منی ست که دلش می خواهد در نقطه های خیلی سخت تنها باشد و تنها و تنهاترین. از ترحّم بدش می آید و سکوت می کند و خوش حال که بلد است وقتی حالش خوب نیست سر عالم و آدم را شیره بمالد تا ذرّه ای نفهمند.
و وقتی بالاخره سختی ها یک بلایی سرش آوردند، وقتی با افتخار از پا در آمد، گوش هایش را باز کند تا همین تک جمله ی زیر را از اطرافیانش بشنود:
"چه طور زودتر نفهمیدیم که کمکش کنیم؟ چرا اصلا معلوم نبود؟"
انگار که همین یک جمله، برایش بیارزد به نشنیدن تمام هم دردی ها و دریافت نکردن تمام کمک ها. انگار که سطل آبی باشد روی آتشی که ذره ذره و تنها تنها بلعیدی ش و با هر شعله ای که می خوردی در روی بقیه لبخند می زدی...
منی ست که دلش می خواهد بقیه را به عذاب وجدان بیاندازد، که قشنگ حس کنند می توانستند باشند وقتی نبودند و از فکر کردن به همین امر کاسه ی سرشان با سولفوریک اسید نود و شش درصد شست و شو داده شود. این من مریض است، و مریض وار به مریض بازی خود ادامه می دهد.
همچین منی ست،
که هیچ کس نفهمید عموی مرده اش سه هفته قبل کنکور...
که هیچ کس نفهمید دوم دبستان بالای پل...
که هیچ کس نفهمید چهارده سالگی...
که هیچ کس نفهمید آن پاکت نامه ی پست...
که هیچ کس نفهمید آن شب آذر...
که هیچ کس نخواهد فهمید امروز.
انگار که یک فیلم باشد، و فقط تو بدانی اسپایدر من واقعی، زیر نقابش چه شکلی ست و تنها تنها با خودت کیف کنی...
انگار که اسکافیلد باشی و سرطان داشته باشی و به هیچ کس نگویی و وقتی جان فشانی هات را کردی، برگه های آزمایش سرطانی ات بکوبد توی صورت لینک و سارا.
انگار که حلّاج باشی و بگویند چرا کردی؟
و پرت کنی توی صورتشان که: خون بسیار از من برفت. دانم که رویم زرد شده باشد. شما پندارید که زردی روی من از ترس است، خون در روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم که گلگونه ی مردان خون ایشان است...
چی شده کیلگ؟کمکی ازم بر می اد؟بگو در توانم باشه انجام میدم.مواظب سلامتیت باش مواظب خودت باش.هر وقت کمک خواستی بگو و واقعا بگو چون من اونقدر باهوش نیستم که خودم بفهمم پس لطف کن بگو:(
خودم از پسش بر می آم. درست می شه. تو اون قدرررر اون قدررررر اون قدرررر بارها با همین کامنت های ریز و درشتت به من کمک کردی که... دیگه طی این مدّت می دونی دیگه من این مدلی نیستم بیام رو بلاگم بنویسم یکی بیاد ناز بکشه. :)) مسخره ترین موقعیت های ممکن زندگیم رو گاهی مسخره ترین مکالمه ها رو حتّی اومدم نوشتم اینجا... ولی در مورد امروز دوست دارم خودم تنهایی بهش فکر کنم. فقط برای یه لحظه دلم سوخت که چرا حتّی این اجازه رو به خودم نمی تونم بدم که لااقل به مامان بابام بگم امروز چی به سرم اومد. هاه.
کیلگ قوی باش اگه مریضی از پسش بر می ای.خدا بزرگه
دارم سعی می کنم دیگه بیشتر از این ضعف نشون ندم جدا! نهایتش همین یه پست بود، تا در نهایت ببینیم به کجا می کشونمون این سرنوشت.
و اینکه اینم بگم، یادته یه بار یه کامنت واسم گذاشته بودی که لحنش نگران کننده بود، و بعدترش نوشتی در مورد دندونت بوده. خوب من تا قبل اینکه بیای و از خودت خبر بدی خیلی از یه دندون فراتر رفته بودم. وبلاگت هم یه چیزی شده بود تو همون بازه نمی دونم دی اکتیو بود چی بود!
خلاصه می خوام بگم شاید این مشکل منم شبیه همون به نظر بیاد از بیرون، شاید اصلا مهم نباشه، شایدم یهو خیلی به چشم بیاد در نظرتون. چون خودم فعلا نمی تونم این درجه ی اهمیت رو تشخیص بدم، درباره ش با کسی حرف نمی زنم.
کیلگ چی شده؟اینا چیه ک نوشتی؟؟!!!؟؟!!!!؟؟؟!؟؟!!؟؟!!؟حالت خوبه!؟!!
امیدوارم مسئله ی خیلی خاصی نباشه
خوبم. مرسی. چه می دونم مسئله ها خودشون فقط از خاص بودنشون خبر دارن، ما میهمان افتخاری شونیم.
کیلگ؟
فعلا که خوبم. ناراحت نباش شن های ساحل.
ناراحت نیستم نگرانتم.یه وقتایی تنهایی تحمل کردن حماقته باید انقدر شجاع باشی که بتونی با بقیه اشتراک بزاری. شجاع باشی و کمک بخوای حتی اگه بدونی بهت کمک نمی کنن اینم یه جور بزرگ شدنه.چون می دونم خودتو لوس نمی کنی دارم می پرسم.کیلگ چی شده؟بگو.قول میدم قضاوت نکنم.کاری که ازم بر نمی اد ولی می تونم گوش بدم که.بگو دیگه
کاملا موافقم که یه وقت هایی تنهایی تحمّل کردن حماقته. البته با اون تیکه که نوشتی باید شجاعت به خرج بدی حتّی اگه قراره بهت کمک نکنن موافق نیستم زیاد. چرا این همه خورد کنی خودت رو و تهشم هم هیچی به هیچی؟
شاید انگیزه م از نوشتن این پست به غیر از ثبت تاریخش، همین بود که غیر مستقیم بگم آدم احمقی ام که این کار رو نمی کنم... متاسفانه قسمتی از وجودم هست، در اعماق... که کم نمی ذاره در زمینه ی حماقت. توی اکثر موارد حسّاس مانع می شه از اینکه بخوام از تجربیات دیگران کمک بگیرم و همیشه تنها تنها باید گند ترین اوّلین ها رو تجربه کنم و خودم هم یه جوری جمش کنم. شاید به خاطر اینه که گاهی اطرافیانم خیلی بیش از حدّی که لازم هست حساسیت به خرج می دن، گاهی هم اصلا واکنشی که لازم داشتم رو ندیدم ازشون و بی خیالی طی کردن... من هنوز که هنوزه دارم می کشم از یه سری مسائل که در زمانی که نباید با خانواده یا بعضا دوستای نزدیکم شیر کردم. و الآن همونا خیلی هاش پتک شده، تیغ و خنجر شده، وقت و بی وقت سمتم نشونه می ره. و این باعث شده که دیگه از خیرش بگذرم. والبتّه تیکه ی بزرگیش هم احتمالا به خاطر غرورمه و اینکه خیلی براتون نوشتم من شخصیت اینور مانیتورم صد و هشتاد درجه وارونه ی این چیزیه که شما اون ور می بینین... ازم انتظار ضعف نشون دادن نداره هیچ کس. انتظار دردمند بودن... توقعات رو از خودم بالا بردم متاسفانه.
به هر حال اصلا اتفاق جالبی نبود،
البته نه در حد از دست دادن عموم. هیچ چیزی به اندازه ی اون اذیتم نکرد تو کلّ زندگیم.
احتمالا از نظر عقلانی باید انتقالش می دادم به اعضای خانواده یا حداقل یه آدم نسبتا نزدیک،
که ندادم.
گذشت و رفت.
افسردگی حاصلشم مثل ظرف الکلی که درش رو باز می ذارن فعلا پریده.
تا ببینیم عواقب هم داره واسمون یا دیگه ول کرده رفته.
کیلگ کاش یکم بیشتر در موردش مینوشتی،حداقل اشاره میکردی مشکلت تو چ زمینه ای ه.
نمیدونم اتفاق بدی بوده ک از سر گذروندی و تموم شده یا اینکه هم چنان باهاش در گیری؟هر چی بوده قطعا به عنوان یه اژدهای جادویی از پسش بر میای و فراموش نکن"اینم میگذره خاطره ش رو باد میبره"
تموم شده. :)))
وای یه درصد داشتم فکر می کردم که بخواد ادامه هم داشته باشه یا خدا.
این جمله ی معروفی که نوشتی مال کجاست؟ یعنی خیلی شنیدمش ها... ولی نمی دونم مال فیلمه، آهنگه، پادکسته یا که چی؟
اگه برات مهمه پس موضوع مهمه و ارزش گفتن داره پس.ولی اگه ناراحتت می کنم دیگه نمی گم بگو با اینکه ترجیح میدم بگی...ببخشید سر دندون نگرانت کردم ولی ممنون که گوش کردی.خب راستش واقعا فراتر از یه دندون بود یه دندون شکسته بود و ۶ تا دندون داغون دیگه و ۳ ساعت خونریزی که قطع نمی شد و قفل شدن چند روزه فکم و مسکنی که حق نداشتم بخورم چون معدم تحمل نمی کنه ولی من با تو فرق میکنم من یه بزرگسال حساب میشم و تو یه جوون معلوم که بیشتر احتیاج داری به گفتن
نه بحث ناراحت شدن نیست اتفاقا، وبلاگ اگه یه خوبی داشته باشه همین یه مورده که حداقل از نظر روانی شارژت می کنه و نمی ذاره بشی یه گلوله ی برفی خوشحال مطلق یا یه کلاف سیاه پر گره.
درمورد دندون هم ابدا منظورم این نبود که یه دندون چیز کمیه . اصلا چه یکیش چه ده تاش. معلومه که اتفاق جالبی نمی تونه باشه. منظورم این بود که گاهی کلمات بار معنایی شون دستکاری می شه تو ذهن آدم. مثلا من به محض اینکه یه نفر بهم می گه یه اتفاق بد افتاده، تا ته ته ته جایی که ممکن هست می رم از همون اوّلش. برای منم که همیشه تهش مرگ بوده و هست فعلا. خب قبول کن که آدم حاضره تموم دندون هاش رو بکشه ولی هیچ کدوم از عزیزانش یه تار مو از سرشون کم نشه. منظورم این بود که شاید شما از احساس مقطعی اون زمان من برداشت خیلی خیلی خیلی بد تری از چیزی که واقعا برام اتفاق افتاده داشته باشید. چون خب طبیعتا خودم که تو جَوّم، بعد شما هم به عنوان یه خواننده تنها ابزار قضاوتتون همون کلمه هایی هست که من با اون حال خرابم دارم می نویسم. و اینم یکی از بدبختیای دنیای مجازیه. اطّلاعات دست کاری شده به خورد بقیه می دی که نمی تونن بفهمن تا چه حدّش واقعیه.
کاری که نکردم حرف هم که نمیزنی دست کم یه اهنگ برات بزارم :)
http://yekupload.ir/2kSG/memory.mp3?pt=XoV4HNPtQwUzrpdP4tTsWJQBtb0M%2BRUfYmvVgJtG4LU%3D
اووه چه خوبه. مال فیلم/ گروه/ نوازنده ی خاصی هست؟آشنا به گوش می آد.
ای کاش یه وبلاگ داشتی، توش هی آهنگ معرفی می کردی خوش سلیقه...
آره واقعا
بعضی وقتا مشکلات خیلی کوچیکی که داری رو بزرگ میبینی (و برات بزرگ "هستن")
اما بقیه نمیفهمن اهمیت مشکلت رو
اینی که گفتی"مسئله ها خودشون فقط از خاص بودنشون خبر دارن" هم خیلی قشنگ و درست بود
امیدوارم مشکلتون حل شه حالا هرچی هست
یه بحث دیگه هم که هست اینه که خودت بزرگشون می کنی یا خودشون واقعا بزرگ هستن.
ممنونم. :{
بهتری کیلگ؟
آره، حلّه دیگه بهش فکر نمی کنم. تموم شد رفت. ممنون از پیگیر بودنت.
بازی پرسپولیس الوحده هست می بینی؟:)
ندیدم. :)))) ولی آره دیدم درباره ش حرف می زدن اینور اونور.
نمی دونم اگه سرم خلوت تر بود هم، فکر نمی کنم می دیدمش. کلا خوبیش اینه که زیاد وسواس ندارم که اگه این مدل بازی ها رو از دست بدم، اتّفاق خاصی می افته.
آخه پرسپولیس چیه که کلّه پاچه ش چی باشه؟ :)))))
امتحان امروزت خوب بود؟
فعلا که سه تا غلط سر راست در آوردم از توش. دانه ای بیست و پنج صدم نمره. خوب و بدش نسبیه. فکر کنم برا منی که معدّل الف می خوام گنده، چون همه ی سوالا رو هم چک نکردم که... حالا باز امیدوارم اون بقیه ش رو چرت و پرت نزده باشم خیلی. ولی انصافا سخت هم نبود. تقصیر خودمه اگه گند بخوره. :)))
?
:{
خوبی؟!
ممنون که خبر گرفتی از حالمون،
خوبم خوبم. :{
راستش بگم دوست داشتم با مشت بزنم توی کلت انقدر این ۲ روز نگران بودم مخصوصا که دیگه داشت فکرم می رفت سمت مرگ و میر و این حرفا :))))...
در مورد به اشتراک گذاشتن می تونه خیالت راحت باشه من اصلا این تیپ ادمی نیستم که از اطلاعات کسی استفاده کنم یا بخوام خنجر و پتکش کنم بیش از حد رک هستم مشکلی باهاش داشته باشم یا مستقیم دعوا می کنم یا کاتش می کنم.و می دونی که همه جا غرور خوب نیست بعضی مواقع خیلی برات دردسر درست میکنه بهتر یاد بگیری از تجربه دیگران استفاده کنی.و حرف حماقت کشیدم وسط چون وقتی سن الانت بودم واقعا احمق بودم منظورم تو نیستی ولی واقعا نباید تنهایی تحمل می کردم الان می فهمم.خدارو شکر میگی گذشت ولی اگه خواستی در موردش حرف بزنی من هستم.
اون قسمت کمک بخوای حتی اگه کمکت نکنن من چند سال پیش استفاده کردم فقط برای اینکه بفهمم افراد واقعی اطرافم چه کسانی هستن یعنی توی یه مشکل بزرگ کی می مونه باورم نمیشد چند نفر حذف شدن برای پایش افراد خیلی خوبه هر چند وقت یه بار لازم تا بفهمی کی واقعا دوسته...
چند ساعت پیش میخواستم بیام بگم نکن گیر یه نفر مثل لارتن کرپسلی افتادی تبدیلت کرده احتیاج به خون داری اگه خون خواستی من هستم :))))می دونم شوخی بی مزه ایه ولی فکر دیگه :)...خوشحالم بالاخره یه خبری ازت شد
می تونم یه وبلاگ دیگه بسازم که بتونی ازش آهنگ دانلود کنی منتهی چه سبکی گوش می کنی بگو...نمی تونم با سلیقه خودم بزارم چون من همه چی گوش میدم حتی متال...برای تابستون لینکش برات می زارم الان بخوای گوش بدی وقتت می گیره...
انقد خالم خوب نیست با اندی گریه م میگیره. متنفر ام از اینکه یکی از دوستام بگه حالم خوب نیست. اینجا فقط من حق دارم حالم خوب نباشه. میفهمی یا حالیت کنم؟...خدا.. چرا نمیشه اینجام مثه واقعیم یه نفهم باشم بزنم تو گوشت بگم خوب شو
دیگه شورش نکن شایان، اون روز به خصوص خیلی حالم گرفته بود، بعد یه جور حالت عذاب وجدان هم داشتم چون اصلا نمی خواستم پیش هیچکی بروز بدم چی شده... به جاش اومدم اینا رو به خورد شما ها دادم. :{ چقدر که من خبیثم.
برو بشین درست رو بخون، تیر به بعد کارت دارم. :-"
+ حالت خوب نیست یا "خالت" ؟ :)))
+ گوش که چیزی نیست در مقام شما، فک و آرواره بدم پایین بیاری؟
+ از من بپرسی می گم هیچ کس حق نداره حالش خوب نباشه. مگه چند بار زندگی می کنیم...؟
+ یه روز بر می گردم آرشیو بلاگم رو بخونم، به این یکی که می رسم می گم نیگا کن، یه زمانی جوون بودیم چه کامنت هندی بازیایی در می آوردیم واسه هم. :))))
یه بار اومدم آمیتاپاچان بازی درآرم نشد. نت ندارم گوشی ندارم..کلا دست و پام بسته ست الان تب لت خواهر کوچیکمو کش رفتم کاننت میدم...ببین چه گناه دارم. من برم تا یه ماه دیگه.فعلا عمو! !
چرا من راضیم.بسیار قابل قبول می نمود. نامسته هییی. :))) از اون خال هندی ها هم بچسبون به سر و صورتت. :)))))
هیچم گناه نداری، داری طلا می شی خبر نداری. فعلا تو مرحله ی کوره و اینایی فقط. تحمّل بایدش...