روز خیلی سردی بود
گربه را دفن کردیم
بعد جعبه اش را بردیم
و در حیاط پشتی سوزاندیم
کک هایی
که از زمین و آتش فرار می کردند،
در سرما مردند.
- ویلیام کارلوس ویلیامز-
قلب تو از دنده ی من آفریده شده،
دستان تو از دنده ی من آفریده شده،
سینه ی تو از دنده ی من آفریده شده،
بی وفایی تو از دنده ی من آفریده شده،
جدایی از تو نیز
از دنده ی من آفریده شده...
-غاده السمان-
بر روی جسد روزهایمان،
عشق ما مُرد
بی آنکه جان بدهد.
-غاده السمان-
با کودکانی که در خردسالی بازی می کردم،
لوییز با موهای قهوه ای به هم تابیده اش که بر می گشت،
و آنی با طره هایی گرم و وحشی.
فقط در خواب است که زمان ناگزیر فراموش می شود.
تعبیرشان چیست؟ کسی می داند؟
دوش تا مدت ها سرگرم بازی بودیم،
و خانه ی عروسکی در پاگرد پله ایستاده بود،
سال ها چهره ی دلنوازشان را تیز نکرده بود.
و من با چشم هایشان مواجه شدم و آن ها هنوز مهربانانه بودند.
تصور می کنم آیا آن ها هم مرا در خواب می بینند؟
و من نیز برای آن ها به سان کودکی خرد هستم؟
-سارا تیسدل-
مادرم گفت که عاشق نشوی... گفتم چشم!
چشم های تو مرا بی خبر از چشمم کرد...
و برای اینکه فاز عاشقانه ی شعر به حد اعلای خودش برسه، من این پست رو با تب احتمالا دو یا سه درجه بالاتر از دمای طبیعی بدن انسان دارم می نویسم که می کنه سی و نه یا چهل درجه حدودا. کولر خاموشه و در عوض دارم آتیش می گیرم. چشم هام قرمز و خمارن... و ازشون اشک چیکه می کنه شر شر آبشار نیاگارا. نمی دونم چه کوفتیه، ولی شما بگیرید واسه معشوقه مونه این ادا اصولا. خوش به حالش واقعا.
من واقعا نمی دونم شفیعی کدکنی وقتی داشته اینو می نوشته چی تو کلّه ش بوده...
ولی چیزی که اکثرا ازش برداشت کردن این بوده:
مادرم به من گفت عاشق نشو... و من بهش گفتم چشم مادر من خیالت تخت... ولی وقتی چشمای لعنتی تو رو دیدم، هرچی چشم گفته بودم در جواب اون بیچاره از خاطرم رفت و عاشقت شدم.
اون وقت من چی برداشت کرده بودم؟ بنویسم جدّی؟ آره جدّی اومدم بنویسم که بخندید:
مادرم به من گفت عاشق نشو... و من بهش گفتم چشم مادر من خیالت تخت، چشمای خودت اون قدر قشنگه که دیگه نیازی نمی بینم با چشم هام کس دیگه ای رو نگاه کنم و عاشقش بشم.
برداشت و مفهوم یکی ه. فرقش اینه که من می گرفتم بیت دوم رو هم در جواب به مادرش داره می گه.
به هر حال اگه معشوقم امشب منو تو خواب کشت و ذوبم کرد، پست خوبیه به عنوان آخرین.