-
چشمای آبیش توی این عکسا، نگاه مغمومش حتّی
شنبه 24 تیر 1396 16:28
می دونی کیلگ بدبختی ش اینه که نه اون قدری نزدیکه که با خودت بگی گور پدر همه شون معلومه که چرت می گن و شوخیه، نه اون قدری دوره که بتونی به خودت بگی خیلی آدم خوبی بود، خدا رحمتش کنه. الآن مثلا من بیام بنویسم می شناختیمش وقتی هنوز فیلدز نداشت نشونه ی شاخ بودنمونه یا نیاز برای دیده شدنمون یا ناراحتی مون یا کفشمون یا هرچی؟...
-
شما نمی فهمین
شنبه 24 تیر 1396 13:41
شما نمی فهمین. شما ها هیچ وقت نمی فهمین ارادتی که ما ریاضی ها به این بشر داشتیم رو. نمی فهمین که برای ما خیلی بیشتر از نابغه ی قرن ریاضی جهان بود. ما از نزدیک لمسش کردیم. برای ماها مثل اسطوره بود. نمی فهمین که ما کتاباش رو خوندیم، مساله هایی که حل کرده بود رو می زدیم تو سرمون حل کنیم که بعدش افتخار کنیم اونم اینا رو...
-
سندرم سال اوّل پزشکی
شنبه 24 تیر 1396 00:20
در حالی که دوشادوش هم دیگه تو پارک قدم می زنیم، تو گوشش زمزمه می کنم: - شاید افسرده شدم. شاید دلیل همه ش یه افسردگی ساده باشه. - کیلگ تو از منم بشّاش تری. آدم افسرده اینجوری نیست. - پس اوتیسمه. می دونستم اوتیسمه. - نه کیلگ! - یه جور اوتیسم غیر پیشرفته س که در مراحل اوّلیه ش مهار شده؟ - گفتم نه کیلگ. - آخه اوتیسمی ها...
-
امیدوارکننده س
جمعه 23 تیر 1396 14:10
این بمباران خبری ای که در واکنش به مرگ آتنا اصلانی کشور رو احاطه کرده واقعا امیدوار کننده س. اینکه صفحه ی مجازی فالوئر هام رو می بینم که حداقل سعی می کنن درباره ش حرف بزنن و واکنش نشون بدن، اینکه امروز صبح(باز هم طی یک کابوس جدید این بار مربوط به اینکه نمره ی قرآنم نوزده شده و بیست نشده!!!!!) از خواب می پرم و می بینم...
-
به حسن معجونی
جمعه 23 تیر 1396 01:36
- کیلگ؟ نیگا! فکر کنم این آقاهه حالش خوب نیست. داره غش می کنه ولی اینا آوردنش تو خندوانه به زور ازش فیلم می گیرن. هیچی دیگه، نمی دونم تا چه حد واستون خنده داره ولی به شخصه تا یک ربع داشتم زمین گاز می زدم فقط با همین یه خط، باید با لحن خودش بشنوین این جمله رو تا درک کنین. خوب برادر من، معجونی جان، یکم کمتر ادای شیرازی...
-
کارخانه ی سنگ تراشی
پنجشنبه 22 تیر 1396 17:01
امروز صبح بعد از اینکه از خواب پریدم چون داشتم خواب می دیدم امتحان زبان تخصّصی دارم و نرسیدم یه دور بخونمش (که البته زبان تخصّصی ترم پیش تموم شده و اصلا ربطی به ترم چهار نداشت و دیگه کم کم مطمئنّم که دارم دیوونه می شم از استرس و حقیقتا از خلاقیت مغزم در عجبم واقعا!) تصمیم گرفتم یه حرکتی به این تن لشم بدم و آویزون پدر...
-
بلوک سخته ی ترم چهار
پنجشنبه 22 تیر 1396 00:48
خب خیلی بی دلیل بعد از گذشت چند هفته از فلان امتحان، الآن که داشتم خندوانه می دیدم یهو با خودم فکر کردم گور پدر معدّل نکنه اون بلوک سخته رو بیفتم اصلا؟ هر چه قدر بیشتر بهش فکر می کنم احتمالش تو ذهنم قوی تر می شه. فقط کافیه بیست و هشت تا غلط زده باشم و تازه اون مراقبه که باهاش دعوام شد و بهم فحش داد هم بهم قول داده بود...
