-
اوّلین اشک های قانونی
سهشنبه 19 اسفند 1393 14:35
راستش فکر نمی کردم به این زودی این دور و برا پیدام شه... ولی بی انصافی بود که امروز رو_ پر احساس ترین و در عین حال رنج آور ترین روز پیش دانشگاهی م رو_ ثبت نکنم. و واقعا اعصابم هنوز اونقدری خط خطیه و آب روغنم اون قدری قاطی پاتی ه که نمیتونم اینا رو بنویسم. پس نا گزیرم از رفیق تنهایی های همیشگیم، کله مکعّبی!!! و دست هام...
-
اصن به درک! همتون تریپ دپ وردارید...
یکشنبه 10 اسفند 1393 16:09
می دونی چیه وب؟ خیلی برام سخته که همه ی همه ی همه ی همه ی همه ی اطرافیانم خسته اند و هی نق می زنند و غُر روانه ی بازار می کنند. و من مدام مجبورم امید بدهم و شادی را به زور در وجودشان تزریق کنم... حتی پدرم که شب ها بدون غذا خوردن ولو می شود مثل مرده ها و به راستی اگر خر و پف نمی کرد فکر می کردم از نفس کشیدن هم خسته...
-
اندر باب تولد
شنبه 2 اسفند 1393 20:29
الان که نگاه می کنم درباره ی تولد و هجده سالگی و اینا خیلی پست دادم این اواخر که این خودش به دو معنی می تونه باشه: 1) من واقعا ناراحتم و آرامش روانی ندارم که هی میام اینجا هرچی به ذهنم می رسه پست می کنم می دم بیرون... 2) من واقعا خوش حالم و تریپ ناراحتی رو الکی برداشتم و می خوام خودنمایی کنم و بگم که ملت بدونین من...
-
باید دقیقا چه حسی داشته باشم؟ +18
جمعه 1 اسفند 1393 20:19
این که دقیقا اتمام ثبت نام کنکور افتاده رو تولد من قراره چه چیزی رو به من القا کنه مثلا؟! نمی دونم چه برداشتی داشته باشم... ولی به هر حال یه چیزی هست توش واسم که نمی تونم درکش کنم! :دی یه اشتراک بی ربط و عجیب... در آخرین لحظات هفده سالگی به سر می برم... همه چیز آرام است. گویی می خواهم بمیرم. ( هرچند ترجیح می دادم...
-
18
چهارشنبه 29 بهمن 1393 20:30
بلاگ اسکای عزیز! محض اطلاعات می گم که من 18 ساله نیستم و توی احمق در عین حال که من تاریخ تولدم رو درست وارد می کنم من رو هجده ساله به حساب میاری! من یه هفت پرستم، برو از خدا بترس! این وصله ها به من نمی چسبه! هنوز دو روز فرصت دارم از این هفت زندگیم که بعدیش تو 27 سالگی برمیگرده ( که چه بسا بر نگرده) لذت ببرم و لازم...
-
خسته ام...
چهارشنبه 29 بهمن 1393 19:40
از زندگی از این همه تکرار خسته ام از های و هوی کوچه و بازار خسته ام دل گیرم از ستاره و آزرده ام ز ماه امشب دگر ز هرکه و هر کار خسته ام دل خسته سوی خانه تن خسته می کشم آوخ... کزین حصار دل آزار خسته ام بیزارم از خموشی تقویم روی میز وز دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام از او که گفت یار تو هستم ولی نبود از خود که بی شکیبم و بی...
-
ثبت نام کنکور
جمعه 24 بهمن 1393 14:02
میدونین؟ وقتی داشتم تاپیک رو تایپ می کردم بی اختیار یاد بنیامین افتادم. یکی از بچه ها ی المپیاد کامپیوتری که دورادور می شناسمش... حس می کنم خیلی مثه من بود... بلاهایی که سرش اومد. اون اطمینانی که واسه قبول شدنش داشتن. اووووف. شاید هم صرفا یه حس پوچ برای همزاد پنداری... در هر صورت پارسال این موقع تو وبلاگش نوشته بود که...
