پمبه!
آه... پمبَک من!
همه هزینه ها واسه تو می شه اصن...
میان این همه...
تو را انتخاب کردم
# گوش پاک کنم نشدیم.
# مسئول تبلیغات شرکت پنبه ریز کیه؟ کسی نمی دونه تا که من برم دستشو به گرمی فشار بدم بگم آخ به قربان آن خلّاقیت؟
.:. اینقدر آدم بی احساس دیدم که دلم می خواد الآن اینو فرو کنم تو حلقوم همه شون، بگم بفرما یه جعبه گوش پاک کن از تو بهتر ابراز احساسات می کنه بدبخت.
نمونه ش؟ یه اژدهایی بود هزار سال پیش وبلاگ می نوشت انتهای دمش رو به داخل فر می خورد یکم... همون.
از فردا هم می خوام برم جلوی مجلس رو مقوا بنویسم نه به جمله های محبّت آمیز بر روی جعبه ی گوش پاک کن!
لامصّب ها سطح توقع رو تصاعدی می کشن بالا! فرض کن یه نفر مارک گوش پاک کن مصرفی ش این باشه! دقیقا چه طور و با کدامین جمله می خوای بهش بفهمونی من حداقل بیشتر از جعبه ی گوش پاک هات دوستت دارم؟ :)))))
یه جمله نوشته، مختصر مفید بی رقیب.
دو هفته س، هر کی تو این خونه می ره پای کامپیوتر، اوّل یه نق به جون من می زنه،
"هنوز درست نکردی اینو؟"
"چرا اینجوری شده؟"
"تقصیر توئه، فقط تویی ک سرت مدام تو کامپیوتره، هر کاریش کردی بیا گندت رو جمع کن."
"ببین آب از دستت واسه بقیه می چکه؟"
"مگه نگفتم درستش کنی؟"
"فقط به فکر خودتی."
"خودخواهی!!!"
"گفتم یه نگاه بنداز ک اگه ماوسش خرابه برم یکی بخرم. همینم بلد نیستی."
"حالا اگه کار خودش بود اوّلین نفر می دوید می رفت سلام می کرد به کامپیوتر!"
"تو فقط ادّعات می شه که من بلدم من بلدم، هیچ کاری نمی کنی."
"باشه یادم می مونه نیومدی برام کلیپ فوتبال رو درستش کنی..."
ک خب من همه رو با استفاده از این حقیقت مهم ک امتحان دارم وقت نیست، دور سرم چرخوندم تا الآن. اصلا این ها سر مسخره ترین موضوع ها خیلی دوست می دارند ک سه نفری سیخ را بکنند تو جون من. خیلی مسخره س این وضع و این نوع طرز دیدگاهشون ک انگار تو بدهکارشون هستی یا هرچی،
ولی الآن که بالاخره اومدم پای کامپیوترم تا بفهمم چه مرگشه، اومدم بگم ک:
"یعنی هیچ کدومتون حتّی قدر این مویی که گیر کرده بود لای ال ای دی ماوس خلاقیت ندارین! همه تون خشکیدید."
پ.ن. اون بچّه ی خر رو هم دیگه من مسئولش نیستم، شیش ترمه بشه اصن. عقب بیفته. بهتر.
به قول استاد پارادوکس توی انیمیشن بن تن، تا همین جاش هم بیشتر از اختیاراتم در دستکاری کردن سیر چرخش کیهانی شرکت کردم.
به من چه دیگه. اصلا یک سری از وحشت ناک ترین تو دهنی های این چند سال اخیر رو از همین خود گشادش خوردم.
بیشتر از این ارزشش رو نداره! ولی دیدی کیلگ من بهت گفتم از هفته ی پیش ورژنم عوض شده که عوضی شدم و لاشخور بازی در می آرم. این نمونه ش.
کار هایی ک می تونم برای بقیه انجام بدم رو نمی دم دیگه، چون به خودم می آم می بینم نچ نه ارزشش رو نداره این همون آدمیه ک فلان تاریخ فلان بلا رو به سر من آورد. من به شدّت آدم کینه ای ای هستم. کی چی؟ اصلا حال می کنم باش. تمام.
