" واست یه چیزی آوردم که وصل کنی به دیوار اتاقت و هر وقت می بینی ش یاد این مادربزرگت کنی. سال ها بعد بچه ها رو جمع می کنی دور خودت و بهشون می گی اینو می بینید؟ اینو مادربزرگم بهم داد. "
از همون لحظه ای که بشقاب رو لمس کردم، دارم به روزی فکر می کنم که مادربزرگم مُرده و من این بشقابه رو گرفتم تو بغلم و اشکام می چکه کف بشقاب عتیقه هه و این چهار تا مرغی که تصویراشون کف بشقاب هستن، از اشکام آب می خورن.
/* کلا روحیه ی مثبت بینیم رو از دست دادم گویا و دکمه روشن خاموشش هم فعلا نمی دونم کو. می گم شاید ریست شه! نمی شه؟ شاید بتونم حداقل این لامصب لیوانی که می گن نیمه های پر و خالی داره رو ببینم. آخه مشکل اینه که می گن نیمه ی خالی رو نبین و به جاش نیمه ی پر رو ببین. ولی من کلا هزار پرده عقب ترم! خود لیوان رو نمی تونم ببینم حتّی. حالا وایسا ببینم کسی به این قشنگی تا حالا درباره ی دیدن خود لیوان نوشته بود؟ والا ما هر وخ هر چیز قشنگی نوشتیم تش دیدیم قرن ها قبل به ذهن یکی دیگه هم رسیده ایده ش. اینایی که ایده ش رو داشتن بیان همو پیدا کنیم به هر حال، چون از خودم نوشته بودم. بعدم دور همی می ذاریم به صرف خیره شدن به لیوان. */
بگذریم،
هی بش گفتم مادر جون چرا؟
"چرا" داری می دیش به من؟ /وقتی خودت این همه واسش احساس داری؟/
اصلا چرا داری می دیش به "من"؟ /وقتی خودم بیش از حد کافی احساس دارم؟/
ولی چقد قشنگه.
تو فرندز یه تیکه بود جویی می خواست از زیبایی ریچل تعریف کنه. می گفت " اوه مای گاد! شی... ایز... بیوتیفول..."
و اینقدر این جمله رو خوب و با احساس ادا می کرد، که تو احساس می کردی اگه زیبایی نقطه ی نهایتی داشته باشه، تهش چیزیه که جویی با چشماش می بینه و ازش حرف می زنه.
منم اگه می تونستم اون لحن جویی رو یه درصد پیاده سازی کنم، در وصف این بشقابه می گفتم : " اوه مای گاد! ایت... ایز... بیوتیفول..."
چقدر باحاله این حرکت:) من همیشه دلم میخواست مادر بزرگ یا پدربزرگم بهم چیزی بدن و ازم بخوان از اون وسیله مراقبت کنم و هروقت دیدمش یاد اونها بیفتم ولی پدر بزرگ ندارم و مادربزرگمم حتی اگه قصد انجام اینکارو داشته باشه انقد نوه های بهتر داره که من اصلا یادش نمی مونم:) ولی اگه خودم بچه و نوه داشتم حتما اینکارو انجام میدم^_^
کیلگ حتما یچیزی توی وجودت دیدن که اون بشقاب رو به تو دادن. مطمنم تو بهترین ادمِ اون بشقابی*.*
بهم حق بده این وقت صبح هیچ حضور ذهنی از وسایلی که مادربزرگم بهم داده نداشته باشم
همیشه برام کلی لباس و خوراکی میاره اما همچین یادگاری ای یادم نمیاد الان ازش داشته باشم
کاش میشد ازش کپی گرفت مثلا ! خیلی مراقبش بلش