Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

من دیگه بچه نمی شم!

نه اشتباه نخوندین.

من  هنوزم دلم می خواد بچه باشم؛ هنوزم حاضرم همه چی م رو(دقت کنید؛ دقیقا همه چی م رو)  بدم و برگردم به بچگی هام. :{

ولی عنوان... بر می گرده به این آهنگ.

حالا چرا این آهنگ؟ چرا الآن؟

همه ش حسی ه. همه ی همه ش.

اوّل از همه شما هم حسی برخورد کنید و اگه حستون کشید همین الآن دانلودش کنید. :))



و خب ادامه ی داستان.

فرض کن کیلگ. ما خانواده ای هستیم که خیلی حسی از وسطای همین عید فهمیدیم برنامه ای به نام خندوانه وجود داره.

دیشب هم  وقتی مادر خیلی حسی  داشت اشاره می کرد که رامبد جوان توی خانه ی سبز خیلی جوان تر از الآنش بود، (ایهام داره ها. دقّت لطفا!) ایزوفاگوس خیلی حسی تر توی تبلتش سرچ داد: "فرید در خانه ی سبز"...

بعد یه پوستر دیدیم از سریالی که تا حالا ندیده بودیمش. لذا تقدیمش کردیم به مادر تا توضیحات اضافه رو بهمون بده.

و مادر شروع کرد:

"آره دیگه. بازیگراش همینا بودن. این رامبد جوان رو نگاه کنین چقدر خوشگل بود قبل از اینکه کچل شه! اونم که خسرو شکیبایی ه. بابای فرید. آخ... این خانوم پیره اسمش چی بود؟ یادم نمی آد. کیلگ برو پیدا کن ببین اسمش چیه. اعصابم خورد شد... همون مادر بزرگه رو می گم. آره. همون."

ما خوندیم:

-"ببین مامان چند تا اسم هست. نمی دونم کدوماشونه. مهرانه مهین ترابی؟"

-" نه بابا! اون که همون زن خسرو شکیبایی بود تو فیلم. یادش به خیر عمو احمد بهش می گفت قالی سلیمون. می گفت مثل قالی سلیمون خوشگله..."


با اومدن اسم عمو احمد؛ یهو همه ساکت می شن... من تو دلم تکرار می کنم :" ولش کن. تو که می دونی نمرده!"

سکوت رو می شکنم-" خب پس کدوماس؟ حمیده خیر آبادی؟"

-"آخیش. آفرین. همونه."

-"ام... مامان اینجا که نوشته مرده...!!"

مادر یک هی وای بلند می کشه- "نههههه! چرااااا! کی مرد؟ اشتباه می کنی...!"

خلاصه ما هدایت می شیم به ویکی پدیا- " مامان ایناها. اینجا نوشته سال 89 مرده."

مادر شروع به آخی آخی می کنه... که یه خط توجه من رو جلب می کنه:

"فرزندان: ثریا قاسمی"

-"مامان این چه ربطی به ثریا قاسمی داره آخه؟"

-"خب بچه ش بوده دیگه!!! فقط باید بری بگردی ببینی چرا در اون زمان این قدر روشن فکر بوده و فقط همین یه بچه رو داشته. اینو ننوشته اون تو؟"

من  حیران از کشف جدید اخیرم در مورد این بازیگر ها-" نه. این چیزا رو نمی نویسه تو ویکی پدیا!!!"

-"شاید طلاق گرفته. آخه خیلی ه اون زمان همچین عقایدی.... ولی خیییییلی حیف شد. ما دیگه از این بازیگرا کم پیدا می کنیم تو ایران. اصن اون تبلت رو بده می خوام خودم بخونم."

-"اه... مگه قرار نبود یه بارم که شده با ما خندوانه نگاه کنی...؟"

دیگه غرق شده. جواب نمی ده.

...

چندی بعد ما داریم جناب خان رو می بینیم که مادر به سخن می آد:

"اینجا نوشته ملقب بوده به نادره خیر آبادی. من همیشه برام سوال بود چرا بهش می گن نادره. کیلگ. وایسا ببینم. پس اگه این نادره خیر آبادی ه، نادر گلچین کی بود؟ وای می ری بگردی؟ اعصابم خورد شد. آه. خیلی شنیدم اسمش رو ولی نمی دونم کجا!!!!"

من باز به دنبال تکلیف نوروزی جدیدم به ویکی پدیا هدایت می شم...

-"مامان اینجا نوشته یه خواننده ست این یارو. آقای نادر گلچین... "

-"آخیش. آره مرسی. می گم چقدر اسمش اشناست. من کلیییییی آهنگ ازش شنیدم تو رادیو. خیلی صداش خوبه. آهنگاش عالی هستن."

-"من که یادم نمی اد آهنگی ازش شنیده باشم...."

-"چرا شنیدی. وایسا... .... وایسا یادم بیاد... ... ... اه یادم نمی آد.... اه. ای کاش الآن آهنگاش رو داشتیم."


در همین لحظه رامبد جوان داره در مورد روز مادر مطلب می بافه به هم. گویا فردا روز مادره. جناب خان داره گریه می کنه... داره می گه دست مادراتون رو ببوسید.

من یکی که اهل این لوس بازیا نیستم... ولی حواسم پرت شده.

من و ایزوفاگوس یه نگاه به هم می کنیم؛ چشمک می زنیم؛ خیلی حسی هدیه ی روز مادری که تا یه لحظه ی پیش نمی دونستیم فرداست رو انتخاب کردیم.



الآنم که فرداست. کیلگ گزارش می دهد از فول آلبوم نادر گلچین. :)))

داریم برنش می کنیم رو سی دی بدیمش دست مادر!

ولی خداییش خیلی زیاد بود. عاخه صد و هفت تا آهنگ؟ {خیلی هم اتفاقی صد و هفت تاست! عرض کرده بودم؛ هفت ها من رو خیلی دوست دارن!}

همون طور که اوّل پست گفتم از اونجایی که ما خانواده ای کلا حسی عمل می کنیم، منم خیلی حسی یکی از صد و هفت تا آهنگ رو باز می کنم و خیلی هم شدید ازش خوشم می آد. اون قدری که بعد از قرن ها می خوام یه آهنگ آپلود کنم اینجا.


+روز مادرهاتون مبارک!

+شما هم بعد از گوش کردن این آهنگ دیگه بچه نشین. بذارین مادر ها هم زندگی شون رو کنن.


پ.ن: مدیونید اگه فکر کنید ما از خندوانه ی دیشب چیزی نفهمیدیم. :)))  قابلیت ها بالاست. ده تا موضوع هم زمان با هم بررسی می شن. تهشم همه شون به نتیجه می رسن. بله.

پ.ن بعدی: لازمه ذکر کنم رمز رو؟ یعنی شما هنوز به عمق خودشیفتگی کیلگارا پی نبردین؟ با دو تا آر بزنین اسمم رو لطفا! :))

نظرات 3 + ارسال نظر
آنا چهارشنبه 11 فروردین 1395 ساعت 18:06 http://aamiin.blogsky.com

الهی بگردم چقدر کوچولوئید هیچ کدوم این هنرپیشه ها را ندیدید.

هیچ کدوم هیچ کدوم که نه...
خسرو شکیبایی رو از طفولیت یادم می آد. اون بقیه رو هم تو فیلما دیدم ولی با اسم نمی شناسم.
ولی کلا جدای از فاکتور سن من اصلا استعدادی برای حفظ کردن اسم و رسم بازیگر ها ندارم.
خیلی کم پیش می آد اسماشون یادم بمونه. :))

آبان داد چهارشنبه 18 فروردین 1395 ساعت 14:17 http://saatsheni.blogsky.com

لینکش مشکلی نداره؟ من نتونستم دانلود کنم...

امروز روزی از شهریور ماه نود و پنج. ببخشید که این قدر دیر جواب دادم. :(
لینک دوباره چک شد و مشکلی نداشت و سالم بود. هشت نفر هم گرفتنش گویا.

شن های ساحل پنج‌شنبه 19 فروردین 1395 ساعت 13:54

خب عکس العمل مادرتون به اون هدیه چی بود؟
در ضمن مادرها از عطر و لباس وجواهرات هم خوششون می اد
می دونم می دونی ولی میخواستم بگم مادر خیلی خوبی داری قدرشو بدون

تایید شده در بیست و شیش شهریور نود و شیش.
(واج آرایی به شین)
شاید باورت نشه. همین چند روز پیش مامانم دوباره دلش خواست این آهنگ رو دانلود کنه از اینترنت.
و من مردم و زنده شدم.
تموم مدّتی که اون گوشی کوفتیش دستش بود اینجوری بودم که الآن سر از این وبلاگ در می آره و باید غزل خداحافظی بخونم.
خیلی حس دل به هم خوردگی داغونی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد