Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

لاله برای مادران

دکتر هومن اردبیلی برای پنجمین سال پیاپی اقدام به کاشت لاله کرد. 
او امسال نیز برای گرامیداشت یاد مادرش، دکتر شهناز صابری، و تقدیر از مقام مادران به کاشت ۲۰۰۰۰۰ لاله در ۶۰ گونه ی متفاوت همّت گمارد تا خاطره ی مادر را با وقف زیبایی به شهر و هم وطنانش زنده نگاه دارد. 



همیشه از عنفوان نو جوانی دوست داشتم تایم لپس بگیرم. تایم لپس می گین بهش دیگه؟ خب شد بالاخره. کلا یه زمانی دوست داشتم حرفه ای کلیپ ساز بشم. به وجدم می آورد این کارای تدوین و فلان. چند تا بچّه ی این شکلی هم داشتیم تو مدرسه ولی نشد باهاشون لینک بشم هیچ وقت. هیچ وقتم نه نرم افزارش رو پیدا کردم نه تونستم کسی کتابی سایتی چیزی پیدا کنم که ازش یاد بگیرم. این سری علایقم با دیدن چند تا از کلیپ های خندوانه شدّت گرفت. مثل اون کلیپ چاووشی که میگه یکی تیشه بگیرید پی حفره ی زندان و قس علی هذا... دوست داشتم کارم باشه حتّی. یکی زنگ بزنه بگه الو؟ سلام کیلگ واسمون با موضوع فلان کلیپ می سازی؟ بعد منم ناز کنم بگم وقتم پره هر شب تا یک بیدارم تا یه ماه دیگه وقت خالی ندارم! :)))

خب اگه بخوایم بریم سر این هنر اخیرم، باید بگم که البتّه اصلش خیلی بهتر تر از این هاست و نشد زود تر فیلم بگیرم واستون، این الآن برف و بوران هفته ی پیش به لاله هاش خورده اکثرا کرک و پرشون ریخته، ولی بازم... می بینید؟ چشم نوازه. 

کاش یاد بگیرم و قلبم رو اونقدر کش بیارم که یه روز بتونم قدر این دکتر هومن به مادرم عشق بورزم. 
مادرم رو خیلی اذیتش کردم و می کنم. خیلی... فرزند نا خلفی بودم کلا. فکر نمی کنم هیچ وقت تو کل عمرش احساس شادمانی کرده باشه بابت وجود من. روحم در عذابه ازین موضوع دائما. 

این لاله ها رو که دیدم از نزدیک... خیلی پشیمون تر شدم. حس می کنم من اگه کل زمینو که هیچ، کل کهکشان راه شیری رو لاله بکارم، بازم هیچه اینقدر اذیت کردم یه سری افراد رو. تازه گل که خیلی فانی و نحیف و چرته. خیلی وقتا به خودم می گم کاش اصلا به دنیا نمی اومدم که این قدر همه رو با وجود خودم زجر کش کنم. چون حس می کنم دیگه دست خودم نیست. غیر عمده. یه سری انتظارات رو باید برآورده کنم که نمی شه. نمی تونم. بخوام برآورده کنم خودم تلاشی پیدا می کنم.
مثلا بخوام مسیر ذهنی م رو تشریح کنم و مثال بزنم، مثل اینه که  تو تمام مدّت آرزو داشتی یه بچّه ی قد بلند و رشید داشته باشی ولی حالا یکی از هفت کوتوله های سفید برفی نصیبت شده. خب این دست خودش نیست. تو هم دست خودت نیست. چی کنیم؟ حالا سر پوش نمی ذارم رو رفتار های اشتباهم با این جمله ها. سعی می کنم. ولی نشدش با من نیست واقعا. 
خیلی وقتا هم می شینم با خودم می گم، چرا من؟ کاش یکی دیگه جای من بود. در گوشتون می گم. اتفاقا اونم خودش بارها وقتایی که دیگه رسما به ستوهش آوردم، برگشته مستقیم به چشام نگاه کرده و به خودم گفته که کیلگ واقعا چرا تو؟! که من چه گناهی کردم کیلگ؟!
 
کاش حداقل جبران که هیچ، کاش فقط می فهمید ته دلم چی حس می کنم و این حجم از داغونی وجودم... حتّی خودمم نفهمیدم از کجا اومد. کاش یه درصد راه داشت، می فهمید هیچ وقت تو سرم نبوده که رنجورش کنم و خودمم خیلی ناراحتم که فرمون بچّه ی مادرم بودن رو سپردن به من چون می دونم کار من نیست.

به هر حال، به عنوان یه هدف جدید، سِت. ما سعی می کنیم اگه آینده ای باشه، بیشتر نزدیک شیم به چیزی که دکتر هومنه.
اینم شکل و شمایل:

/خودش/


 /مامانش/


فقط چیزه. یکم (بخون یکم بیشتر از یکم) گارد دارم، نسبت به این دکتر دکتر کردناشون. لازم بود واقعا این قدر ذکر کنه که من دکترم؟ مادرم هم دکتر بوده؟ که بیخ. چی بگم. اصل کارشون قشنگه.

عرض شود که اطّلاعات بیشتر این سایت: بنیاد لاله
کسی چه می دونه، شاید هومنم بعد فوت مامانش مثل من حس کرده خیلی کم گذاشته و غذاب وژدان همین جوری _عین من_ خفه ش کرده ولی فرصت جبرانم نداشته. حداقلش اینه که من مامانم هنوز نمرده. 

# دکتر دکتر تهشه. با تو عم. احتمالش زیاده بعد پست کردن این، سر از اینجا در بیاری. ببین من بودم و اینا رو می خوندم به خودم افتخار می کردم. واقعنیا! گل هات به کنار، جنس تفکّری که پشت این کار هست، تونست منو رقیق کنه تا یکم به خودم بیام. دکتر افتخار کن به خودت. عذاب وجدان نداشته باشیا. آفرین. و ممنونتم.