واقعا حقیقتا دیگه برام مهم نیس و تلاشی نمی کنم. من مسئول شُل مغزی اطرافیانم نیستم. چشمای کورش رو باز کنه! از ده طرف دارن اعلامیه می کنن بچّه های سال پایینی حتّی. والّا ک یه فرآیند انتخاب طبیعی ساده س.
حالا اینکه خودش مثل انسان های بدوی سعی می کنه با آب کش، آب برداره از تو رود خونه انتخاب خودشه. تهشم هلاک می شه. به من چه. گفتم طبق اون نظریه بازی باید یه مقلّد تمام عیار باشی واسه زنده موندن و موفّق شدن تو این دنیا. ؛)
پ.ن بعدی. من حتّی اون قدری به کفش طرف نیستم ک وقتی بهش می گم به کمکت نیاز دارم، یه نخود وقت بذاره بره سیستمش رو به خاطر کمک من باز کنه! خب همینه دیگه. اینم از قوانین جهان هستی تون. ولی شما علی الحساب با درس گرفتن از این اتّفاق که تو پشت صحنه ش هستید، روی شیار های مغزی تون حک کنید ک خیلی وقت ها اسمشه ک داری به طرف مقابل کمک می کنی ولی در باطن داری به خودت کمک می کنی صرفا! وظیفه ای نبینید این پیچ و خم های ریز زندگی رو. فکر نکنید دارید منّت می ذارید به سر بقیه وقتی یه کاری رو انجام می دید براشون. شاید صرفا یکی هست که در محترمانه ترین حالت نمی خواد بذاره به گ... سگ برین. همین.
آقا استاده داشت درس می داد،
گفت از نشانه های سندروم مارفان این هست که وقتی بیمار انگشت نشانه و شصت یک دست خود را به دور مچ دست دیگر حلقه می کنه، انگشت ها به هم می رسند و روی هم می آن.
.
.
.
آیا شما هم با خواندن جمله ی بالا، عملیات را انجام دادید؟ :-:
تبریک می گوییم.
به بغلیم گفتم ینی ببین یه دیقه خودتو بذار جای استاد. چی می بینه از اون بالا؟
یه مشت جوون بیست ساله که با سرعتی باور نکردنی قبل از منعقد شدن کلام در دهان حتّی، همه با چهره ی های عبوس خواب آلود سر صبحی بازم بی خیال نمی شن و انگشت ها رو دور مچ شون حلقه می کنند و مثل یه علامت می گیرند سمتش که بهش ثابت کنن آقا مال همه ک همینه زر مفت نزن!
ینی از انواع و اقسام فحش انگشتی های جهان تو ذوق زننده تر بود در اون لحظه واسه استاده.
خیلی صحنه ی جالبی بود خلاصه، کلا از کارای گروهی خوشم می آد. یه لحظه که برگشتم کلاسو نگاه کردم، مثل یک قبیله از سرخ پوست ها بود که داشتن با علائم بدنی مخصوص به خودشون حرف می زدن و سعی داشتن دست هاشونو بکنن تو حلقوم استاده. :)))
و همه به این حالت که کومبا کومبا کومبا... ما مطالبه داریم استاد... مارفان ما را بدهید برویم پی کارمان.
استاده دیگه اون استاد قبلی نشد. خوب عیزم خودت قبل نطق کردن تو کلاس، یه دو دور تو خونه امتحان کن که نیای جلو بچّه ها قهوه ای شی هم رنگ مانتوت.
# ازین به بعد مارفانی فحش کش کنیم؟ انگشت وسطم دیگه خسته شده.
اگر در خانه ی تازه آب و جارو شده، هوس خوردن بستنی یا کالای مشابه کردید در حالی که دلتان می خواست عین هاپو راه پیمایی کنید و در جای جای خانه ی تمیز به قدم زدن بپردازید، و نا خودآگاه به خود آمدید و دیدید یک قطعه ی بزرگ از کاکائوی روی بستنی تان نیست شده که یعنی افتاده زمین و با خود فکر کردید که گور بابای کاکائوی بادام دار بستنی، حالا کجای خانه ی تازه تمیز شده افتاده تا قبل از اینکه مادر خشتکمان را روی سرمان بکشند، خودمان با زبان آدمیزاد برویم زمین آن نقطه را لیس بزنیم بلکه راضی شده و گناه چرکولک بودن یک علاقه مند به خوردن بستنی حین راه رفتن در خانه های تمیز را نادیده بگیرند و به سیاهچالتان نیفکنند و تا یک ماه نخواهید خانه را به خاطر آن تکّه بستنی رفت و روب کنید،
همین جا ایست کنید!
چاره ی درد شما همین جاست... کیلگارا دات اسکای دات کام. چی؟ کیلگارا دات اسکای دات کام. کجا؟ کیلگارا دات اسکای دات کام.
عینک خلّاقیت را به چشمان خود کوفته،
و صرفا بنشینید بر لب جوی و گذر عمر تماشا کنید. ( در کتاب گینس بیافزایید از معدود مواردی که بر لب جوی نشستن جواب می دهد.)
به دو ساعت نرسیده مورچه ها برایتان آن یکتا معشوق گم شده را پیدا خواهند کرد و می توانید با خیال راحت بروید آن تکّه از پارکت را بلیسید و آب هم از آب تکان نخواهد خورد.
هشدار: علاوه بر بستنی مقداری فرمیک اسید هم با لیسیدن آن نقطه از پارکت نصیبتان می شود.
ایزوفاگوس-مامان؟!
مامان-چیه؟
-می خوام مدادم رو رنگ کنم...!
-یعنی چی؟
-ببین؛ با این غلط گیر.
-با غلط گیر مدادت رو رنگ کنی؟ مگه می شه؟!
-دورش رو. همینی که سیاهه. دوستش ندارم خیلی ساده ست.
-حیف غلط گیرت نیست؟ خراب می شه.
-نه چرا خراب شه؟
-تموم می شه.
-بذار رنگش کنم دیگه... تموم نمی شه.
-آخه برا چی الکی حرومش کنی؟ گفتم که تموم می شه. نگهش دار برای درسات...
-تو رو خدا. بذار دیگه...
-کاریت ندارم. برو هر کاری که دوست داری بکن. ولی من دیگه پول نمی دم برات غلط گیر بخرم وقتی تموم شد.
# می دونی کیلگ؟ ایزوفاگوس دو ساعت پیش مدادش رو سفید کرد با همون غلط گیر. در واقع تهش هم حرفا و تهدیدای مامانش رو نشنید. شایدم بی خیالی طی کرد ... نمی دونم. من زمانی اینو فهمیدم که داشتم می رفتم تا بهش بگم: "حاضرم تمام عیدی های امسالم رو بدم برات غلط گیر بخرم تا کاری که دوست داری رو انجام بدی."
منی که حدودا پنج سال تمام عیدی هام رو خرج نکردم، در اون برهه ی زمانی بدون اینکه فکر کنم امسال قراره چه قدر عیدی گیرم بیاد، حاضر بودم تمامش رو بدم به ایزوفاگوس تا غلط گیر بخره. برای زنده نگه داشتن خلاقیت و نوآوری ای که روز به روز بیشتر داره تو دور و اطرافم می میره. برای این که نذارم حس کنجکاوی یه بشر به این سادگی کور بشه. برای اینکه حس می کردم آدم بزرگا هر روز بیشتر از پیش دارن گند می زنن تو روحیه ی بچه ها با این بزرگ بازی هاشون. برای آرمان هایی که نزدیک به هفت سال از طریق مدرسه ی سمپاد نامی چپونده شد تو کله ی من و الآن همه ش ول شده و هراز گاهی یه جرقه ی این چنینی از خودش میزنه...
+بعد از هش تگ نوشت:
موقع نوشتن هش تگ ها به سرم زد: یه غلط گیر گنده واسه کل سیاهی های دنیا. شرطش رو کل عیدی های کسب شده و در شرف کسب من. قبوله؟