-
از ترس ناک ترین خواب ها
شنبه 20 دی 1393 17:28
-کتت رو در بیار. - فقط به شرط اینکه قول بدید نمی کُشینم! - {با چهره ای آرام} تضمین می کنم به تو آسیبی نمی رسانیم... {ناگهان چشم هایش گُر می گیرند و سرخ می شوند} مگر اینکه تو کلید را داشته باشی و به ما نگویی. - من اصلا نمی دانم این کلید لعنتی چیست! هیچ ایده ای ندارم چرا به این جا آورده شدم برای چیزی که نمی دانم چیست. -...
-
هی! رفیق جان! کنکور عزیز! بفهم!
شنبه 6 دی 1393 11:21
یه سوالی داشتم :|! آخه منی که همیشه ی خدا کُد هام تایم می شد چه جوری با تو کنار بیام به درد نخور؟ منی که همیشه واسه هر کانتستی نصف کد هام تایم می شد! منی که همیشه آخرین نفری هستم که برگه هام رو تحویل میدم؟ حتی برگه ی آزمون تیزهوشانم رو! حتی برگه ی مرحله دوم المپیادم رو! چه جوری 50 تا تست زیست رو تو 30 دقیقه بزنم؟ به...
-
وقتی حرص می خوری...
دوشنبه 1 دی 1393 11:57
وقتی ساین آوت (از دوستای المپیادیم که سال سوم ول کرد به علت شیرازی بودنش علی رغم مستعد بودنش :دی) بهم می گه: -اینستای پریش رو دیدی؟ -آره. از ACM شریف عکس گذاشته بود. -دیدی چقد خفن بود؟ -{کیلگ با حسرت} اوه. آره. -منم وقتی عکس هاش رو می دیدم فحش می دادم. دقیقا همونیه که می خواستیم. جو ِش... خفونیتش! -پریش شده بود از...
-
شب یلدا
دوشنبه 1 دی 1393 11:43
خیلی خیلی خیلی دیشب عصبی بودم از این که یحتمل معلم شیمی مون داره هندونه یا اناری 3> چیزی می خوره و من باید جزوه ی شیمی مو بزنم تو سرم... به دوستم چوگان (مشخصه نام مستعاره دیگه؟) می گم یعنی چی که ما باید روز بعد شب یلدا امتحان داشته باشیم؟ میگه "خوبه که بیشتر وقت داریم شب درس بخونیم" ! خدااااایااا! صبر بده...
-
به یاد روز های شاد قدیمی
شنبه 29 آذر 1393 14:42
من اینجا! بعد از یه مدّت مدید پشت پی سی عزیزم! ترم یک تموم شد. کنکور نزدیک... از همین لحظه در فرجه ها به سر می بریم. به یاد روز های قدیمی که همیشه اوربیتالم پشت پی سی بود. کد می زدم، نت می رفتم، فیلم می دیدم... دارم ناهار رو اینجا صرف می کنم. مرلین می بینم. چیپس و ماست می خورم. و برای یک لحظه برمی گردم به یک سال پیش...
-
یکم خاطره تعریف کنیم دلمون وا شه!
سهشنبه 18 آذر 1393 20:33
کل مشخخخخخخام مونده. ولی جدا نمی شه تعریف نکنم اینو: کیلگ - (به معلم فیزیک) آقا من سوال دارم. simple - بپرس. (کیلگ میاد سوال بپرسه یهو می بینه معلم از شعاع یک کیلومتریش هم دور شده!) _اندکی بعد..._ کیلگ- من سوال دارم. simple - خب بپرس. (کیلگ سوال رو با جدیتی تمام می پرسد و به معلم اثبات می کند که فلان فرمول در فلان...
-
وقتی یه ایهام خفن پیدا می کنم که دهن هر ادیبی رو صاف می کنه!
شنبه 15 آذر 1393 10:29
یا بفرما به سرایم... یا بفرما به سر آیم... یا بفرما به سر آیم! اگه کسی تونست سه مصرع بالا رو متفاوت از هم معنی کنه خفنه دیگه! ولی خفن اصلی منم. فراموش نکنید که خودم پیداش کردم!!! بیت اول یعنی: بیا به خانه (سرا) ی من! بیت دوم یعنی: اگه نمی آی به خانه ی من، بگو من با سر( با میل و اشتیاق فراوان) میام به خانه ی تو! بیت...
-
کلّه مکعبی دلم عجیب گرفته...