-
خواب دم ظهری
چهارشنبه 21 تیر 1396 12:44
سلااااام ایران، سلاااااام جهان، سلاااااام خونه ی خالی، سلااااام دنیای واقعی، صبح همه تون به خیر! تا همین چند لحظه پیش داشتم خواب می دیدم یکی از دوستام زنگ زده بهم می گه کیلگ پاشو بیا یه خاکی تو سرمون بکنیم، امتحان خانواده و قرآن دو بخشی بوده. بخش دومشون فرداست. با هم توی یه روز برگزار می شن. دیگه داشتم آماده می شدم...
-
اعتراف نامه ی کتاب محور
چهارشنبه 21 تیر 1396 01:00
بیایید اعتراف کنیم که لذّتی که در ساعت دوی نصفه شبی کورمال کورمال رمان خوندن هست، هیچ وقت نمی تونه با کتاب خوندن در نور عادی و کافی در روز برابری کنه. هر چه قدرم که بگن هی تو! احمق جون! چشماااات. هر چه قدرم که نمره ی عینکت دو شماره دو شماره بره بالا. این جزو عادت هایی م بوده که هنوز نتونستم سر منشا اون رو کشف کنم. حس...
-
این حافظه ی ضعیف ما
سهشنبه 20 تیر 1396 23:14
بحث اینه که خیلی وقت ها با حس کردن خیلی از اتفاق های دور و برم نا خودآگاه به یاد آوری هزار باره ی این ایده م می پردازم. ایده که نه نتیجه گیری. من نتیجه گرفتم که با وجودی که الآن دورانی هست که همه چی در شاخ ترین حالت خودش قرار داره و بهش می گن عصر تکنولوژی، بازم ما نمی تونیم اون طور که باید برای آیندگان از چیزی که داره...
-
کار
سهشنبه 20 تیر 1396 17:56
می خوان بفرستنم سر کار. :/ ز ورکی. یعنی نمی ذارن این عرقه خشک شه! استدلالشون اینه که می ری زبونت باز می شه، با فرآیند نون آوری به خانه هم آشنا می شی، اینقدرم خون به جیگر ما نمی کنی که تابستونه تابستونه. حسودا! اصلا درکی ندارن بفهمن این تابستون تا سال های سال تقریبا آخرین تابستون عمر منه. از سال بعد دیگه ترم های...
-
کاف کاف
دوشنبه 19 تیر 1396 20:34
مخفف کیلگ کچل. به عنوان خود مختارانه ترین حرکت بیست سالگی م و برای بیرون اومدن از اون فاز پوچ گرانه ای که خودم به خودم القا کرده بودم، رفتم کلّه ی مبارک رو تراشیدم. اسکافیلدی. هیچ وقت تو عمرم موهام دیگه تا این حد کوتاه نبوده. حس جدیدیه. ایده ش از زمانی که تو اسفند فرار از زندان دیدم افتاد تو کلّه م. فقط منتظر بودم...
-
شروع شد...
دوشنبه 19 تیر 1396 11:11
رفتیم آموزش کل. با بابا رفتیم. گفتم که تنهایی نمی روم و او همراهم آمد. حرف های رد و بدل شده بین من و آن خانم ترسناک پشت میز کم و کوتاه و تلگراف طور بود. - می خواستم از زبان خودت بشنوم. تو دانشجوی روزانه هستی یا مازاد؟ (فکر می کنم. با خودم فکر می کنم که سه سال است که دارم به خودم می قبولانم که باور کنم مازادم. یک تیکه...
-
تمام شد...
یکشنبه 18 تیر 1396 15:30
حالم خوش نیست. به زور خودم را جمع کرده بودم که در هم نپاشم. به زور خودم را نگه داشته بودم برای امروز. سه سال است تکّه هایم را با هزار جور چسب مختلف به زور در کنار هم نگه داشته بودم. یک تار عنکبوت از هم گسیخته شده بودم که برای بالا نگه داشتن خودم به گوشه های قناس دیوار چنگ می انداخت. به امید این روز. به امید رهایی،...
-
دو قدم مانده به گل
یکشنبه 18 تیر 1396 03:06
ولی اینجا هیچم پای فواره ی جاوید اساطیر زمین نیست. اینجا جهنّم قبل از گل است. با ما باشید در اپیزود امشب: _درس های به زور چپانده شده در پاچه دو نقطه دونقطه :: دانش خانواده_ نصف شبی که من خوابم می آد، این کتاب همچنان با کلّه خری مضاعف اصرار داره که بهم یاد بده چه جوری باید ازدواج کنم. ازدواج کنم بی خیالم می شی بذاری...
