خبر آتیش گرفتنش رو وقتی خوندم که دیگه آتیشش خاموش شده بود، ولی می دونی دلم چی خواست یک آن؟
یه حباب بزرگ شیشه ای از هوای جنگل های هیرکانی پر می کردم،
طوری که فضای حبابم قدر یه چادر مسافرتی،
توش پر از برگ درخت و بوی نم جنگل و خاک خیس،
می نشستم تو حباب شیشه ای،
و در حالی که شاخ و برگ های درخت های توی حباب کوچیکم، مالیده میشه به نوک دماغ و پیشونی م،
سند می شدم به لحظه ی آتیش گرفتن تالاب،
با حباب جنگلی م مستقیم تله پورت می کردم به این عکس:
حبابم رو پشت همین دو سه تا نی پارک می کردم،
و می نشستم و نگاه می کردم.
اینقدر ک دنیا تموم شه.
سوختن نی زار رو تا ابد الدّهر نگاه می کردم،
در حالی که خودم داخل یه حباب از جنگل های هیرکانی نشسته بودم و شبنم روی برگ ها، گاه گاه می چکید رو دست و پام.
عکسات واسم باز نمیشن. رسیدگی کن
فیلتر شکن داری بخواموش ببین درست نمی شه.
عکسای ایسناس - اینجا:
https://isna.ir/photo/96100100189/%D8%A2%D8%AA%D8%B4-%D8%B3%D9%88%D8%B2%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D9%85%DB%8C%D9%82%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DA%A9
(با لحن جیگر بخون)
الان خوووشحالی؟
چی؟ نفهمیدم.
یعنی این لحن جیگر رو شنیدم ولی ربطش رو نمی فهمم به پست...
از آتش سوزی که خوشحال نیستم، ولی به چشم زیباست.
پوووووووووووف
الکلاسیکو
بارسا
شیب
بام
:/
آهان.
عه تو رئالی بودی؟ :))))
عاره، دیگه من فرد رئوفی ام، پست نمی ذارم خیلی نسوزه جاش.
بیا واس تو:
https://goo.gl/images/TvPCd6
نچ نچ نچ نچ
داری اشتباه میزنی
به نظرت اگه رئالی بودم اینورا آفتابی میشدم اصلا؟
حالا اون عکسه باشه واسه خودت :لبخند خبیثانه
نه خب رئال پرسپولیسی ها یک اعتماد به ... ی دارن ک همچین حرکاتی کاملا ازشون انتظار می ره. :)))
پس رئالی نیستی انگیزه ت چیه از این نحو کامنت گذاردن؟ مشکوک می زنی. این لحن یه بارسایی خوشحال که رئالو تو خونه ی خودش لول کرده نیست خب. :)))
1-آخه همیشه قبل الکلاسیکو
وسطاش
و بعدش پست میذاشتی
این دفعه نذاشتی سوال پیش اومد
گفتم سوال کنم ببینم خوشحالی؟نیستی؟دیدیش؟ندیدیش؟چجوریاس
2-البته باید مینوشتی رئال استقلالی ها
3-در اثبات بارسایی بودنم حواله ت میکنم به کامنتای اون پستی که رونالدو رو سوژه کرده بودی
هوم. آره فکر کنم راست می گی. چه می دونم جدیدا به خودم آموزش دادم که فقط بگذرونم برم جلو بدون حرکت اضافه ای. خیلی سوژه ها مثلا دارم واس نوشتن، ولی خیلی راحت می گم ولش کن بنویسم ک چی مثلا حالا!
کلا خیلی از کار های قدیمم از حوصله ی الآنم خارجه. الآن بیشتر به این نتیجه رسیدم ک تغییر خاصّی نمی شه به وجود آورد پس کلا خسته نکنم خودمو بهتره. تازه حوصله م رو هم دزدیدن اطرافیان این ور مانیتور. :)))
انگیزه م خورده شده. گاهی وسط بازی های فوتبال خوابم می بره فرض کن! به هر حال نوشتنم انگیزه می خواد قطعا.
ولی خوشحال که هستم، تا آخر عمر از هر برد بارسا من قطعا مشعوف و دم فرفری ترین خواهم شد.
آقا تو رو خدا به پیر به پیغمبر ابهّت بارسا رو با چسبوندن لنگ پشت بندش پایین نیارید.
و اینکه، بله بله. چک شد و درست بود و حافظه ی من قطعا خراب شده باید برم باتری شو عوض کنم. امتحانا رم دارم می افتم یکی در میون آخه.
هرچند اونجا هم اومدی گل به خودی زدی رفتی. آقا یه بارسایی اصل باش. این رفتار های عجیب غریب من می دونم از کجا می آد. پرسپولیس رو بذاری کنار درست می شه یاد می گیری بارسا رم خودسوزی نکنی به هیچ قیمتی. رها کن لُنگو. واس خودت می گم.
