Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

کارخانه ی سنگ تراشی

   امروز صبح بعد از اینکه از خواب پریدم چون داشتم خواب می دیدم امتحان زبان تخصّصی دارم و نرسیدم یه دور بخونمش (که البته زبان تخصّصی ترم پیش تموم شده و اصلا ربطی به ترم چهار نداشت و دیگه کم کم مطمئنّم که دارم دیوونه می شم از استرس و حقیقتا از خلاقیت مغزم در عجبم واقعا!) تصمیم گرفتم یه حرکتی به این تن لشم بدم و آویزون پدر گشتم و نهایتا از کارخونه ی سنگ تراشی سر در آوردم.


بی نهایت هیجان انگیز بود.

بی نهایت هیجان  انگیز بود.

بی نهایت هیجان انگییییییز بود.


آخه چی بنویسم که بفهمید برام بی نهااااااااایت جدید و هیجان انگیز بود؟

ما این قدر تو شهر زندگی کردیم و کار های دفتری طور دیدیم که نمی تونیم انجام کارهای دیگه ای رو متصوّر بشیم.

و من اینقدر به خودم خوروندم که از شغلم خوشم نمی آد و زورکی واردش شدم که هر چی شغل دیگه می بینم چشمم رو بی نهایت می گیره و واقعا دیگه فرقی نداره چه شغلی باشه حتّی مرده شوری. مغزم شده دو تیکه: قسمت الف برای  دفع هرچی رشته ی پزشکی طور هست و قسمت ب برای جذب هر چی شغل غیر پزشکی طور هست.

قلوه سنگ های عظیم را دیدم، اهرم هایی عظیم تر برای جا به جایی این غول ها، اون دستگاه خفن برش شون رو دیدم و از هزار نما ازش عکاسی کردم، دستگاه های ساب رو دیدم، لیفتراک هاشون هم بسی با حال بود و اگر کمی بچّه تر بودم قطعا ازشون سواری می گرفتم، تازه انواع و اقسام سنگ ها در طرح ها و رنگ های متنوّع موجود بود، و حتّی فرق سنگ مرمر با مرمریت یا حتّی فرق این ها با تراورتن رو فهمیدم.

خیلی از تصوراتم دستخوش تغییر شد حتّی!


مثلا مدیونید مسخره کنید ولی من واقعا باور نمی کردم این سنگ های رنگی ای که توی نمای ساختمون ها به کار می برن طبیعی باشند. فکر می کردم مقادیر زیادی رنگ قاطی شون می کنند که رگه رگه می شن یا رنگ های آبی و سبز و قرمز و نارنجی به خودشون می گیرند.

ولی رفتم مواجه شدم با قلوه سنگ های عظیم رنگی و فهمیدم که تنها کاری که در کارخانه ها انجام می دن برش سنگ هست و جلا و رنگشون کاملا طبیعی هست.

طی بازدید هام ، یک طرح سنگ سبز دیدم که چشمم رو گرفت و همون لحظه با خودم فکر کردم اگه دست من بود یه خونه می ساختم و با همین سنگ سبز تیره ی رگه دار همه جاش رو کار می کردم و اسم خونه رو هم لابد تهش می ذاشتم سبزینه ای چیزی. :)))


نتیجه ای که خیلی وقت پیش ها برای خودم گرفته بودم هم به یقین تبدیل شد. پول درآوردن لزوما به بالا بودن سطح سواد و تحصیلات نیست، راستش منم نهایت هدفم از اومدن به این رشته این بود که فردا پس فردا بی کار نمونم و بتونم درآمدزایی داشته باشم. اصلش که نذاشتن برم مهندس کامپیوتر بشم همین ایده ی بی اساس بود که برای مهندس ها شغل و پول آن چنانی وجود نداره تو این کشور. می ترسیدن بشم یه مهندس بی کار مسافرکش! به نون شب محتاج بشم به عبارتی. چیزی که امروز دیدم این بود که پول درآوردن صرفا ریسک پذیری و سرمایه می خواد. آقای کارخونه دار، تحصیلات آن چنانی نداشت، ولی خوب فکر کنم کل دار و ندار های پزشکای فامیل ما که کم هم نیستن رو بذاری رو هم بازم به پای یکی از اون سوله های پر از سنگ نمی رسن. این قدر هم کارش خالی از هرگونه استرسی بود که واقعا افسوس می خوردم به سرنوشت خودم. هی استرس های روزانه ای که پدر مادرم می کشن رو با کار این بنده خدا مقایسه می کردم و به نتیجه نمی رسیدم.


   به بابام می گفتم دوست دارم جای این کارگرهای کارخونه کار کنم. حرص می خورد و صرفا می گفت: "تو کلا این اواخر بالاخونه رو اجاره دادی کیلگ! بچّه م داره به من می گه دوست داره کارگر باشه...!" دیگه دیدم عصبی می شه تکرار نکردم زیاد ایده هام رو تو گوشش ولی چیزی که دستم اومد این بود که حس می کرد به واسطه ی سوادش سطحش خیلی بالا تر از اون  کارخونه دار هست ولی من که از بیرون نگاه می کردم می دیدم چندان فرقی هم ندارن چه بسا پول بیشتر زندگی بهتر. 


ای کاش بابام یه سرمایه ی عظیمی داشت که به من ارث می رسید و می تونستم خیلی راحت باهاش ریسک کنم و بزنم تو کارهایی که فکر می کنم سودآوری دارن و تا وقتی که ارزش حقیقی علم تو ذهنم جا نیفتاده نرم دنبال درس خوندن.


نکته ی آخر، واقعا این مدرسه های ما بی عرضه اند، چرا هیچ وقت چنین جا هایی ما رو اردو نبردند؟ خاک بر سر های بی عقل. فقط نشخوار درس رو کردن تو کلّه ی بچّه ها!

نظرات 7 + ارسال نظر
شایان شنبه 24 تیر 1396 ساعت 10:17

چند روزه دارم به جای بابام میرم سنگ شکن.. یه گرد و خاک..گرمای چهل و خورده ای..آفتاب... فاجعه ست یعنی.
دیروز انقد پتک زدم شونم آویزونه کتفمه!!
ولی نکته مثبتش اینه دارم کار یاد میگیرم و یاد گرفتم صدامو ببرم بالا..کیلگ جدیدا فهمیدم چقدر میتونم داد بزنم و چقدر میتونم سر ده تومن جروبحث کنم...انقد باحاله:)))

تعجّب می کنم چرا اون موقعی که رفتم سنگ شکن ها رو ندیدم!
یعنی قلوه سنگ ها بودن و بعدش سنگ های کوچیک شده ی کنارشون که برای پرداخت می رفتن تو دستگاه ها. سنگ شکنشون کم بود.
اتفاقا وقتی داشتم ایده ی چه کار باحالیه رو تو گوش بابام زمزمه می کردم برگشت بهم گفت ببین تو نهایتا بخوای این جا عملی انجام بدی همون سنگ فرز رو بدن دستت خیلی ملو بکشی رو سنگ ها بسابی شون صاف و صوف بشن. دیگه بیشتر از این در تو نمی بینم فرزندم. حتّی فکر کنم یه تیکه هم بهم پروند که همون پتک رو هم نمی تونی از زمین بلند کنی این همه حرف مفت نمایشی می زنی. منم دیگه خفه خون گرفتم.

ولی خوب به نظرم کار باحالیه. خصوصا خشونتش... می تونی هر کدوم از سنگ ها رو کلّه ی یکی تصوّر کنی اون پتک رو بکوبونی وسط فرق سرش. خیلی به تخلیه ی روانی آدم کمک می کنه! خصوصا واسه من که اعصاب اینا ندارم جدیدا شاید یه جور مدیتیشن باشه.
می خوام بشم فرهاد برم کوه بکنم اصلا به کسی چه مربوط! پتکم می دم یکی ورداره از زمین واسم اگه نتونستم.
اگه بازم رفتی هر سه تا یکی زیر لب زمزمه کن:"به نیابت از کیلگ" گرومپ. "به نیابت از کیلگ" گرومپ. "به نیابت از کیلگ" گرومپ.