-
ای تف به این سلیقه ت کیلگ
جمعه 16 تیر 1396 21:25
بله، قدیانلو حذف شد. یه بار اومدیم یه لطفی در حق یه کسی بکنیم. :/ دیگه همچین مسئولیتی تقبل نمی کنم. دست همه تونم که رای ندادید درد نکنه. :))) منم که فردا این دینی ه رو بیست نمی شم قطعا، این قدر که به زور خوندمش و جم نشده هنوز. ولی باید بیست بشم. برم یه خاکی به سرم کنم. پنجاه تاش مونده هنوز. امروز نکته ی مثبتی نداشت...
-
برای بار هزارم در امروز
جمعه 16 تیر 1396 15:08
اون خواب بود، این واقعیته. اون خواب بود، این واقعیته. اونی که دیشب دیدی خواب بود، این واقعیته. [:ویشگون های ممتد برای قبول واقعیّت] به قول روژ، نام سرخپوستی وی: جا مانده میان خواب ها. چرا اینقدر قبولش برات سخته کیلگ؟ و دو تا عکس تقدیم می دارم برای خالی نبودن عریضه: عکس شماره ی اوّل، بالا ترین لذّتی که توی این دو ماه...
-
و قسم به پماد پیروکسیکام
پنجشنبه 15 تیر 1396 23:09
هیچی از صبح تا حالا عین قو های عصا قورت داده شدم. گردنم. آخ گردنم. آخ... گردنم. تا هشت ساعت اوّل روز که دنیا رو با نود درجه روتیت می دیدم چون گردنم به سمت چپ کج مونده بود... بعدش هم استراحت مطلق شدم دیگه هیچ استفاده ای از این گردن نمی تونم بکنم. یک عضله ی کوچیک پتانسیلش رو داره شما رو از عرش به فرش بکشونه. ولی اوضاع...
-
پست تبلیغاتی
چهارشنبه 14 تیر 1396 16:36
خب بنا به دلایلی که ذکر نمی کنم مجبورم پست تبلیغاتی بذارم اینجا. :))) سوء استفاده از خواننده های بلاگ. :{ آقا در رابطه با این برنامه ی خنداننده شو که توی خندوانه پخش می شه، اگه حتّی نگاه نمی کنید و واستون مهم نیست، بازم برید به بهزاد قدیانلو رای بدین نذارین حذف شه. از طرف من. رای دادنش هم مجانیه کاملا، با شماره گیری...
-
لال به ابد، لال به گور
چهارشنبه 14 تیر 1396 15:23
خب دیگه واقعا وقتش شده یه فکری به حال خودم و زبون لامصبی که نمی چرخه بکنم. همین چند ساعت پیش در یه فضای کاملا شلوغ توی دانشگاه از مراقب امتحان فحش خوردم! فحش متوسط. سر چی؟ هیچی! واقعا هیچی. فقط اینکه یکم داشتم سعی می کردم دیر تر برگه م رو تحویل بدم. چرا؟ چون وسط امتحان ایستگاهی خودکارم تموم شد. (یه دسته از امتحان...
-
: دو نقطه خمیازه ای که نمی آید
سهشنبه 13 تیر 1396 04:45
یعنی دیشب که داشتم جر می خوردم و دو تا امتحان رو هم داشتم که باید هر دوتاشون رو جمع می کردم و عقب بودم و تهش رفتم یکیش رو شدید مزین کردم و استاد با افتخار به سیخ کشیدمون، به زور خودم رو تا سه بیدار نگه داشتم و تهش دیگه واقعا نمی فهمیدم معنی فعل های ساده ی جمله رو از خستگی. حالا امشب که فرداش هیچ امتحانی ندارم، توان...
-
نویسنده تمام
دوشنبه 12 تیر 1396 22:59
و من به غیر از اینجا، یه وبلاگ دیگه هم دارم که توش سمتم نویسنده تمام هست. و اون وبلاگم از شهریور 89 تا دی 92 آرشیو داره. عمرا اگه می دونستید، چون روح خودم هم خبر نداشت تا همین چند لحظه پیش! :))) بله. اومدم بگم که دیگه رسما با یک بلاگر پیش کسوت پیر طرفید. الآن دارم فکر می کنم ریش هایی که در این مسیر سفید کردم رو کجای...
