-
بوت
یکشنبه 3 خرداد 1394 10:23
یه زمانی واقعا دوست داری یه چیزایی رو بگی... ولی نمی دونم که چرا واقعا نمی تونی. و به صورت خیلی مسخره ای فقط میتونی واسه خودت تکرار کنی که: ای کاش بدون گفتن خودت اینا رو می فهمیدی، بشر! بوت. آه. بوت. دلم خیلی واست تنگ شده و امروز که دیدمت فهمیدم که این مغز احمقم گول خورده بود صرفا تو این مدت. می دونی. گذر زمان خیلی...
-
مذاکرات هسته ای سری ششم
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 08:16
برادرم داشت گریه می کرد.هه. چون دیگه تا آخر عمرش معلم زبان انگلیسی سال چهارم دبستانش رو نمی بینه! من باید چی کار کنم دقیقا؟ تا یک ماه دیگه می شه گفت تقریبا همه ی معلم ها از زندگی من میرن بیرون و دیگه هم بر نمی گردن. به جاش یه چیزی خواهد بود به اسم استاد که اون طوری که فهمیدم اصلا مثل معلم دوست داشتنی نیست. صرفا یه...
-
هم سفرگی
سهشنبه 29 اردیبهشت 1394 23:42
هم یاری رابطه ای از نوع هم زیستی ست که در یک جامعه ی زیستی میان دو موجود مشاهده می شود و در آن هر دو موجود از این رابطه سود می برند. هم سفرگی نوع دیگری از رابطه ی زیستی ست که در آن فقط یکی از دو طرف سود می برد. طرف دیگر نه سود می برد و نه زیان می برد. انسان ها. می شه گفت پایه ی همه ی روابطشون هم یاری هست و نه چیز دیگه...
-
حس خوب شاید
یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 15:17
یکی از بهترین حس های دنیاست که تمام سوال هات رو از حلقوم معلم ها بکشی بیرون و استاد مزبور مجبور باشه به صورت کاملا علمی جواب بده و راه فراری نداشته باشه و وقتی بلد نیست خیلی شیک بهش بگی: "پس شما هم مثل من بلد نیستین!!!" هرچند استاد زیست ما با سواد تر از این حرفاست. نمی شه گیرش انداخت. هنگ می کنه گاهی محو...
-
جوی
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 15:25
هه! راستی جوی پیدا شد. خیلی ساده. امروز بعد امتحان کلاس داشتیم. و من طبق معمول به عنوان نفر آخری که همیشه وقت کم میاره برگه امتحانم رو تحویل دادم. آخرین امتحان شیمی دوران دبیرستانم و دوران دانش آموزیم. بعدش کلاس رفع اشکال داشتیم. توی همون کلاسی که جوی توش گم شده بود. و وقتی رفتم همه ی نیمکت ها پر بود به علت فس فس کاری...
-
من سبک بال تر از هر روز دیگه ای
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1394 15:03
عموم مرده. کسی بهم نگفت. و از همین نگفتن ها فهمیدم. انگار همه می دونن که منم می دونم ولی هیچ کس به روم نمیاره. حتی انگار خودم هم به روی خودم نمیارم! زندگی خیلی ساده _مثل قبل _ جریان داره و فقط فرقش اینه که همه رفتن و تماس هم نمی گیرن. اگه هم می گیرن هیچ کسی درباره ی مرگ با من حرف نمی زنه و فقط از حال خودم خبر می گیره....
-
قطع امید
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 08:59
در راستای پست قبلی. من نمیرم این همه درس بخونم که بشم روپوش سفیدی که تهش تنها کاری که از دستم بر میاد قطع امید باشه. حداقل دکتری می شم که نیازی به امید و قطع امید نداشته باشه رشته ش! مثلا دکتر پوستی چیزی. که اونم اصلا برام جذاب نیست. در نتیجه احتمالا کلا دکتر نمی شم... قطع امید در طبع مثبت گرای من نمی گنجه. بفهمین......
-
نامردی خدا تو دقیقه نود ما
دوشنبه 21 اردیبهشت 1394 07:40
می گن عموم داره می میره . و هیچکس خونه ی ما نیست. همه رفتن. و به من می گن تحت هر شرایطی درس بخون! راستش من خودم خیلی به این فکر می کردم که این بدبختایی که یهو یکی شون میمیره دم کنکور چه قدر گناه دارن! همسایه بالایی مون باباش مُرد... حالا انگار خودم دارم می شم یکی از اون بد بخت ها! واقعا بی رحمی ه! می فهمی خدایی که...
-
The joy of shift+delete
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 10:51
این یه پست سوگ هست. در وصف پاک کن من ! پاک کن عزیز تر از جانم که امروز سر امتحان زمین گم شد . یادمه افتاد زمین و برداشتمش. حتی یادمه که با پاهام شوتش کردم تا بیاد جلو تر! ولی آخر امتحان هر چقدر دنبالش گشتم نبود که نبود. نمی دونم چه بلایی سرش اومد. زیر میز ها رو گشتم. تو جا میز ها رو حتی. کیف بغل دستیم رو حتی. نبود که...
-
بدیهی ترین امتحان ترم من در طی هجده سال زندگیم!
یکشنبه 20 اردیبهشت 1394 10:36
آه! نمی تونم وصف کنم که چقددددددددددر خوب بود. چقدددددددددددر عالی بود. چقددددددددددددر بی دغدغه بود. امروز اینجانب، کیلگ، در اوّلین و آخرین امتحان زمین شناسی کل عمرم شرکت نمودم! و باور نمی کنید که چقدر ایده آل بود این امتحان. به قدری که لقب ایده آل ترین امتحان رو بهش عطا می کنم. در واقع اصلا امتحان نبود. بلکه صرفا...
-
مذاکرات هسته ای 1+1 سری پنجم
شنبه 19 اردیبهشت 1394 10:26
اعصابم فوق العاده خورده! و مشکل اینجاست که درست نمی دونم سر چی...! یادم میاد تو عید که داشتم درس می خوندم یه چیزی که الان یادم نیست تو دستم بود! بعد این چیزی که تو دستم بود، در مقابل نور از خودش یه رفتار خیلی عجیبی نشون می داد که درست یادم نیست ! مثلا رفتار عجیبش تو این مایه ها بود که سطح مقطع گرد داشت ولی وقتی می...
-
اگر الان یک سال پیش بود...
سهشنبه 15 اردیبهشت 1394 17:31
اگر الان یک سال پیش بود،باز هم سه شنبه بود. اگر الان یک سال پیش بود،امروز روز تستی مرحله دوم المپیاد کامپیوتر بود. و من در این لحظه امتحان را ترکانده بودم و تا یک ماه دیگرش می فهمیدم که جزو سی نفر اول کشور شده ام. اگر الان یک سال پیش بود تا حدود چند ساعت دیگر یکی از سفیه ترین معلم های عمرم به من زنگ می زد و با حرف های...
-
قانون جذب
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 15:28
دی روز داشتم با خودم فکر می کردم اگه بخواین خودتون رو با سه کلمه یا بهتر بگم سه صفت، توصیف کنید اون سه صفت کدومان؟ به طرز مسخره ای دنبال اون سه صفتی بودم که باهاش بتونم سوال مسخره ای رو که ساخته بودم جواب بدم. خیلی به صفت "غیر خیانت کار" فکر می کردم. ولی تهش دیدم خیلی مسخره ست که یه صفت منفی رو انتخاب کنم....
-
O Ma God!!!!!!!!!!!!!!!!
یکشنبه 13 اردیبهشت 1394 15:06
میشه یکی به من بگه چهارشنبه 9 اردیبهشت دقیقا چه خبر بوده؟! آه خدای من!
-
اگه خودم نخوام دیازپام هم دردی از من دوا نمی کنه!
جمعه 11 اردیبهشت 1394 18:22
_خب شب ها قبل آزمون ها بهش دیازپام بده!!! این طوری که پیش میره گند می زنه به همه چی! _منم خیلی وقته به این فکر افتادم... ولی همکاری نمی کنه. _چرا؟ _باید قبلش روش امتحان کنیم که یهو یه نتیجه ی معکوسی نده! _خب چرا امتحان نمیکنی؟ _نمی ذاره! می گه مشکلی نداره که بخواد با آرام بخش حل شه!!! اینا گوشه ای از خرده نظر های مثلا...
-
گشاد
دوشنبه 7 اردیبهشت 1394 18:47
از من گشاد تر هم بوده تو تاریخ که حتی تو سال کنکور گوگل کردن رو به باز کردن کتابام ترجیح می دم؟! هوووف. خب واقعا استراتژی بهتریه واسه دوران جمع بندی که یادت نمی آد فلان ماده ی کوفتی شیمی تو کدوم سال بود و تو نکته ش رو کدوم گوری خونده بودی! تازه هیچ ربطی هم به خلاصه برداری نداره... در اون صورت هم باید سه ساعت وقت می...
