-
ترکیبی از لاکونا و خندوانه و چاووشی
شنبه 28 فروردین 1395 00:24
" من که توی سیاهی آ از همه رو سیا ترم... میون اون کبوترا با چه رویی بپرم؟ " >چاووشی!< و حالا ریمیکسی از کیلگ: " من که تو امتحان بافت از همه کس سفید ترم... میون شاگرد خرخونا فردا با چه رویی امتحان بدم؟ " +هر سری هم که به غلط کردن بیفتی، دفعه ی بعد همون آشه و همون کاسه! من الآن دقیقا چی کار کنم...
-
در اتفاقی ترین نقطه ی دنیا
شنبه 21 فروردین 1395 02:08
کله مکعبی؟ می فهمی امروز آخرین روز ایران اپن بود؟ می فهمی که من بعد از این همه سال مشغله یه بار می خواستم به عنوان یه تماشاچی حضور داشته باشم توش با خیال راحت؟ فارغ از هر گونه المپیاد و کنکور و مسابقه و ای سی ام و فلان و بهمان؟ فقط عکس بگیرم از روباتا؟ از سیما؟ از هویه های داغ وسط سالن که پا ها رو می سوزونه؟ از کرررری...
-
بیا بش فکر نکنیم کیلگ...
جمعه 20 فروردین 1395 02:43
که تو دومین دندون عقلت از وسطای عید نیش زده و هی داری ازش فرار می کنی و با خودت می گی : "ولش کن حتما یه تیکه غذاست..." و سریع پش بندش میری مسواک می زنی و بعد از مسواک از ترس این که غذا نبوده باشه اصلا دیگه زبونت رو به انتهای سمت راست لثه ی بالات هدایت نمی کنی و هی با خودت می گی: " آره می دونستم یه تیکه...
-
طبیعت رندانه روزش را از ما دریغ می کند...
شنبه 14 فروردین 1395 00:50
اوّل از همه. اعتراف می کنم که مو هام بوی دود آتیش گرفته و هر چی بیشتر بوشون می کنم بیشتر وحشت زده می شم که فردا دقیقا با همین هیات باید برم سر کلاسای کوفتی خوشگل چهارده به در دانشگامون. :| و این که لُب کلام... انگاری واقعا طبیعت باهوش شده امسال. لحظه ی سال تحویل دقیقا راس هشت صبح، پایان تعطیلات عید تو جمعه، شروع کلاسا...
-
من دیگه بچه نمی شم!
چهارشنبه 11 فروردین 1395 16:21
نه اشتباه نخوندین. من هنوزم دلم می خواد بچه باشم؛ هنوزم حاضرم همه چی م رو(دقت کنید؛ دقیقا همه چی م رو) بدم و برگردم به بچگی هام. :{ ولی عنوان... بر می گرده به این آهنگ. حالا چرا این آهنگ؟ چرا الآن؟ همه ش حسی ه. همه ی همه ش. اوّل از همه شما هم حسی برخورد کنید و اگه حستون کشید همین الآن دانلودش کنید. :)) و خب ادامه ی...
-
گشاد یعنی...
جمعه 6 فروردین 1395 21:48
من! منی که کل پاییز و زمستون منتظر بهار بودم تا بیاد و ساعتم درست شه. همین امروز به صورت کاملا اتفاقی فهمیدم ساعتا رو جلو کشیدن. و خب. من شش ماهه برای این اتفاق فرخنده انتظار کشده ام. ^-----^ دیگه هم لازم نیست از امروز به بعد فرمول سخت ساعت فعلی منهای یک ساعت برابر می شود با ساعت واقعی رو پیاده سازی کنم. دیگه هم تا شش...
-
این میشه اولین پست نود و پنج!
دوشنبه 2 فروردین 1395 14:02
هرچند ما یه هفته زود تر دانشگاه رو پیچوندیم... ولی عملیات مرتب سازی تا بیست و نهم تموم نشد! سال 95 من وقتی تحویل شد که همچنان کتابای کنکورم کپه کپه در گوشه های مختلف اتاق پخش و پلا بودن. ولی به عنوان یک دانشجو که دیگه کنکوری نیست مفتخرم اعلام کنم بالاخره در تاریخ اوّل فروردین موفق شدم کتابای کنکورم رو با شش ماه تاخیر...
-
قام قام قام
جمعه 21 اسفند 1394 14:09
جور بودن سلیقه ی موسیقی تو با مربی رانندگی شهرت از کمتر شانس هایی ه که به کسی روی می آره. من ولی؛ خوش شانسم ! تمام مدتی که اجبارا باید یک ساعت و نیم پشت ترافیک های کسل کشنده ی تهران نیم کلاج کنم تبدیل شده به دوره ی مجانی هیجان انگیز آهنگ های قدیمی هایده و مهستی! :)) بدیش اینه که گاهی وقتا مثل دیروز اون قدر پرت می شم...