-
Terterous
دوشنبه 12 تیر 1396 16:41
نمی دونم قضیه چیه، ولی بنا به صلاح دید دایره ی امتحانات دانشگاه این چند تا امتحان آخر ساعت یک و نیم ظهر برگزار می شن. بعد این تایم دقیقا مستقیم می خوره تو اذان ظهر. یعنی من در حالی که دارم از استرس و بی خوابی منفجر می شم و چشمام دو دو می زنه و آفتاب با زاویه نود می تابه رو کله م و تقریبا حتّی دستم رو از پام تشخیص نمی...
-
اون دوست کرمانشاهی م
سهشنبه 6 تیر 1396 22:05
مامانم همین جوری داشت تو اینترنت ول می چرخید، نمی دونم چی دید که یهو ازم پرسید: راستی کیلگ اون دوست کرمانشاهی ت چی شد؟ کنکور قبول نشد تهش؟ بنده خدا نمی دونست با این دو جمله چه خاکستر زیر آتیشی رو شعله ور کرده... یعنی می خوام بگم الآن حدودا چهل و پنج دقیقه س دارم طرف رو با انواع و اقسام فحش ها به دندون می کشم، لقد مال...
-
دنده
دوشنبه 5 تیر 1396 19:44
در روز عید فطر دارم به این فکر می کنم که آیا دنده ی یک رو دو روز پیش تو ایستگاه شماره ی پنج سر و ته گرفتم دستم یا نه. خیلی هم مربوط. سطح دغدغه ست که در من بیداد می کنه. می شه زیرش بوده باشههههه؟ می شه لطفا زیرش بوده باشه؟ واقعا می شهههههه حداقل به عنوان عیدی این یه رقم زیرش بوده باشه پروردگار؟
-
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد!
یکشنبه 4 تیر 1396 22:15
مامانم اومد رسم خواهر شوهری به جا بیاره زنگ زده به عمّه و شوهر عمه مون. بعد اکثرا عادت هم دارند اگر مکالمه ی مهمی نباشه تلفن رو ول می کنن رو آیفن همراه با حرف زدن به کار های دیگه هم می پردازن و ما هم از جزئیات با خبر می شیم. خلاصه دیدم داره به شوهر عمه م می گه عیدتون مبارک! و جواب می شنوه: مرسی عید شما هم مبارک...
-
بخشش لازم نیست اعدامش کنید
یکشنبه 4 تیر 1396 18:00
آره خواستم بگم هیشکی رو نمی بخشم اگه سر این قضیه ی انتقالی گرفتن بلایی سرم بیاد. نه خودم رو، نه خانواده م رو، نه دانشگاه مبدا رو، نه دانشگاه مقصد رو. قشنگ حس می کنم که بدنم دیگه پاسخگو نیست به این حجم از بار جسمی و روانی. دارم می شکنم. از هزار جا. هی هر روز تک تک سلول هام دارن بهم التماس می کنن، زجه می زنن بسش کن. و...
-
به افق های نابی از رد دادن رسیدم
جمعه 2 تیر 1396 02:50
دیشب صدای غُر غُر از کیلگ هارا نیامد،،، شاید که لای جزوه، او خواب رفته باشد! آرایه های ادبی: ۱) تخلّص: شاعر برای محکم کاری از عدم رعایت قانون کپی رایت، اسم خود را به زور در شعر چپانده و با زیرکی و دو بخشی نوشتن اسم خود، از چالش انتخاب قافیه به سادگی رهیده است. ۲) تلمیح: به فلان شعر معروف حزین لاهیجی که همین الآن...
-
شد، ولی چه شدنی...
پنجشنبه 1 تیر 1396 19:48
فکر نمی کردم به این زودی، ولی همین الآن جواب داد. جیمز رو می گم. وقتی دیدم یه ایمیل ازش دارم، اوّل قلبم وایساد... بعد خط اوّلش رو خوندم آریتمی قلب گرفتم. دیگه ادامه ش ندادم. پا شدم رفتم دست شویی. دست و بالم رو شستم، تو دستشویی به این فکر کردم اگه فقط یک درصد جوابش مثبت باشه... و بعد برگشتم و رو تخت خوابیدم و دستم رو...
-
می شود یعنی؟
پنجشنبه 1 تیر 1396 00:23
هیجان زده ام. نه زیاد، ولی خیلی وقت هم می شه که ذرّه ای هیجان زده نبودم برای همین در نوع خودش قابل قبوله. قضیه اینه که چند وقت پیش توی یه پیج اینستاگرامی یه اعلانیه دیدم از یکی از اپلیکیشن نویس های معروف جهان. اعلام کرده بود که به درجه ای رسیده که احساس می کنه باید به ده نفر تجربیاتش رو منتقل کنه. منم در همون لحظه...