الآن در حالی ک یک ساعت با آلارم پنج صبح کشتی گرفتم ک بتونم بالاخره شیش صبح پا شم و داشتم از درون به خودم وعده می دادم :" به درک کیلگ، جهنّم. این آخرین بار تو کل عمرته! ارزش تلاش کردن داره پا شووو... آخریییییین باااااارههههه..." ،
هم زمان یکی از داخل مغزم گفت: "حالا ک قراره پا شیم، نمی شه مثل آناتومی، پزشکی هم امروز واسه همیشه تموم می شد و می رفت به درک؟"
هم زمان با اون دو تا یه نفر سومی هم داخل مغزم بود که گفت: " حالا می گم کلا... مطمئنید که ارزشش رو داره؟" و این پهلو اون پهلو شد و سرش رو کشید زیر پتو و خوابید و گذاشت دو نفر دیگه بزنن تو سر و کلّه ی هم.
و هنوز نصف نشده. تحصیل تو این رشته هنوز نصف نشده. من فرسوده شدم و حس می کنم دیگه جا ندارم و این هنوز نصف نشده. هیچ وقت تو عمرم اینقدر احساس فراری بودن از درس خوندن نداشتم ک سه سال اخیر. بند بند وجودم تنفره الآن.
و کیلگ دقّت کن ک دارم می گم درس و نه دانشگاه. با دانشگاهش مشکل ندارم. تا آخر عمر دانشگاهی باشم اصن خیلی هم شیک....
برخیز فرزندم که موفقیت پیش روی توست :)))))
+منم به زور بلند شدم جدی همین الان.
وقتی که نه تلگرام باشه نه اینستا اولین کار سرصبح میشه چک کردن بلاگ :)
موفقیت را بلعیدم رفت. تمام شد.
ولی من کلا هر وقت بیدار شم همین وبلاگ کار اوّلمه. ربطی به بود و نبود اون دو تای دیگه نداره واسم. اون دو تا رو اصلا چک نمی کنم سر صبح عموما.خلاصه ک وابستگی خاصّی ندارم واقعیتش. دلم اینجا گیره فعلا.
پاشو پاشو ما همه بیداریم! هشتگ درد مشترک. هشتگ بدبختی یعنی شیش و نیم صبح بیدار شدن. هشتگ فلان و بهمان.
هشتگ ایول به انرژی.
هشتگ درد مشترک بک.
هشتگ بدبختی تر یعنی شیش صبح واسه امتحان نخونده بیدار شدن.
هشتگ فلان و فیسار.
ولی فک کنم اون موقع همه تو تخت خواب لش کرده بودید اسکرول صبحگاهی می کردین ها . هشتگ ادای سحر خیزا. :)))
:)
همه بیدار بودن. ایول به همه تون.
دیگه به این نتیجه رسیدم بذارم رو اتوپایلوت کامروا می شم... بابااا بازدید کننده ها همه از دم سحر خیز.
:)دست منم بالا!
باباااااا. شما ها هر روز همه تون اینقدر زود بیدار می شید؟
احساس ضعف... الآن من تا دو روز باید تجدید قوا کنم.
صب بخیر ایران..
(پتو را روی سرش میکشد)
الآن من دیگه تو وضعیت شب به خیر تهرانم. ولی پتوعه هست همچنان رو کلّه م.