بارسا پرسپولیسی ام عععععععااااااااایییییییییی نفس کش
.
.
(میرود سایت نود ببیند بازی چند چند شده)
دو نقطه هارت و هورت های پاچیده به دیوار.
چه عکسایی...
.
.
می بینی؟ می بینی؟ آدم دلش می خواد.
کیلگ الان دارم می رم یه جایی اسنپ گرفتم راننده حدودی هم سن تو و خب معلوم ماشین خودش نیست و تازه شروع کرده داشتم فکر می کردم دوست داری مثلا تابستون یا بین ترم وقت آزادت اسنپ کار کنی توی روابط عمومی و شناختت از مردم تاثیر می زاره و باعث میشه کم کم بری سمن یاد گرفتن تعمیرات ماشین نظرت چیه؟
شن های ساحل.
آقا خیلی ایده ی جالبی هست و دوست، ولی از طرفی من واقعا تو جهت یابی ناشی ام، و این از عدم اعتماد به نفس نیست، چون می دونی اعتماد به سقف هم دارم حتّی تو یه سری موارد ولی این یه مورد رو واقعا ناشی و نابلد و بی استعدادم و به محض اینکه همچین ایده ای بزنم، یک تو سری از مادرم یک تو سری از پدرم خواهم خورد که تو بیا و لطف کن یاد بگیر ماشین رو ببری تا دو تا چهار راه بالاتر، اسنپ شدن پیکش. خودمو مسخره می کنم فقط با مطرح کردن همچین ایده ای.
باورت بشه یا نشه تو همین محلّه ی خودمون هنوز دارم کروکی مسیر می گیرم ازشون واسه یه سری مکان ها و واقعا زجر می کشم که باید پوزخند ها و نیشتر ها و مسخره بازی هاشون و ایده های صد من یه غازشون رو تحمّل کنم.
می دونی دردم اینه که هیچ کدومشون وقت نمی ذارند تو بگو بیست دقیقه که بیان بشینن کنار من این سوراخ سمبه های محل رو به من یاد بدن و اون وقت انتظار دارند من سر خود برم تا شمال و جنوب و شرق و غرب تهران.
به اندازه ی صد واحد از همه ی دوستام عقبم تو این مورد فقط به خاطر اینکه یه مادر خونه دار یا یه پدر اهمیت دهنده نداشتم تو بچّگی و خودم هم آدم درونگرایی بودم که ارتباط نمی گرفت با بقیه و هی عقب موند و بیشتر و بیشتر. و از شانس گهم از طرفی هندسه فضایی م داغونه داغون. شب امتحان های هندسه فقط با خودم کلنجار می رفتم بتونم شکل های هندسه فضایی رو درک کنم، و همه ش فحش می دادم که چرا این باید جزو هندسه باشه چه ربطی داره آخه؟ متنفرم. متنفرم از هندسه و تجسّم فضایی. پدر و مادر منم بچّه بزرگ نکردن. جوجه ی ماشینی بزرگ کردن صرفا که تا دو روز دستمالی ش کنی می افته می میره.
حالا باز این تابستون خیلی تلاش کردم که درست شه، و پنجاه درصد راهش درست شده تا الآن.
ولی خیلی سر این موضوعات جدیداعصبی م می کنن، طوری که تو دلم می گم اکی فقط خفه شید دیگه نظر ندید خودم یه خاکی تو گورم می کنم تنهایی.
هی به من می گن نقشه! نقشه نگاه کن. و نمی تونن اینو درک کنن که عاقا! روش یادگیری همه مثل هم نیست. من واقعا از نقشه دیدن هیچی نمی فهمم گاه دلم می خواد خودمو نقشه رو با هم پرت کنم تو تنور نانوایی. من باید خود مکان رو ببینم تا یاد بگیرم. و اینم نیاز به همراهی داره که گشتم نبود یافت نشد.
از اون ور یکم شجاعت بخوام در بیارم، هزار تا خط و نشون می شنوم. حواست باشه. اینجا تهرانه. نزنن ازت. نکوبی. نمالی. فلان بشه، فلان نشه هی ته دلم رو خالی می کنن. همون یه بار که ماشین بردم و گیر کردم واسه هفت پشتم بس بود این قدر که استرس کشیدم تا که خودمو از تو اون جهنّم کشیدم بیرون. یعنی خب تو حداقل وقت نمی ذاری واسه بچّه، حس حامی داشتن رو بهش بده. اینا همینم از من دریغ می کنند. مستقیم به من می گن هر طور شدی خودتی و خودت ما وقتی نداریم پای تو بگذاریم خودت تو همه چی باید تنها باشی و تنهایی بری جلو. روش جنگیدنشون همین بود از اوّل. حتّی اون موقع ک گفتم دوست دارم برم کامپیوتر بخونم، باز همین سناریو رو برام در آوردند.
ولی آقا راننده خطّی شدن رو از دبیرستان خیلی دوست داشتم، هرچی مطرح کردم بازم مسخره شدم. بابام یه بار مسخره م کرد جلوی کی بود نمی دونم، گفت این به طور کامل خل شده داره به من می گه می خوام راننده شم! انگار که راننده شدن چشه. یعنی وقتی من همچین حرفایی می زنم، می ذارنش به پای سن کمم و این که مغزم باد داره و حالیم نیست و بچّه موندم و بگیر برو تا ته. مسخره ها.
ولی من واقعا دوست می داشتم که راننده شم چون شغل جالبیه واسم آرامش هم داره پولم داره. :)))
دیگه خللصه اینجور.
جوجه کوچولو:)))))))))))))جوجه زرد نازی
چقدر سر اون جمله جوجه ات خندیدم.
اول ببین همین این افرادی که اسنپ کار می کنم هم ادرس بلد نیستن دیدم که میگم همشون ناشی هستن یه اینترنت همراه دارن یه نرم افزار گوگل مپ یه جی پی اس بعد گوگل مپ یه ویژگی جدید داره تو می تونی مبدا و مقصد روی نقشه مشخص کنی بگی میخوام برم مثلا فلان جا خب بعد مسیر مشخص میکنه ترافیک میسنجه و نزدیک ترین و سریع ترین راه بهت پیشنهاد میده و حتی دو یا 3 تا مسیر معلوم میکن پس احتیاج نیست کوچه و خیابون بلد باشی همون راهی که میگه می ری و می رسی و مهارت اولیه که میخوای رانندگی و رانندگی هم فقط تمرین میخواد اگه از الان شروع کنی یک سال بعد رانندگیت بد نیست اگه یک سال بعد شروع کنی یک سال بعدش بالاخره که باید شروع کنی و توی تهران تصادف نکردم توهم چون حتی اگه تو رانندگیت عالی باشه یه نفر دیگه بهت میزنه فقط باید خونسرد باشی همه قوانین اپدیت بدونی و مراحل تصادف از یکی بجز پدرو مادرت بپرسی و یادداشت کنی رانندگی اعتماد بنفس میخواد این یه واقعیت مردم عصبی هستن درست ولی تو باید خونسرد باشی طرف میخواد داد بزن گور پدرش صبر می کنی افسر بیاد بگه مقصر کیه دارم بدترین حالت میگم وگرنه ادم با مردم دعوا نداره که.خب این از این.ببین بچه های مردم هم مادر خونه دارو پدر پایه نداشتن که اصلا مادری که خونه دار باش که کوچه پس کوچه بلد نیست میشین توی خونه می پوسه یا اونی که کارمنده ممکن فقط بره سر کار بعدش خونه انقدر که تبدیل بشه به کارخونه والا اصلا قانون نداره برمیگرده به تیپ شخصیتی طرف این کلیشه های قراردادی جامعه رو از ذهنت پاک کن.باعث میشه حسرت چیزایی بخوری که واقعی نیستن.خب و من 15 سالم بود کوچه های انقلاب بلد بودم فقط چون انتشارات کتاب های تخیلی که میخواستم بتونم پیدا کنم و متاسفانه مثل تو روراست نبودم میگفتم کلاس دارم می رفتم دنبال پیدا کردن کتاب. نمیگم دروغ بگو بگو میخوام فلان چیز بخرم حالا یا هست یا نیست یه چند ساعت برو ادرس هارو پیدا کن پیاده برو اصلا.و در مورد تنهایی معلوم تنهایی همه مون تنهاییم وقتی بزرگتر میشی مفهومش برات عوض میش معنی تنهایی این نیست که بترسی باید اطلاعاتت بالا ببری باید یاد بگیری به خودت و خدات اعتماد کنی و با اینکه از تنهایی می ترسی شجاع باشی و جلو بری بنظر شعاری می اد می دونم ولی راه رشد همین یکم ترسناک یکم دردناک ولی باید پرامید باشی جلو بری نتیجه اش خیلی شیرینه وقتی دست فرمونت عالی میشه از خوشحالی میخندی وقتی روابط عمومیت خوب میشه مردم غریبه خودشون می ان برای حرف زدن باهات ببین روابط عمومی من وحشتناک بود استرسی که می گرفتم تپش قلبی که داشتم بدون پشتیبانی پدرو مادر خیلی ترسناک بود ولی الان شاید یکم طولانی بعد از ده سال همه سعی هایی که کردم بهتر بشم نمیشه یک روز توی خیابون راه برم و 6 یا 7 نفر غریبه نیان جلو که سر صحبت باز کنن و گفتگو عادی روزانه وقتی فقط دارم پیاده روی می کنم یعنی ببین همه تلاشت نتیجه میده شاید همون موقع نه ولی بذری که کاشتی بزرگ میشه باید ببینی چی میکاری .
اگه کوچه پس کوچه منطقه ای مد نظرت بود بپرس من تهران بزرگ شدم احتمالش هست بلد باشم