شایان یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 16:00

عاقا متاسفانه بابای من شیوه آموزشش فاجعه ست. هیچی یاد آدم نمیده میگه برو کار کن. منم اولش گند میزنم بعد یواش یواش گند های کوچیک تر میزنم تا آخرش به گند نزدن برسم...فقط مشکل اینه تا یاد بگیرم پوستم کنده میشه..!
عاقل به نیابت از تو این ریز میزه ها جواب نمیدن..باید بدم به راننده یه گنده شو بندازه تو دستگاه قشنگ خرچ خرچ بترکونش

تو یه پدر مادر به من نشون بده شیوه ی آموزششون غیر از این باشه. عین این مربّی شنا ها که با لقد پرتت می کنن تو چهار متری می گن نترس دست و پا بزن اگه یه وقت خواستی بمیری می آییم سراغت!

دیگه ببین هرکاری کردی، بجنب فقط وگرنه کیلگ می ترکّه.

شن های ساحل یکشنبه 25 تیر 1396 ساعت 18:52

این بحث پول وسرمایه برای منم جالبه اتفاقا چند تا کتاب خوب سراغ دارم عالیه در حد سرزمین اشباح و دموناتا جذبت می کن جدی میگم. حتی می تونی بری نرم افزار طاقچه رو نصب کنی از اونجا دانلود کنی بخونی 5 هزار تومن میشه.اولیش کتاب پدر پولدار پدر بی پول رابرت کیوساکی و دومی هم چهار راه پول سازی کیوساکی.باحاله:)

ساده و بی شیله پیله بگم، وقت دارم، پول ندارم. :)))
جدیدا هم سر همین قضیه ی پول خیلی شاخ تو شاخ خانواده شدم.
یعنی حتّی شاید پنج تومن چیزی نباشه از نظر بقیه، ولی همینم از خودم ندارم و منّت هم نمی کشم دیگه.
چنان این چند وقت پول به رخم کشیده شده... چنان پول به رخ ما کشیدن تو همین چند روز، که واقعا حوصله ی هیچی رو ندارم. کار های مجانی انجام می دم، خواب، خورد و خوراک، کتاب های موجود را خواندن و فلان.
حالا فعلا که دارم اون کتاب هایی که روز تولدم برام فرستادی رو می خونم و کتاب های نمایشگا که خودم خریدم. دنیاها مرسی برای اینکه در اختیارم گذاشتی شون.

شن های ساحل دوشنبه 26 تیر 1396 ساعت 20:52

یه خواهشی ازت دارم نه نگو...من برات میخرم 5 تومن پولی نیست الکی هم مغرور بازی در نیار ولی اون کتاب هایی که گذاشتم بدردت نمی خوره این بدردت میخوره
https://taaghche.ir
برو از اینجا نصبش کن

اتفاقا غرور نیست شن های ساحل. تمرینه.
من تو این سن دارم مثلا یاد می گیرم درک کنم ارزش پول مهمه و نباید ریخت و پاش کنم که البته از اوّلش هم نمی کردم ولی به هر حال... این تنبیهیه که برام در نظر گرفتن چه درست چه غلط.
نمی تونم قبول کنم.
از کودکی بهم یاد دادن این جور مسائل غریبه و آشنا نداره. نمی تونم وامدار کسی باشم تازه اونم در مقابل تو که تا همین جاش با راهنمایی های بی مثالت بی نهایت مدیونمون کردی،
خلاصه اصرار نکن. عقلم این اجازه رو بهم نمی ده.
کار رو سخت تر از اینی که هست می کنی. خودم یه جوری تهیه ش می کنم بالاخره. به این زودی که قرار نیست بمیرم. می تونم صبر کنم یکم، خیلی ایده ها دارم که باید با درآمدزایی خودم پی شون رو بگیرم. اینم روش.

