Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

سری مذاکرات نوترونی

خب اول یه سخن رانی ای (:دال) داشته باشیم اندر باب این گونه پست هایی که جدیدا به کله م زده بیشترشون کنم تو این محیط مجازی:

همیشه وقتی با یه چیز جدید رو به رو می شم بیشتر سعی می کنم قضاوتش کنم تا پذیرفتنش.

کلی سوال عجیب و غریب میاد تو ذهنم که وقتی هم از به اصطلاح بزرگ تر ها می پرسم یا بلد نیستن جواب بدن یا اون قدر جواباش واضحه که بازم بیان نمی کنن و در واقع معمولا جواب سوالام پیچونده می شه.

تصمیم گرفتم از این به بعد این سوالا و درگیری های ذهنی رو یه جا ثبت کنم که هم جوابشون پیدا شه  هم اینکه اگه یه آدمی پاره آجر خورد تو سرش دچار این سوالا شد مثل من (!) با یه کلیک هلو ئه بره تو گلوش. ما رو هم دعا کنه به خاطر صبرمون.

خوشحال هم بشه که همچین سوالایی فقط به ذهن خودش نیومده! ( یه چیزی در حد مذاکرات سری پست های مذاکرات هسته ایم فقط کمی با فکر بیشتر اگه در جریانین!!!)

هش تگش رو هم به طور خود جوش می گذاریم سری مذاکرات نوترونی! :>


می دونم که بیشتر خواننده های بلاگ کمابیش هم سن و سال خودم هستن. ولی باز از هر گونه اظهار نظری چه موافق چه مخالف شدیدا استقبال می کنم. فلذا مضایقه نکنید در حق کیلگ! نکته ی دیگر آن که چون خودم جواب اکثر سوال ها رو نمی دونم جواب چندان بخور نمیری برای نظر ها نخواهم داشت یحتمل. و اینکه بعدا هر چیزی رو کشف کردم یا جوابی رو گرفتم که قانع کننده بود در این زمینه به پست اضافه می کنم.


باشد که رستگار شویم...!

نظرات 5 + ارسال نظر
آبان جمعه 19 تیر 1394 ساعت 16:19 http://saatsheni.blogsky.com

از این طرح استقبال خودمو اعلام میکنم
بنویس ببینم چطوری مینویسی شاید منم نوشتم سوالامو... وقتی واسه کنکور میخوندم سوالا هجوم میاوردن ولی الان حملشون کمتر شده!!!!

تابستان خود را چگونه میگذرانی کیلگ؟! من که ازربیکاری خسته شدم دیگه!!

آه دارم جان به جان آفرین تسلیم می کنم زیر فشار اولین پستم بس که طولانی و ویمسیکال شده. :)))
ولی جدا اگه حوصله ش رو داری توصیه می شه شدید. چون حس میکنم بعد ها یه درس خیلی خوبی می شه از این جور پست ها گرفت.
تابستان خود را به پوچی می گذرانیم. بیکاری دقیقا مختص کنکوری هاست. چون یادشون می ره بعد یه سال با چه چیزایی حال می کردن قبلا.
البته من راضیم. به این پوچی راضیم. به این که واقعا هیچ کاری نداشته باشم بکنم شدیدا راضیم. چهار ساله ذهنم فقط درگیر بوده و این معلقی کنونی جدا واسم لذّت بخشه. می دونم بعدش یه پوچی فوق العاده عظیم تری انتظارم رو می کشه. ترجیح می دم تو همین پوچی الان سیر کنم.
ولی جدا شاکیم از اون دسته از دوستان که قبل کنکور شلوار ما رو از پامون در آوردن بس که گفتن تموم شه، تابستون شه. تموم شه راحت شیم. بعد الان دقیقا همین دسته بیشترین نق و نوق رو در مورد بی کاری و سر رفتن حوصله در می کنند. آخه واقعا یعنی که چی؟ با خودشون چند چندن اینا؟! :|

مهرزاد شنبه 20 تیر 1394 ساعت 00:30

باشد ک ب خوبی پست های مذاکرات هسته ای1+1 باشد

:)
امیدوارم که واقعا حوصله ی خوندنش رو داشته باشین. از فازشم بدتون نیاد. مثلا فاز خیلی دینی طور یا فلسفی طور یا حتی در آینده کامپیوتری طور. من خودم یه زمانی هر پستی که درباره ی مسائل دینی و عقیدتی بود رو به شدت می پریدم از روش. نمی دونم چه پاره آجری خورده تو سرم که خودم دارم از این مدل پست ها می نویسم. البته هدف من توی این جور پست ها بیشتر به چالش کشیده شدن و به چالش کشیدن هست. نه تبلیغ و فلان و بهمان.
حسم اینه که توی این جور پست هام که خودم هیچ ایده ای در باره شون ندارم بیش تر از هر زمانی به نظر های شماها نیاز خواهم داشت.

فینگیل شنبه 20 تیر 1394 ساعت 23:37 http://tonesignal.blogsky.com

اینجا داره ب روال معمولش برمیگرده قوی تر حتی . چقدر خوب :)

روال خاصی داشت آیا؟!
همه چی ولی هیچ چی بود تا جایی که یادمه... :>

آبان یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 02:07

تو یکی از نعمت های خداوند که همین هست که: انتظار تموم شدن روزهایی که درش هستی رو نمیکشی" رو داری! شاکر باش!
کنکور هم که گویا میگفتی زندگی یعنی همین و اینا

بعضیا نمیدونن زندگی یعنی همین الان... یعنی همین تلاش ها و خواستن ها و زحمت ها... همین معلق بودن ها و بیهودگی ها و عزم ها...
و واقعا بیهوده دنبال آسودگی ان... به نظرم آسودگی یعنی تو مردی!
اوه اوه!! فلسفه نگفته بودم که گفتم!!! :دی
حالا زیاد جدی نیست!!!
به هر حال بابت این روحیت خوشحال باش.
منم یه مدتیه فهمیدم نباید منتظر تموم شدن لحظه ها به امید اومدن روزهای بهتر باشم... چون نمیان! آدم ها یک روز رو یک عمر زندگی میکنن!
اینو جدی بگیر دوز اطمینانش بالاتره! :دی

خوب نمی گذره...! شاکریم؟! باشه. شاکریم چون می شد افتضاح تر از این بگذره.
ولی این شد حرف حساب.
واقعا نمی تونم تحمل کنم کسایی رو که در هر لحظه ای از زندگی دارن می گن چرا نمی گذره؟!
گذشتن برای من فقط نزدیک شدن به مرگه که لولوخورخوره ی من بوده در تمام این 18 سال زندگیم...!
بدم می آد از این همه سرعت و عجله.
البته جدیدا گویی خودم هم زده به مغزم مدام می گم چرا متوقف نمی شه؟! نه این که بگذره. توقف صرف.در همین نقطه ای که هستم. آه. من و این عقاید متناقضم .:(
البته شاید بستگی به شخصیت هم داشته باشه. یه سری ها با تغییرات جدید خیلی راحت کنار میان. یه سری ها هم مثل من ترجیح می دن همونی که الان هست رو بپذیرن با یه فوبیا نسبت به تغییرات...
+فلسفه بافی به مقادیر زیادی حال می ده. خصوصا در حالتی که فقط خودت می فهمی چی می گی! :|

فینگیل چهارشنبه 24 تیر 1394 ساعت 00:13 http://tonesignal.blogsky.com

بله
نویسنده اش ناراحت نبود
و کامنت ها رو تایید میکرد
روال معمولی داشت .

نه. نویسنده ش الانم داغونه. حتی بیشتر از قبل فکر و خیال چرت می کنه.
منتها بنا بر مذاکرات انجام شده تصمیم گرفته تو خودش بریزه تا حد امکان.
کامنتم که تایید می کنه تا زمانی که زنده باشه.
دیر و زودش رو شما بزرگواران ببخشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد