-
عاشورای زود هنگام
پنجشنبه 29 شهریور 1397 17:23
آقا پست قبل من طلسم شد و به یک روز نرسید تو خونه ی ما دعوا شد چه دعوایی. سر صبح صحرای عاشورا راه افتاد. تا قبلش داشتیم با جدیت و یکم تنش بحث می کردیم، یک هو پشت هم قطاری این جمله ها رو شنیدم که :"این مراسم خصوصا تو این دوره مال امّل هاست." و منو می گی انگار که برق منو گرفته بود، انتظار نداشتم چنین قضاوت بی...
-
رضایت
پنجشنبه 29 شهریور 1397 02:22
خواستم یک پست بذارم من باب ستایش این حقیقت که تعطیلات بین ترمی من با دهه ی اول محرم با انتهای تابستون ایزوفاگوس اینا تلاقی کرده. این بی دغدغه بودنش شدیدا راضی کننده س. خنده داره، سال پیش بود یا سال قبلش، من شام غریبان بازخواست می شدم که دیر نیام خونه چون داداشم می خواد بره مدرسه و ریتم خوابشو به هم می ریزم. خیلی قانون...
-
گاو
چهارشنبه 28 شهریور 1397 17:11
از تاسوعا عاشورای امسال که بخواهیم بنویسیم، خب تا به اینجای کار، بنده برای امام حسین و یارانش گریه نکردم، ولی برای گاوی که سرش رو تو هیئت امام حسین بریدند چرا. و خوبیش اینه کسی کاریت نداره و فکر می کنن داری برای امام حسین گریه می کنی. و تازه اینا رو با شرایطی می نویسم که هیچی از مراسم اعدام گاو رو ندیدم. رسما هیچیش...
-
مغز سی درصد هوشیار
سهشنبه 27 شهریور 1397 20:40
چند تا از پست دارم تو آرشیو اینجا، دقیقا تو لحظه ای که داشتم به خواب می رفتم نوشتمشون. پست قبل یکی شونه. و وقتی می گم لحظه ی به خواب رفتن دقیقا منظورم خود خودشه، نه اینکه احساس خواب یا خواب آلودگی یا گرم شدن چشم یا خمیازه کشیدن. اون پروسه ای رو می گم که طی خواب یهو هوشیاری ت شروع می کنه از صد درصد افت کردن و می آد...
-
نتیجه ی لیگ قهرمانان آسیا
سهشنبه 27 شهریور 1397 01:21
آره استقلالم که باخت ولی پرسپولیس صعود کرد. چشمی اگه اخراج نمی شد شاید استقلال هم شانس صغودو می داشت. چقد من این پرسپولیسی های طفلک رو به خاطر قرعه ای که بهشون افتاده اذیت کردم. و اینقد همه فکر کری خوندن بودن، که استقلال صعود کرد یا پرسپولیس، که وقتی من از تو رادیو داشتم گوش می دادم نتیجه ی نهایی رو، به جای...
-
کدام لولو حافظه ی مرا خورد؟
سهشنبه 27 شهریور 1397 01:06
امشب دقیقا یک اتفاق افتاد، که برگشتم به خودم گفتم اینو حتما تو وبلاگ می گم، بچه ها چقد بخندن یا براشون چقد جالب باشه یا به وجد بیان یا چقد کامنت بخوره یا هرچی. عرض شود که الآن نیم ساعته خیره شدم به این صفحه و زور می زنم، یادم نمی آد چی می خواستم بگم. دچار یبوست ذهنی شدم. اینم از تولید محتوای امشب. کاملا درخور. یعنی...
-
چراغ ها را من خاموش می کنم
دوشنبه 26 شهریور 1397 00:25
یادتونه گفتم چند روز پیش رو پله برقی بودم و از کار واستاد؟ امشب داشتم کنار یه بلوار رانندگی می کردم، چراغ های کنار بلوار دقیقا وقتی که زل زده بودم بهشون خاموش شدن. خیلیییی هیجااااااان انگیییییز بود. برق نرفت ها، فقط ردیف چراغ های زرد نارنجی کنار بلوار اونم تو شب خاموش شد. حس می کنم تبدیل به ماتیلدایی ایکس منی چیزی...
-
جدی؟
یکشنبه 25 شهریور 1397 13:31
به عنوان یه همسایه به خودت اجازه می دی دومین جمله ای که تو کل عمرت داری با منی که تا حالا ندیدمت سخن می گی بعد سلام، این باشه که:"دانشجویی؟" و سومیش این که: "چه رشته ای؟" و چهارمیش اینکه: " کدوم دانشگاه؟" بیست سوالیه؟ منو با گوگل سرچ اشتباه گرفتی هی سوال می پرسی؟ مگه من غول چراغ جادوعم؟...
-
قلبم
شنبه 24 شهریور 1397 22:19
شبکه نسیم داره عملیات صد و بیست و پنج نشون می ده. هی فغان. آخ قلبم. قلبم.
-
ها 2 رایت عه بلاگ
شنبه 24 شهریور 1397 21:45
دارم با خودم فکر می کنم پست قبل رو چه جور نوشتم که این همه نظر خورد و همه دلشون خواست برام بنویسند دیدگاهشون رو و کسی هم به خودش نگرفت. خیلی باحال بود. یعنی می دونی من خیلی جزو هدفام بود که تو وبلاگ بتونم اینجوری با افکار بقیه آشنا بشم و یه فضایی باشه که بشینیم دور هم از خاطرات، تجربیات و احساساتمون بگیم و در مورد...
-
دلفینی با شش های پر از هلیوم
جمعه 23 شهریور 1397 02:15
آقا خیلی ببخشید ولی اکثرتون خیلی یُبس اید! نمی دونم گاهی به خودم می گم یعنی شما ها هم به یبسی همین آدمایی هستید که من هر روز می بینم دور و برم؟ یعنی قدر سر سوزن ذوق ندارید. خب همین می شه افسرده اید همه تون و دارید خفه می شید. امشب این داداش ما کلید کرده بود که بادکنک هلیوم دار (ازین ها که اگر نخشو ول کنی می ره به...
-
ای کسی که می خوای وبلاگمو بخری
جمعه 23 شهریور 1397 01:36
مورد نخست. حاجی کرک و پرم! مورد دوم. فقط یه سوال دارم، چه قدر ؟؟؟ به ولله من اگه می دونستم همچین آینده ی درخشانی انتظارمو می کشه،،، شعت! می خوان وبلاگو ازم بخرن. چند بفروشم بچه ها؟ به دلار بگیرم یا به تومن؟ پنج میلیون خوبه یا کمه؟ دیگه کم کم دل بکنید. پائیز جدایی ساز که داره می آد و منم که پول ندارم... همین امروز فردا...
-
امید اینجا، امید اونجا، امید همه جا
پنجشنبه 22 شهریور 1397 12:06
خب خب ببینید چه جمله ی امید بخشی براتون شکار کردم. می فرماد که: "زخم مکانی است که از آن، نور به تو وارد می شود." گویا از یک فیلمی هست به نام a wrinkle in time. چروکیدگی ای در زمان یا همچو چیزی. که من ندیدمش ولی اون قدر آدم ماهی هستم که می آم دیالوگشو آپلود کنم واستون اینجا که به زخم هایی که بر می دارید...
-
یک دو سه چهار پنج شیش
دوشنبه 19 شهریور 1397 22:59
شارژی اند، چی اند پله برقی ها؟ تا حالا بهش فکر نکرده بودم. خودش که تو لفظش می گه "برقی"، ولی نمی دونم واقعا برق شهریه منبعش؟ جدید ترین تجربه ی باحالم رو بخوام به اشتراک بذارم میشه اینکه امروز سوار پله برقی شدم، با سرعت ثابت به سمت پایین حرکت می کردیم که از وسط راه، پله برقی به قول سردار شروع کرد به نی نی...
-
Free hugs
شنبه 17 شهریور 1397 18:16
همه تون بیایید بغلم که از خوشحالی موندم چی کنم. امتحانی که قرار بود بیفتم رو نیفتادم! با چند نیفتادم؟ با ۱۰ نیفتادم!!! هولی شتتتتتتت خدایا بیا منو بخور دارم سکته می کنم از هیجان، با ده نیفتادم. تا حالا از دیدن یه نمره این قدر خوشحال نشده بودم. فرض کن با یه سوال پایین تر اوضاع چقد فرق می کرد. البته شواهد حاکی از اینه...
-
خندوانه ۵
شنبه 17 شهریور 1397 02:05
من نشد خوب ببینمش. خنداننده شو که لوس بود واسم و هیچ. خورد به فوتبال ازون ور هم. مهم ترینش شاید این بود که اتفاقی که مدت ها منتظرش بودم افتاد بالاخره، مهران مدیری اومد به برنامه ی رامبد (یِی!! )، ولی حتّی نفهمیدم کی. باید دانلودش کنم یه روز. شایدم دانلود کردم. یادم نیست! ولی یه چیزی ش که مهم بود تیتراژش بود. احساس می...
-
عتیقه
جمعه 16 شهریور 1397 01:55
" واست یه چیزی آوردم که وصل کنی به دیوار اتاقت و هر وقت می بینی ش یاد این مادربزرگت کنی. سال ها بعد بچه ها رو جمع می کنی دور خودت و بهشون می گی اینو می بینید؟ اینو مادربزرگم بهم داد. " از همون لحظه ای که بشقاب رو لمس کردم، دارم به روزی فکر می کنم که مادربزرگم مُرده و من این بشقابه رو گرفتم تو بغلم و اشکام می...
-
به من بگو ببینم
پنجشنبه 15 شهریور 1397 00:37
نیمای خندوانه کجاست؟ این بشر کجاست؟
-
بگو که من کی هستم
یکشنبه 11 شهریور 1397 22:58
امشب خیلی گرسنه م بود ، رسیدم خونه ، تا دیدم بوی ماکارونی می آد ، رَفتم آشپز خونه تا قابلمه ی غذا رو دیدم ، و دنیا زیبا تر شد ، √ همه لبخند شدم ~_~ رفتم سر قابلمه ی غذا ، تا دیدم ته دیگ ها چِشمک می زنن .. دستم رو برده بودم ، تا که مادر با کفگیر کوبوند پشتِ دستم ، گفتم مامان کاری به کارِ من داشتی نداشتی ها ، گفت...
-
چالش
یکشنبه 11 شهریور 1397 22:44
عنوان این پست و پست قبلی رو پشت هم بخونید باحال می شه. :دی یادم می آد اون اولای کار که اینستا مُد شده بود (حداقل توی بچه های ما) من دوم دبیرستان بودم. پاییز و زمستان ۹۰. فیس بوک هم خیلی طرفدار داشت اون موقع. بیشتر از اینکه اینستاگرام داشته باشن، اکانت فیسبوک داشتن حتی. و مثلا اون سال هر اتفاق باحالی می افتاد هر معلمی...
-
گرخایش
یکشنبه 11 شهریور 1397 16:07
خب، تولد که نیست، زنده ام هستم و هنوز نمردم که اگهی بخوره، پس بذارید من فعلا این حجم گرخایشی رو که طی دیدن ورودی های وبلاگم و سپس هدایت تو وبلاگاتون و مشاهده ی هندلم تو پست ها گریبانم رو گرفت، جمع کنم تا ببینم بعدش چی می کنیم و چیه اصلا قضیه. نمی فهمم. چه پیچیده س. ها حسن؟
-
آرام حیوان
شنبه 10 شهریور 1397 00:34
عنوان خلاصه ای ست از گفتمان من و قوه ی تخیلم... همین الآن یهویی. راستش حس می کنم تا این حدش خوب نیست، به کل واقع گرا بودنم را نسبت به زندگی از دست داده ام. گاها نیاز می بینم کسی باید بیاید افسارم را بگیرد، بکشد و بعد شق بخواباند زیر گوشم که هی حیوان! یواش تر. بفهم. یک بار زندگی می کنی؛ واقعی! وزندگیت کتاب داستان نیست....
-
سریال پدر
پنجشنبه 8 شهریور 1397 01:00
عید سعید غدیر رو به همه تون تبریک می گم و اینقدر خوشحالم چوون (خدایا صد هزار سجده ی شکر و مرسی) که به برکت این عید میمون مبارک و جادویی بالاخره سریال پدر تموم شد امشب و مادر ما هم بالاخره کند ازین سریال. والا این آخریا خیلی وضع خنده دار شده بود، خودش هم دیگه دوست نداشت ولی از ترس اینکه تحلیل بقیه ی دوستانش رو نفهمه می...
-
آنکه آرام برد از دلم آرام کو
چهارشنبه 7 شهریور 1397 23:54
باباااا خیلی بی مروتید، اینو حمید هیراد خونده بود این همه مدت؟ بگو بینم اصن به چه حقی مسخره ش می کردید؟ نامردم نامردای قدیم. جدی می گم خیلی حسودید. این واقعا خوبه. اصن بگو کل کارای حمید هیراد آشغال و کپی و اسکی از این و اون، به حرمت همین یدونه کارش باید از اون همه زرد بازی در امون نگهش می داشتید ای مخاطبا! موزیک بازا!...
-
سلامت
شنبه 3 شهریور 1397 05:59
قدر سلامتی این تن لعنتی تون رو بدونید دیگه، اه. آخه نیاز به گفتن نداره واقعا کلیشه س، ولی هی می بینم به طرز خنده داری قدر نمی دونید آدمای عزیز. آخه به گفتن من چیزی عوض می شه؟ نه. اتفاق خاصی می افته؟ نه. اصلا نیازی هست یادآوری کنم؟ واقعا نباید باشه. یعنی یه طوری قدر این نفس زدن هاتون رو نمی دونید و پرید از انرژی منفی...
-
آیا می دانستید؟ - ۱
شنبه 3 شهریور 1397 00:35
این ها به پلاتی پوس می گویند "اورنی تورنگ". اورنی تورنگ می نویسند، "اُرنی تُرنگ" می خوانند. پ.ن: و دارم فکر می کنم، هندل باحالی می شد. اسم هکری باحال تری. نیست؟ تقدیم می شود با شوق، امضا: اورنی تورنگِ کوچک دم فرفری شما. پ.ن. بعدی: بخواهید صمیمی بشید، اورنی می تونید صداش بزنید. پ.ن. بعدی تر: آقا...
-
صندلی بازی
شنبه 3 شهریور 1397 00:19
نمی دونم چی شد، امروز در حالی که به پله برقی خیره شده بودم و با خودم فکر می کردم یه چیزی یادم اومد. یادم اومد، مهد کودک که می رفتم، سلطان صندلی بازی بودم بین بچه ها، محال بود مسابقه ی صندلی بازی باشه و من اول نشم. چقد خوب بود. اون قدر دور صندلی ها می چرخیدم که جونم در بره. اینو اصلا یادم نبود! سال ها بود فراموشش کرده...
-
نوحه ی ترکی
شنبه 3 شهریور 1397 00:13
جانم براتون بگه، این شبکه ی تماشا الآن داره یکی از نوحه های خیلی معروف رو پخش می کنه. (فکر کنم بهش می گن نوحه دیگه؟) و خیلی زیاد شنیده بودمش، ولی امشب دقیق شدم روش و یهو به خودم اومدم و به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود. این خود هنره. من حتی نمی فهمم چی می گه ها. زیر نویس داره و درباره ی امام زمان هست گویا. هنر حتّی...
-
heloo summer
پنجشنبه 1 شهریور 1397 23:17
راستی می گم به نظرتون زشت نیست من الآن پست بزنم "هلو سامر"؟ به چش تلخ نشه یه وخ... :D :{ :-"
-
کلّه مکعبی ریز شده اپیزود تو
پنجشنبه 1 شهریور 1397 23:16
و امسال واسه من یکی سال احیا و تیک زدن دفترچه یادداشت هاست. والا تیک بزنی سریع تر راحت شی فقط. آقا من هرچند وقت یه بار که به هم می ریزم و حس می کنم که چه قدر داغونه وضع و نیاز دارم زمان برگردان داشته باشم تا بتونم تو این دنیا زندگی کنم (چون همیشه وقت کم می آد)، می رم یه نوت می نویسم و همه ی کارهای عقب مونده ای که دارم...