-
غلط گیر
پنجشنبه 13 اسفند 1394 23:32
ایزوفاگوس-مامان؟! مامان-چیه؟ -می خوام مدادم رو رنگ کنم...! -یعنی چی؟ -ببین؛ با این غلط گیر. -با غلط گیر مدادت رو رنگ کنی؟ مگه می شه؟! -دورش رو. همینی که سیاهه. دوستش ندارم خیلی ساده ست. -حیف غلط گیرت نیست؟ خراب می شه. -نه چرا خراب شه؟ -تموم می شه. -بذار رنگش کنم دیگه... تموم نمی شه. -آخه برا چی الکی حرومش کنی؟ گفتم که...
-
میگم 19 سالگی هم خوبه ها... :-"
جمعه 7 اسفند 1394 13:37
هیچ وقت سعی نکنید زندگیتون رو پیش بینی کنید. هیچ وقت هم سعی نکنید پست هایی مثل پست قبلی من داشته باشین! از بچگی که یادم می آد هر وقت استرس می گرفتم (که عموما به خاطر درسای مدرسه بود:-") مامانم یه دیالوگ یکتا داشت که واسم تکرارش می کرد: "فردای تو یه سکه ست. تا برسی بهش هزار تا چرخ خورده تو هوا!" الآنم من...
-
سناریوی شوم هجده پایان می یابد.
جمعه 30 بهمن 1394 12:20
+طولانی ه! می دونم. :))) چیز مهمی توش ننوشتم. خواستین نخونین ای بازدید کننده های اندک و عزیز. صرفا هرز نویسی قبل از زادروز. می خوام بنویسم ولی نمی تونم. کیلگ نتونه بنویسه؟ وا عجبا! کیلگ که تو کل زندگیش همین یه کارو بلد بود آخه!!! دقیقا چهل و هفت دقیقا ست به صفحه ی خالی پست جدید بلاگ اسکای خیره شدم، حرف هایی که می خوام...
-
آدامس
جمعه 23 بهمن 1394 21:32
هر آدمی برای شناخت آدمای دور و برش روش های خاص خودش رو داره. برای دسته بندیشون. برای اینکه خوب ها و بدها ی تخته سیاه ذهنش رو کامل کنه. برای اینکه به مغزش بفهمونه از این به بعد که فلانی رو دیدم تو باید هیجان زده بشی و قند تو دلت آب کنن... یا اون یکی رو که دیدم باید با نزدیک ترین شاتگان دور و برم دستور پاچوندن مغز طرف...
-
من هفده ها رو جذب می کنم یا هفده ها منو؟
شنبه 17 بهمن 1394 23:37
می نویسم که یادم بمونه هفده بهمن چه قدر خوب بود. چه قدر عالی بود. چه قدر پر بودم از مثبت های گنده ی امروزی. می نویسم که یادم بمونه که جغل دون که الآن پاهاش بهتر شده و کمتر می لنگه امروز هفدهمین تخم خودش رو گذاشت. می نویسم که یادم بمونه من این روز گند رو با تلقین این که هفده ها نباید خراب بشن تبدیلش کردم به یکی از...
-
فقط یه آدم هفده دوست می فهمه من الآن تو کجای آسمونم.
چهارشنبه 14 بهمن 1394 20:37
+می شه استاد روان هم چنان تا ابد تو گشادی خودش باقی بمونه و من معدلم رو همین عدد فیکس شه؟ آقا نه می خوام بره بالا نه بیاد پایین دیگه. همین بمونه. پلیز و خواهش و امثالهم! پ.ن: فکر نمی کردم نسبت به یه معدل غیر بیست، تا به این حد شیفته بشم زمانی! ^-^ 777777777777
-
و من برنده ام. چرت هم نمی گم هیچ وخ.
سهشنبه 13 بهمن 1394 17:25
هر وقت تو دانشگاه یه نمره ای گرفتید غیر قابل باورتون ، به هیچ وجه باورش نکنید. وقتی می دونید حق تون این نیست، هیچ وقت باورش نکنین. حتی اگه همه (من جمله مامان باباتون) بتون گفتن از کم کاری خودتون بوده و خوب نخوندین. حتی اگه دوستاتون بهتون گفتن نمره رو نمی شه تو دانش گاه عوض کرد وقتی استاد ردش کرده. حتی اگه رفتید واحد...
-
آخه کدوم خری به تو گفت می تونی پرواز کنی؟ رویا پردازی هم حدی داره!
شنبه 10 بهمن 1394 13:38
دختره ی احمق زده خودش رو از بالکن طبقه ی دوم پرت کرده کف حیاط. هیچم با خودش نگفته کیلگ دق می کنه من بلایی سرم بیاد. هیچم فکر گرگیجه ای که من گرفتم وقتی اومدم دیدم نیست رو نکرده! هیچم به مغز فندقی ش فشار نیاورده که دو طبقه ست نه یه پله ی ساده. هیچم به این فکر نکرده که از تخم می ره با این کارای خل وضع طوری ش. هیچی دیگه....
-
هک نمودن بس است ای بی همه چیز... سر کار خود کن.
جمعه 25 دی 1394 14:48
این هفته، هفته ی آخریه که می تونستم کارنامه ی کنکور بچه ها رو هک کنم. چون امروز مجبورم برگردم به دیار دانشگاه عزیز، پس همین چند ساعتی که مونده می شه فرصت من برای هک کردن کلی آدم. چون در واقع بعدش می ریم تو بهمن و ثبت نام کنکور جدید و خلاصه اطلاعات کنکور سال ما می پره از رو سیستمشون. خیلی از بچه ها بودن که می خواستم...
-
آلن ریکمن
پنجشنبه 24 دی 1394 17:09
مُرده. به صورت کاملا برنامه ریزی نشده ای احساس کردم باید بیوشیمی رو ول کنم و برم پای کامپیوتر. بعد از حدود دو ماه و اندی دلم خواست یهو دمنتور رو باز کنم. بالاش عکس اسنیپ رو گذاشتن. با خبری که من در لحظه ی اول فکر کردم دروغ اول آوریله: "خبر فوری: آلن ریکمن بازیگر نقش پروفسور اسنیپ درگذشت." امروز اول آوریل...
-
مغزم نمی دونه باید چه عنوانی بذاره واسش!
چهارشنبه 23 دی 1394 20:39
حتی نمی تونم برای این پست عنوان انتخاب کنم. مسخره. خسته ام. خیلی. حوصله ی تایپ کردن رو هم ندارم ولی تنها کاری بود که یهو احساس کردم الآن وقتشه انجام بشه. امتحانای مسخره تر از مسخره ی دانش گا با وقاحتی بیش از پیش اسب می تازونن. توپ تو زمین اوناس فعلا. و من با انزجاری خیلی زیاد صرفا دست و پا می زنم بلکه کم تر لگد کوبم...
-
دلم واست تنگ می شه یکتا همراه سیاه و سفید
جمعه 11 دی 1394 23:27
اینو قراره تو کمتر از از دو مین بنویسم و برم. چون حدودا هفت ساعته پای کامپیوتر نشستم و الآن دیگه کله م قطع می شه اگه سر شام نرسم! صرفا خواستم یکم ابراز ناراحتی کنم! چرا دروغ؟ یکم؟ نه بابا! هوار تا!!!! خیلی خیلی. داره گریه م می گیره در واقع. فلشم پکید. جلوی چشمای خودم. اومدم چند تا فایل تد بریزم توش برای زبان .... که...
-
حاج آقا...! اینجا خیابونه به خدا!!!
سهشنبه 8 دی 1394 14:10
خواستم نق بزنم! از بی فرهنگی . ادعای فرهنگم نمی شه ها! ولی تا به اینجای زندگیم سعی خودم رو کردم مینیمم اخلاق هایی که ازم انتظار می ره رو رعایت کنم... نه به خاطر خودم فقط. بلکه به خاطر اطرافیانم که محکومن منم جزو محیط زندگی شون باشم! جزو اون دسته از روشن فکر هایی هم نیستم که کول بازی در میارن به هر چیز سیاه وسفیدی گیر...
-
در جستجوی زمان از دست رفته
پنجشنبه 3 دی 1394 21:44
زمان آدم ها را دگر گون می کند امّا تصویری را که از آن ها داریم ثابت نگه می دارد. هیچ چیزی درد_ناک _تر از این تضاد میان دگرگونی آدم ها و ثبات خاطره ها نیست... در جستجوی زمان از دست رفته؛ مارسل پروست حتما خیلی براتون پیش اومده که حس کنید متن یه آهنگی یا پاراگراف یه کتابی از زبون شما بیان شده. اصلا انگار با افکارتون مو...
-
94 لعنتی تموم شو لطفا! التماست می کنم.
پنجشنبه 26 آذر 1394 14:01
نمی دونم. بش چی میگین؟ تقدیر؟ انصاف؟ آقا من بش اعتقاد ندارم. حالم از همه چی به هم می خوره فقط. حتی از اینکه این جمله ی "حالم به هم می خوره" رو امسال اینقدر تکرار کردم. یه عموی دیگه م هم داره می میره. دقیقا مثل اون یکی. به نا متعارفی اون یکی. به سرعت و غیر قابل انتظار بودن اون یکی. منتها من الآن آماده ترم....
-
شهریار کوچولو
چهارشنبه 25 آذر 1394 15:52
یه مکالمه ی تلفنی چالش برانگیز.... من و مادر. -ام... می خواستم ببینم با من جمعه کاری ندارین؟ می خوام با یکی از دوستان برم بیرون. -بیرون؟ وقت نداری. تو الآن باید بشینی آناتومی بخونی. بیوشیمی به اون سختی!!! -من خسته ام. حوصله ی هیچ کدوم ازینا رو هم ندارم. -امتحانات کمتر از یه ماه دیگه شروع میشه کیلگ! - نگفتم که قرار نیس...
-
تا کور شود هر آنکه به خاطر اجلاس سران تعطیل بود...
شنبه 14 آذر 1394 09:40
بله. آیا دل کیلگ را می سوزانید؟ آیا کیلگ را به خاطر اجلاس سران سوز به دل می نمایید؟ آیا شریفی ها و بهشتی ها استاتوس "آخ جان تعطیلیم!!!" را با کیلگ گردن شکسته شیر می کنند؟ آیا ایزوفاگوس زنگ می زند و فخر می فروشد به خاطر اینکه مدرسه ابتدایی شان در منطقه ی یک واقع بوده؟ پناه ببرید به خدا از خشم کیلگ... که به...
-
مکن ای صبح پس فردا طلوع...!
جمعه 6 آذر 1394 19:33
بارالها! این یک بار ما را از پرت گاه خیلی بلند و خیلی خطرناک و دهشتناک و وحشتناک و چندشناک و استرس آور و بی خوابی زای مید ترم آناتومی برهان؛ قول می دهیم آدم شویم! وقتی اونقدر بلد نیستی که ترجیح می دی قرعه کشی کنی برای خوندن مباحث: دوستان! جام زهر هستن ایشون. جام زهر جان، دوستان! منم که کیلگ، چاکر همه تون، چهار روز...
-
ماه
سهشنبه 3 آذر 1394 23:10
یه شبایی هم باید مثل امشب باشه... که وقتی از کنار میدون آزادی رد می شی دلت بخواد با اون همه ابهت،چهار تا پایه ش رو از زمین بکنی و بغلش کنی. وقتی از ترمینال تو راه خونه ای به امشب فکر کنی... و برج میلادی که طی چهار شب آتی می تونی با نگاه کردن بهش کم کم خوابت ببره. و به آرامش اون لحظه ی پر امنیت. اینکه چقدر دلتنگش می شی...
-
پفک خورای سوراخ
یکشنبه 1 آذر 1394 00:12
ساعت چهار صبح به مقصد دانشگاه... و نهایتا ساعت شش عصردوباره به مقصد تهرانی که قراره تو خونه با ایزوفاگوس فوتبال ببینیم. و فردا چهار صبح( حدودا چهار ساعت دیگه)دوباره به مقصد دانشگا! می ارزید ولی. :))) اصلا پشیمون نیستم از این دیوونه بازی هام. هر چه قدر هم که میان ترم داشته باشیم. هر چه قدر هم که عقب باشم از برنامه! مگه...
-
حالا شد سی و دو حرف الفبا...
پنجشنبه 28 آبان 1394 17:31
ایزوفاگوس یک عدد دانش آموز یازده ساله ست. پدر یک عدد پزشک پنجاه و اندی ساله ست. و این دو بشر حتی با کمک هم نمی تونن حروف الفبا رو پشت سر هم بنویسن. اینه که اینجانب کیلگ، مخلص شما هستم، هم اکنون از حرف ظ دسته دار به شاگردانم سرمشق می دهم. باشد که رستگار شوند... +آقا دانشگاه ما را می نماید. یعنی واقعا امکانش هست من...
-
بوی دماغ سوخته می آد...
شنبه 23 آبان 1394 21:08
بوی دماغ سوخته می آد؛ یعنی استاد ادبیات اوّل ترم بگه فلان کتاب سلف استادی ه ولی ازش سوال می دم؛ پس از همین الآن بخونیدش. تو هم شروع کنی برا خودت بچرخی تو کتاب مذکور هر چی عشقت می کشه بخونی ازش. هایلات سبز کنی حتی کتابت رو! یهو وسط ترم در روزی مثل امروز استاد بیاد بگه: راستی!!! شاعر های معاصر حذفن! سهراب و اخوان و...