سهشنبه 11 آذر 1393 19:21
+اوّل یه نوشته برای تویی که چشمانت این سطر ها را می دوند: بخش کلّه مکعبی وبلاگ من مربوط میشه به زمان هایی که دلم می خواد از خودم برای یه شخصیت خیالی بنویسم. مخاطب من در این پست ها شخصیتی ست به اسم کلّه مکعبی که اگه کمی وبلاگ رو دنبال کرده باشید می تونید بفهمید چرا چنین اسمی رو براش انتخاب کردم. در این پست ها کیلگارا...
-
مگر می شود؟
پنجشنبه 29 آبان 1393 19:25
جمله ی زیر... یکی از معدود جمله هایی ه که در وصف خدا خوندم و مقابلش جبهه نگرفتم یا زیر لبم نگفتم چقدر شورش می کنین! درکش کردم. حرف به حرفش رو... مگر می شود زندگی مرا به هم ریخته آفریده باشد؛ خداوند دانه های انار ...؟ +می خواستم ذکر نکنم. چون می دونم دیگه همه از این جَو خسته شدن! ولی گفتم شاید حس من به هوار تا خواننده...
-
نمی دونم چرا واقعا!
شنبه 24 آبان 1393 22:15
علی رغم اینکه اصلا خفن نیستم، یه احساس آرامشی تموم وجودم رو گرفته امسال. و یه ایمان قوی به اینکه به اون چیزی که حقمه می رسم. حالا آیا اون چیزی که حقمه خوبه که اینقدر خوش خیالم؟ امیدوارم! :| می دونی چیه؟ حس می کنم تهش پوز همه رو می زنم. بار الها... کمک کن این افکار بیش از وهم و خیال باشد. " کنکور مثل المپیاد نیست!...
-
یکی رفت...
جمعه 23 آبان 1393 21:41
می دونی حرفا خیلی تکراری اَن در موردت. یه نفر یه جمله ی قشنگی گفته، همه میان همون رو طوطی وار تکرار می کنن در باره ت. من دوست دارم یه حرف نسبتا جدید بزنم. ولی نمی دونم چی! این کافی نیست که بگم از صبح تا حالا نتونستم یه کلمه هم درس بخونم از وقتی فهمیدم رفتی؟ خصوصا من که از بیخ و بن با مرگ مشکل دارم. حس بدی دارم که خونه...
-
مگه میشه باشی و تنها بمونم...
سهشنبه 20 آبان 1393 21:38
من هیچ وقت عمرم سعادت این رو نداشتم که خواننده ها رو خوب بشناسم یا خیلی از این آدم های این_لاو_ویت_موزیک باشم. به صورت کاملا تفننی ه.از آهنگی خوشم بیاد دان می کنم می ریزم رو موبایلم، n بار گوشش می دم. ولی خوب وقتی از یه آهنگ خوشم بیاد... دیگه خفه می کنم خودمو باش. ت بحث اینه که این چند وقت می گفتن مرتضی پاشایی حالش...
-
آخرین روز دانش آموزم!
پنجشنبه 15 آبان 1393 16:09
خداحافظ... من که اصلا بت حواسم نبود... چون دقیقا افتادی تو تاسوعا عاشورا! برای همین یکم خلاء...! می خواستم کلی به دانش آموز بودنم افتخار کنم تو سیزده آبان. می خواستم خوب تو ذهنم ثبتش کنم که بعدا دلم واسش تنگ نشه. ولی نشد. کلا حسش هم نکردم حتّی بس که بد موقع بود :| مهم اینه که در یک صورت باز هم روز دانش آموز خواهم...
-
وصله پینه
پنجشنبه 15 آبان 1393 12:04
دیدین جدیدا ملت می رن به این سمت که ما روشن فکریم و اینا؟ سر همین قضیه هر مناسبتی که هست هر کسی زور می زنه بهترین و زیبا ترین جمله / عکس یا متنی رو که پیدا می کنه بذاره اینستا یا اف بی یا بلاگ یا هر جای دیگه ای. برای عاشورا هم همین بود. حتی اونی که یک ذره برای عاشورا ارزش قائل نبود هم یه جمله ای با ما شیر ( شیر جنگل...
