خب خیلی بی دلیل بعد از گذشت چند هفته از فلان امتحان، الآن که داشتم خندوانه می دیدم یهو با خودم فکر کردم گور پدر معدّل نکنه اون بلوک سخته رو بیفتم اصلا؟
هر چه قدر بیشتر بهش فکر می کنم احتمالش تو ذهنم قوی تر می شه. فقط کافیه بیست و هشت تا غلط زده باشم و تازه اون مراقبه که باهاش دعوام شد و بهم فحش داد هم بهم قول داده بود سه نمره ای از نمره م کنه!
خب امتحان سختی بود و تو طول ترم هم نرسیدم بخونمش و تازه یه روز قبل و بعدش هم امتحان داشتم. ولی این تخیّل افتادن رو همین الآن به مغزم راه دادم. یعنی سه هفته ای هست امتحانش رو دادیم ولی یک لحظه هم همچین حسّی نداشتم. بعد الآن دارم دیوانه می شم. :[]
نمی شه همین الآن نمره ش رو بدن؟
جدی جدی نکنه بیفتم؟ چکش هم نکردم لامصب چون اون قدر وضع همه داغون بود که مستقیم هر کس از سر جلسه اومد بیرون، بدون یک کلام حرف رفت تو کنج عزلت خودش بمیره.
:/ به عنوان یک دانشجوی متقاضی انتقال دائم چه افتخاری ازین بهتر.
البتّه من کلا نمره ها رو که نگاه که می کنم کلّی ازین بچّه های مهمان دارن نمره های زیر دوازده می آرن و واسشون هم مهم نیست گویا.
ازت می خوام کاذب ترین احساس دنیا باشی.
بعد الآن اگه من بگم این بار دومی بود که بر می داشتم این درس رو، آیا جامه از هم می درید اگه بدونید بار اوّل پاس شده بودم؟
تازه بعد امتحانش هم بسیار شنگول و سرحال بودم و نمی فهمیدم این حجم از خنده رو از کجام در آوردم. شنگولی ترین امتحانم بود بالواقع.
جدی
نکنه
افتاده
باشم
ای
خداوندگار؟
خوشم می اد پر حرف میشی: )))
مفتخرم،
ولی خودم که زیاد خوشم نمی آد.
حس می کنم دارم ابهت چندین و چند ساله ی وبلاگم رو با این افکار صد من یه غاز به فنا می دم. :)))