شن های ساحل دوشنبه 26 تیر 1396 ساعت 23:32

حرفم پس میگیرم طاقچه اصلا اجازه جابه جایی نمیده: (..تا بگردم نسخه پی دی اف اش گیر بیارم ..

بهتر شن های ساحل. بهتر.
اذیت نکن خودت رو.
دیر و زود داره، سوخت و سوز نداره. :{

آیدا سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 02:47

دانلود کتاب پدر پولدار پدر بی پول رو سرچ کن سایتای زیادی هستن که بطور رایگان گذاشتنش(هر چند لابد خودت اینکار رو کردی تا حالا:/)
+کیلگ میدونی چقدرررررررر خوش شانسی که خواننده ای مث شن های ساحل داری؟اقطعا میدونی این هم:/

اولی رو به ذهنم نرسیده بود واقعا، نخند. :)))) یعنی می دونی چون کامنت اولیّه ی خودش همین بود که اپلیکیشن رو نصب کن از اونجا دانلود کن، منم مغزم رو همون قفل کرده بود و اصلا به راه های دیگه فکر نکرده بودم. گاهی وقتا تا همین حد آدم به یکی خارج از گود نیاز داره که اینقدر راحت زاویه ی دیدش رو عوض کنه. هر چند این قانون کپی رایت و ایناش آزارم می ده یکم، ولی خب سعی می کنم واسم مهم نباشه همون طور که تو ایران خیلی چیز های دیگه سرجاش نیست.

و در مورد پرسش تاکیدی دوم. بلی، می دانم.
اوّل از همه می دونم که خیلی خوش شانسی بود که اینجا خیلی اتّفاقی برام باز شد.
دوم اینکه خیلی خوش شانسم که خواننده های متفاوتی دارم با فرهنگ ها عقاید و سن های متفاوت و هر کدوم توی ارتقای شخصیتم یه جور تاثیر می ذارن و بی نهایت ممنون همه شونم. بی شوخی و جدی جدی!
سوم اینکه آره شن های ساحل حساب کارش جداست کلا. :))) به قول حسن معجونی که تو خندوانه می گفت بهزاد قدیانلو جنس کمدیش فرق می کنه با همه، اینجا هم شن های ساحلی رو داریم که کلا جنس بلاگ خونیش یه مدل متفاوتیه و منم که خوش شانس ترین دنیا. گاهی با خودم فکر می کنم کدوم عمل خدا دوستانه م بوده که این آدم رو سر راه من قرار داده به نتیجه ی خاصّی هم نمی رسم متاسفانه. :)))

شن های ساحل سه‌شنبه 27 تیر 1396 ساعت 09:04

از اونجایی که تقریبا کار نشد نداره سرانجام پیداش کردم.همون طاقچه رو قبول می کردی منم انقدر دردسر نمی کشیدم:)))))))
http://uupload.ir/view/3t68_pedarpuldar-bipul_(6).zip
دانلود کن بخون ازش سوال می پرسم:))) برای مردم ازاری اینو گفتم مخصوصا الان که به امتحان الرژی داری

ما لجباز، خواننده هامونم لج باز. :)))
من که گفتم خودت رو به دردسر ننداز. چه کنم. می پذیرم و کلّی ممنونم و تاکید می کنم که ابدا همچین حرکتی لازم نبود.

انفاقا به نظرم سوال پرسیدن در معنای جدی ایده ی بدی نیست. نسبتا به کتاب های غیر رمّان خیلی تنبلی می کنم، همون بهتر زور بالای سرم باشه.
کتاب های پیشنهادی پدر و مادر رو که اصلا با همون شنیدن اسمشون بی خیال می شم.
خودم رو وادار می کنم بیام یه گزارشی ازش بنویسم اینجا.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد