روز خیلی سردی بود
گربه را دفن کردیم
بعد جعبه اش را بردیم
و در حیاط پشتی سوزاندیم
کک هایی
که از زمین و آتش فرار می کردند،
در سرما مردند.
- ویلیام کارلوس ویلیامز-
قلب تو از دنده ی من آفریده شده،
دستان تو از دنده ی من آفریده شده،
سینه ی تو از دنده ی من آفریده شده،
بی وفایی تو از دنده ی من آفریده شده،
جدایی از تو نیز
از دنده ی من آفریده شده...
-غاده السمان-
بر روی جسد روزهایمان،
عشق ما مُرد
بی آنکه جان بدهد.
-غاده السمان-
با کودکانی که در خردسالی بازی می کردم،
لوییز با موهای قهوه ای به هم تابیده اش که بر می گشت،
و آنی با طره هایی گرم و وحشی.
فقط در خواب است که زمان ناگزیر فراموش می شود.
تعبیرشان چیست؟ کسی می داند؟
دوش تا مدت ها سرگرم بازی بودیم،
و خانه ی عروسکی در پاگرد پله ایستاده بود،
سال ها چهره ی دلنوازشان را تیز نکرده بود.
و من با چشم هایشان مواجه شدم و آن ها هنوز مهربانانه بودند.
تصور می کنم آیا آن ها هم مرا در خواب می بینند؟
و من نیز برای آن ها به سان کودکی خرد هستم؟
-سارا تیسدل-