-
مذاکرات هسته ای 1+1 سری چهارم
یکشنبه 6 اردیبهشت 1394 13:04
الان اگه من یهو بمیرم... کی می فهمه که این وبلاگ مال من بوده؟ کی می فهمه کیلگارا واقعا کی بود؟! کی می فهمه من واقعا کیلگارا بودم؟! کی میاد اینا رو بخونه و بفهمه که کیلگارایی بود زمانی که این همه احساس داشت!!! این همه عقیده و تفکرات عجیب غریب داشت، ولی برای هیشکی روشون نکرد!!! همیشه جلوی بقیه خودش نبود. صرفا یه سایه یا...
-
قلم دون،قلم چی!
جمعه 4 اردیبهشت 1394 13:23
بار سومیه که دارم آزمون می دم و کنار دستم کسی افتاده که از دقیقه ی اول آزمون خواب بوده! دقت کنید واقعنی واقعنی خواب بوده تا 5 دقیقه به پایان آزمون ... بعدش خیلی شیک و تمیز پاشده از رو من همه ی سوال ها رو زده و برگه ش رو تحویل داده _حتی زود تر از من_! من این طوریم که... :"خب لعنت!" نمی شه از وقت این کوفتی کم...
-
مذاکرات هسته ای 1+1 سری سوم
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 01:11
آوا. کسی که المپیاد نجوم قبول نشد. حتی مرحله یکش! که از بس مسخره ست میگن بری کیک ساندیس بخوری مرحله یک رو قبول می شی. حتی گویا یه سال کف نمره ی قبولیش منفی بوده این المپیاد. البته من واقعا به خودم قول دادم هیچ المپیادی رو مسخره نکنم. خب هرکسی که چیزی رو مسخره می کنه باید قبلا خودش انجامش داده باشه. من نمی تونم اظهار...
-
مذاکرات هسته ای 1+1 سری دوم
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 00:52
دیالوگ: (من اصلا نقشی ندارم در مکالمات زیر و به اصطلاح دارم درس می خونم...!) فینقول-خسته شدم. تلویزیون رو بدید به من! والدین-نه تو درس داری. -دیگه نمی خوام درس بخونم. خسته شدم! -نه. وقتی فردا امتحان داری نمی شه. فینقول بی قراری می کند- من خسسسسسسسسسسته شدم!!! -به درک برو تلویزیون نگاه کن فردا بشی "خوب"....
-
مذاکرات هسته ای 1+1 سری اوّل
چهارشنبه 2 اردیبهشت 1394 00:33
خب. بعد از اون بلایی که سرم اومد نیمه ی شب و در واقع فکر می کنم از عرفا و صوفیان پشمینه پوش هم بالا تر رفتم در آسمان ها(!!!) تصمیم گرفتم حداقل واسه ی این دو ماه باقی مونده به یه سری فکر ها که از مغزم عبور می کنه فکر نکنم. نه این که کم اهمیت باشن!!! نه! قضیه این جاست که بیش از حد مهم هستن و الان وقتش نیست که من بزنم تو...
-
الان وقتش نیست رفیق نیمه راه بشی!
دوشنبه 31 فروردین 1394 04:02
خب الان نیمه ی شب است. سه و نیم. وبلاگم تا به حال 1414 عدد بازدید داشته که بسی عدد رندی ست برای من ِ رُند پرست. اینجا می نویسد کیلگارایی در نیمه شب به امید آنکه شاید دیوانه نشود. اصلن نمی دانم این موقع و در این برهه ی طلایی کنکور خبر مرگم اینجا چه می کنم. یادم می آید که آمده بودم نمونه سوال کنکور عمومی ریاضی سال 1387...
-
چه کسی شوت است؟!
یکشنبه 23 فروردین 1394 17:41
بدیهتا من، حقیقتا من، جدا من! چند لحظه پیش بزرگ ترین کشف سال کنکورم رو به عمل آوردم!!! . . . زبان فارسی سال دوم دبیرستان تو کنکور نمی آد. امروز بیست و سوم فروردین! دقیقا ن دقیقا دو ماه تا کنکور تجربی وقت داریم و من ِ ابله الان این رو فهمیدم!!! بله، شوتِ عالم. +خدا رو شکر هنوز شروعش نکرده بودم. یِس! :))
-
یه خاطره در کنم بخندیم دور همی!
شنبه 22 فروردین 1394 23:37
از جمله مکالمات رد و بدل شده بین اسکُل ( داداش معرف حضور :-" ) و شِنقِل (پسر دایی جان!!)... اسکُل تیکه ای به شِنقِل می اندازد... و چیزی در مایه های فحش رد و بدل می شود بینشان... شِنقِل حرصش می گیرد و می گوید : -خودتی! -عمّممممممممممممممه ته!!!! -خره!!! عمّه ی من که مامان خودته... :))))) (اسکُل هول می کند) -خب اون...
-
شیش ساله دارم اشتباه می گیرم؟!
سهشنبه 18 فروردین 1394 12:05
زنگ زدم خونه شون... یه بچه کوچولویی تلفن رو بر میداره! _ سلام! منزل سلطانی؟ _ ام... نه! اشتباه گرفتین!!! {و گوشی رو تق می کوبونه رو هم...} یه بار دیگه زنگ زدم با فکر این که احتمالا خط رو خط شده و اینا... _سلام! منزل سلطانی؟ و دوباره پسرک می گه: _نه! گفتم که اشتباه گرفتین! {و شدید تر از دفعه ی قبل گوشی رو می کوبونه!!!}...
-
شاید دارم معروف می شم!!!
شنبه 15 فروردین 1394 13:48
جالبه! با وجودی که من کنکوری م و وقت سر خاروندن ندارم این وبلاگ مدت مدیدی ست که صفر بازدید کننده نداشته! یعنی به هر حال هر روز یک نفر در کل دنیا هست که به این بلاگ نگاه بیاندازد و ببیند کیگارا چه می گوید. خب حس حفنی ست دیگر!!! هش تگ های عزیز تر از جان دارن کار خودشونو می کنن گویا! +به دور از ماست... اصلا قباحت دارد!...
-
یادم آمد روز دیرین، خوب و شیرین
چهارشنبه 5 فروردین 1394 12:07
به یکی از معلم المپیاد هام عید رو تبریک می گم... جواب داده: " کیلگارای باهوش... امیدوارم بترکونی امسال رو!!!" باهوش... دلم واسه این واژه تنگ شده بود. خیلی. شوخی یا جدی ش رو نمی دونم. دلم تنگ شده بود واسه این که دوباره یکی بهم بگه باهوش! خفن... شاخ... دلم تنگ شده واسه اون موقع ها که ادعام تا سقف آسمون می...
-
اولین بهار بزرگ سالی
شنبه 1 فروردین 1394 05:06
آرررررررررررره. اولین بهار برای یه +18 مثل من! روی این بهار اسم های خیلی خیلی زیادی می شه گذاشت از دیدگاه من... آخرین بهار دبیرستان... بهار کنکور... بهار قانونی... بهار هجده سالگی... بهار پر از دلهره... بهاری که نمی دونی بهار بعدش کجا و در چه حالی خواهی بود... بهار سرنوشت... بهار برداشت محصول دوازده سال درس خوندنم...!...
-
باحال ترین روز سال
چهارشنبه 27 اسفند 1393 00:19
جدا چرا باید آخرین چهارشنبه ی سال باشه؟ نمی شد اول سال بود؟ باید آخر سال می ذاشتنش که همه خسته باشن؟ درگیر و پر دغدغه و هول؟ جدا اگه به انتخاب من بود یه while بی نهایت می زدم روی روز های زندگی م تا آخر ... همه رو چهارشنبه سوری می کردم :)) تازه اصلا هم موافق نیستم با اینایی که می گن چهار شنبه سوری الان دیگه خز شده و بی...
-
سمپاد به من یاد داد...؟
پنجشنبه 21 اسفند 1393 09:01
می دونی خیلی اعصابم داغونه... به جای حال و هوای عید، بچه ها رفتن رو حال و هوای اتمام مدرسه و اینا! هی میری این ور اشک... می ری اون ور لرزش های عصبی بچه ها و آغوش ها و ابراز دل تنگی ها! عکس از اینور.... فیلم از اون ور.... شکی ندارم که اگه یه دستگاهی ابزاری چیزی بود که میزان دلتنگی ها رو بسنجه، خودم یه تنه رتبه ی اول رو...