. حس بز بودن نابی داره. به قول سیمپل هم دلم خواست بنویسم شوکولات چون شُکُلات خیلی صاف و اتو کشیده ست و به درجه تبمون نمی خوره. های فایو! :{ امروز نمی دونم چی شد بحث یکی از سال بالایی هام اومد وسط، بدون...
-
دچار فلسفه ای پشت قد قامتش
سهشنبه 29 فروردین 1396 22:53
نمازخونه رو کردن کلاس، به جاش کارگاه مکانیک رو کردن نماز خونه. می رم تو. دنبال میز سیاهه ای می گردم که همیشه روش پخش بودم با پوزیشن های مختلف... :))) نیست. برش داشتن. به جاش، دقیقا زیر جایی که پایه هاش قرار می گرفت، یه کنج خلوتی از دیوار تو ذوق می زنه. من که سر جمع تو کل دوران تحصیلم شاید ده بار نرفته باشم تو نماز...
-
دلم خواست شما هم بشنوینش...
یکشنبه 27 فروردین 1396 01:32
دل تنگ و دست تنگ و جهان تنگ و کار تنگ از چهار سو گرفته مرا ، روزگار تنگ... >بیدل نیشابوری< + این قدر این چند روز به اتمسفر دور و برم استرس وارد کردم که دونه دونه برنامه های این هفته م خودشون دارن رو به نیستی می رن و کنسل می شن. دو سه تاشم خودم از اول قیدش رو زدم که مثلا وقت واسه این یکی ها داشته باشم...نه آی او...
-
از ماست که ماست و خیار
چهارشنبه 23 فروردین 1396 01:55
به سان قاشق در عسل(خر در گل) گیر کردم. هر دو ثانیه یک بار با خودم تکرار می کنم، این چه کاری بود که من کردم... که من کردم... که من کردم. که لعنت بر... جا زدم شدید. دارم سکته می کنم و بی تعارف اصلا حس و حال خوبی ندارم. اینقدر تو قوطی که نه خندوانه و نه بازی یووه بارسا رو هم ندیدم حتّی. پای بازی نشستما، ولی نتونستم تحمّل...
-
تو خورشید منی امّا چه خورشیدی خب سوختم :|
دوشنبه 21 فروردین 1396 22:01
رفته بودم کاغذ کادو بخرم، یکیش لیمویی رنگ بود و روش نوشته شده بود: تو مثل خورشیدی امّا خورشید هم گاهی چشم آدم را می زند... یک ربع تمام جلوی ویترین کاغذ کادو ها دچار غلیان احساسات درونی شده بودم که آیا این رو بخرم باهاش کادوهای روز پدر رو کادو کنیم یا نه. خب یعنی خیلی شبیه جمله ایه که اگه می خواستم خود واقعی م باشم...
-
در پس پرده
پنجشنبه 17 فروردین 1396 13:22
می گویند انسان در طول همان شش هفت ساعت خواب شبانه اش صد ها رویا می بیند ولی کمتر کسی قادر است آن ها را بعد از به هوش آمدن به خاطر بیاورد. دیگر طرف خیلی نور علی نور کند، ماژور ترین رویایش را به خاطر می آورد آن هم صرفا در خود لحظه ی بیداری و بعد از اینکه برای چند نفر تعریفشان کرد و دور هم خندیدند که این مزخرفات چیست تو...
-
خخخخ خندوانه
دوشنبه 14 فروردین 1396 01:56
دیگه چه قدر باید بنویسم که کل دنیا بفهمن جدّی جدّی خودم رو در مرحله ی اوّل وامدار و در وهله ی دوم مرید رامبد جوان می دونم؟ دمت گرم مرد. همون قدری که پارسال پامو کردم تو یه کفش که نبویان لب آهنگ رو به خاطر تک و پوز و قیافه ش برد، بازم پامو می کنم توی یه کفش که امسال مهران مدیری فقط به خاطر پیش کسوت تر بودنش لقب بهترین...
-
شب آرزو ها
پنجشنبه 10 فروردین 1396 04:59
الآن اوّل به من بگین امشب بود یا فردا شبه یا که چی...؟ خب در هر صورت مهم نیست، طرفای ما نه فقط واسه من واسه هیچ کس مهم نیست. انگار توجیح (که خاک بر سرم چک کردم "توجیه" بود و من هنوز که هنوزه از دوم راهنمایی که توی امتحان اجتماعی معلّمم برام زیر ح ی جیمی م یه دو نقطه دی گشاد کشیده بود یاد نگرفتمش) دینی و...
-
توی جوق آب هم می شه خواب دید؟
یکشنبه 6 فروردین 1396 23:43
یعنی باورتون نمی شه حدود یه ربع پیش تو خیابون چی دیدم. یه چند تا تیکه مقوا و کارتن دستش بود، داشت کف جوی آب پهنشون می کرد که بعدش بره اونجا بخوابه. انصاف نیست که من وجود داشته باشم با این همه امکانات زیر دست و بالم و بی هدفانه لحظه لحظه به هیچی بودن زندگی م فکر کنم و هیچ استفاده ای نبرم، بعد یه همچین کسی با فاصله ی...
-
قاطی پاتی عنوان ترین دنیا
شنبه 5 فروردین 1396 03:29
>دیالوگ اوّل نصفه شب عیدی< آقای مجری- بیا این قندون، من تا حالا نمی ذاشتم بهش دست بزنی... ولی الآن می تونی هر کدوم از قند ها رو که دلت می خواد به جای قندی که کلاغه ازت دزدیده برداری جیگر. جیگر- می فهمم. مییییی فهمم. ولی اون قند سهم من بود، حقّ من بود، ماااااال من بود. سفید ترین قند دنیا بود... مامان - نیگا کن....
-
:))))
دوشنبه 30 اسفند 1395 14:58
چقد خوبه عید شده ولی هنوز توی سی امیم. چقد خووووبه عیده ولی هنوز سی امه. چقد خوووووووووووبه عید شده ولی امروز یکم نیست! :)))) می خواستم به عنوان عیدی کامنت هاتون رو تایید کنم! به قول استامینوفن یه سری هاشون الآن عمر دو ساله دارن دیگه و هنوز تایید نشدن. ولی فعلا نشد دیگه چون من هیچ وقت خدا عرضه ش رو نداشتم و نرسیدم همه...
-
خیلی نامرد
یکشنبه 29 اسفند 1395 20:07
خب البتّه کاریشم نمی شه کرد چون واقعا مرد نیست، ولی می تونست حداقل یکم شرف داشته باشه. چند وقت پیش توی یکی از بلاگایی که داشتم می خوندم، نویسنده ش درباره ی بچّه ش نوشته بود و اینکه یواشکی می ره چک می کنه که بچّه ش به چه سایت هایی سر می زنه و آیا مطالب مناسبی دارن یا نه. رفتم خیلی محترمانه نظرم رو گفتم که آقا این کارو...
-
۱۳۹۵ منحصرا زیر پای مادران
شنبه 28 اسفند 1395 23:47
اینترنت کانکشن گیر آوردم اینجا، فلذا دلم خواست نقطه نظرات جدیدم رو باهاتون به اشتراک بذارم و البتّه به درک که تبریک عیدم، هنوز عید نشده می ره زیر این پست جدید، بعدا یکی دیگه می نویسم، ازون اوّلی ه افتضاح تر! :))) آره، خواستم بگم... خیلی ظلمه که ما باید در عرض یک سال دو بار عزای "حالا چی کادو بگیریم که فرزند نا...
-
سال یک هزار و سی صد و نود و جقل دون
جمعه 27 اسفند 1395 09:59
خب راستش به زور و خیلی کشون کشون طور و عروس وار، دارن می برنمون مسافرت. :| من اصلا از مسافرت خوشم نمی آد. حداقل از این مدلیش... نمی دونم از اوّل اوّلش تا آخر آخرش حس های متعدد گند مزخرفی دارم ولی یکم دارم سعی می کنم گند نزنم به حال ذوق زده ی بقیه. به هر حال... حس کردم شاید دیگه فرصتش پیش نیاد غزل آخر امسال رو تو بلاگم...
-
کمپینا تو حلقم!!!!
سهشنبه 24 اسفند 1395 20:17
که چهارشنبه سوریه. :))) که من عاشق امشبم. :)))) که جمع کنید کمپین هاتونو دارم می رم به آتیش بکشم تهران رو. :)))) ما خودمون قرن ها قبل اینکه پلاسکو بریزه و آتش نشان ها بمیرن، جونمون در می رفت واسشون، بار ها رفتیم آتش نشانی و فرم پر کردیم و هر سال روز آتیش نشان زنگ زدیم تبریک گفتیم و باهاشون کلی حرف زدیم و جونمون در می...
-
ارشمیدس وار
دوشنبه 23 اسفند 1395 00:53
یافتمش، یافتمش... اینو می گم. :)))) بعد از سه ماه و اندی تلاش شبانه روزی، امروز لا به لای یه کپه کاغذ سفید که به عنوان چرک نویس دوران کنکور استفاده شون می کردم، به صورت کاملا جاسازی شده و خیلی شیک و تمیز، سر رسید رو پیداش کردم. جالب اینه که دیگه یادم نمی آد اون موقع چی چی رو می خواستم از توش بخونم! تازه تازه! :))))))...
-
آخ که اسکافیلد
یکشنبه 22 اسفند 1395 01:18
آقا یکی بیاد جمع مون کنه. :)))) چرا فرار از زندان این قدر بی رحمانه تموم شد؟ مامانم که هنوز داره گریه می کنه، هی هر چی بهش می گم "ماماااان به خداااااا فیلم بود! تازه تو فصل جدیدش قراره زنده شه..." باز می زنه زیر گریه... بعدش هم که می گه سرش درد گرفته، فرض کن سر یه فیلم سکته کنه در کمال مسخرگی...! ما رو اینجا...
-
هر که را مسخره کردیم رسیدیم به او
پنجشنبه 19 اسفند 1395 06:21
فکرکنم امروز صبح بود، یکی از بچّه ها داشت ازین پرسش نامه های تحقیقاتی پرمی کرد، یکی هم داد دست ما گفت پرش کن. پرسش هاش رو نگاه کردم، مسخره اومدن از نظرم. تحقیق شون درباره ی خواب بود. مثلا پرسیده بود در طول هفته چند بار نصفه شب از خواب بیدار شدید؟ درد داشتید؟ سرفه می کردید؟ تنگ نفس داشتید؟ عرق می کردید؟ کابوس دیده...
-
دو لنگ کش آمده دقیقا در همون جایی از جوب که داره گشاد می شه
سهشنبه 17 اسفند 1395 20:52
اگه تا همین فردا نه خودم نه کسی از این جا نتونه راضیم کنه که برم مسابقه بدم فردا، می شم مثال بارز یه آدم که لحظه ها برای رسیدن به هدفش سگ دو زده، ولی لحظه ی آخر چون روش نمی شده (آره درست خوندید روش نمی شده) بره مسابقه بده، در کمال ناکامی باید بشینه حریف هاش رو تشویق کنه. آخه چرا من؟ واقعا چرا من باید این خصلت احمقانه...