-
دو تا حقیقت مایه ی دل گرمی + از این ور از اون ور
پنجشنبه 8 آبان 1393 14:23
+ بی نهایت خوشحالم که فامیلیم توش تشدید داره. مگه این که با این چیزا از بقیه متمایز کنم خودمو ^----^ + یه زمانی از این پرسش پاسخ ها بود هر کس رو تو کلاس یه مدل حیوون کردیم. منم شدم اسب. بعد از اون اسم همه فراموش شد. غیر سنجاب و اسب. دیگه منم عادت کردم وقتی رفتارامو به اسب نسبت می دن! داشتم فکر می کردم آیا این خوش یمنی...
-
مرسی از اینکه...
یکشنبه 4 آبان 1393 22:37
قانون جذب همیشه وجود داره... از نظر علمی ش رو نمی دونم ولی امتحان کردم که می گم. مثل وقتی که از اوّل صبح داشتم به معلم عربیمون فوش می دادم... بی هیچ دلیلی. اونم اومد بیرونم انداخت، بی هیچ دلیلی. یا وقتی نسبت به یه نفر یه حسی داری و بعدا می فهمی اونم همین حس رو نسبت به تو داره! تنفر دو طرفه... احترام دوطرفه! اگه اشیا...
-
می دونستین فرق ما با هری پاتر چیه؟
شنبه 3 آبان 1393 09:35
- اون تو هفده سالگیش با ولدمورت می جنگید؛ خبیث ترین آدمی که تو اون دوران پیدا می شد. -ما با یه چیزی n بار وحشت ناک تر و دهشتناک تر از ولدمورت: غول n شاخ و دم کنکور !
-
کیلگارا نویسنده است...
پنجشنبه 1 آبان 1393 00:33
نشنیده بگیرید... ولی کیلگارا خوب می نویسد. حداقل از نظر خودش... از بچگی کلا خیلی با نوشتن راحت بود! الان هم... اصلا فلسفه ی پا بر جا ماندن این بلاگ هم همین است. چون کیلگارا به نوشتن عشق می ورزد. و بر خلافش خیلی در حرف زدن ناشی... این بود که امروز بعد از اندی که سرش خلوت شد نوشت و نوشت_ و هیچ نگفت_: بدان که روزی هزار...
-
در راستای پست قبلی...
یکشنبه 27 مهر 1393 18:17
خب گاهی آدم خل _وضع می شه دیگه. برام مهم بود که اینتر قبل رو به موقع بزنم. یک ثانیه زود زدم گویا! =))))) البته مشکل من نبود، من وایسادم وقتی تایمر سایت بیان صفر شد اینتر رو زدم... گویا ساعت سرور بیان هم خرابه! :دی خیلی خیلی خیلی خوشحالم که در زیر برنامه نویس خطاب شدم. واقعا ذوق کردم وقتی فهمیدم این آرزو رو با خودم به...
-
جمع ما اینتر زن ها!
یکشنبه 27 مهر 1393 17:59
خب. دارم تند تند تایپ می کنم. چون می خوام زدن اینتر این پست مساوی بشه با شروع مرحله انتخابی مسابقه ی بین المللی برنامه نویسی بیان. الان دقیقا پنج دقیقه مونده. ای کاش الان یه سال پیش بود و سر من می تونست هنوز برای چنین مقوله هایی درد کنه. یه مقدار بغض در انتهای گلوم حس می کنم. خوبه نمردم و برنامه نویس خطاب شدم. واقعا...
-
غلط کرده...
جمعه 25 مهر 1393 20:39
اونی که می گه جمعه شب ها دلگیر و غم ناکن! خیلی هم زمان خوفی ه و فاز میده. اونی که غم داره، جمعه و غیر جمعه نمی شناسه. همش صرفا یه مشت حرف چرته.
-
کیلگارا آهنگ پیشنهاد می دهد...
پنجشنبه 24 مهر 1393 14:56
یک بشر عکاسی بود فوق العاده قابل احترام و خوش ذوق، می فرمود: "آدم باس موقع وبلاگ خوندن یه آهنگ پلی کنه متناسب با موضوع وبلاگی که می خونه..." من که خودم تمرکزم از دست می ره اگه بخوام چنین کاری بکنم. هیچ وقت خدا هم اسپیکرمون آن نیست. ولی خب شاید از بین جمع کثیر بازدید کننده ها (!) کسانی باشن با چنین عادتی. لذا...
-
وقتی بخوان یه این لاو ویت هفده رو عذاب بدن...
یکشنبه 20 مهر 1393 14:26