اینقدر عصبی ام که،
یعنی فقط ...
:دی :دی :دی
:دی :دی
:دی
به جای زلزله الآن از من بترسن منطقی تره. دیگه واقعا امشب دارن رو اعصابم اسکی می کنن.
دراکو دورمینز نانکوام تیتیلاندوس.
# سرما عه رو ک قطعا خوردم.
# و متکام افتاد وسط کوچه. متکام. می فهمی؟ متکام.
# و الآن مثل یه میکروب همه چی رو کندم ریختم اون وسط اینقد که اعصابم ریخت به هم. خودمم اگه می شد در می آوردم پرت می کردم اون پایین.
آروم باش کیلگ. ما اینجاییم. هی. تخت خودمون،
یعنی با دندونایی شبیه روباهی که الآن دیدم خرخره ی نفر بعدی که زود تر از سه ی ظهر بیاد تو این اتاق رو لت و پار می کنم. فحش غلیظ روان کننده هم ک نمی شه نوشت شما آشنا عید، باید هی به قوه ی تخیلم فشار بیارم.
حالت تهوع.
تبریک می گم.
دیگه کامل دارم می میرم.
نه شام خوردم، نه خوابیدم، نه روح و روانم سر جاشه.
تکمیله همه چی...
زنده ایم. :دی
دیرترازهمه خبر دار شدم :/
جالبیش اینه که بیخبر از همه جا نصف شب خواب زلزله میدیدم.