دی شب نمی دونم به کی داشت می گفت:
" ببین مرد باش،
مرد جنسی نه.
مرد واقعی!"
طرف سیزده سالشه ها. فقط سیزده. حرفش حرفه ولی. نیچه و شریعتی و کوئیلو رو با یه انگشت گذاشت تو جیبش دو قلپ آبم روش.
# یکی از شغل هایی که اگه عرصه رو بهم باز می ذاشتن از خودم اختراع می کردم، این بود که می رفتم تو مهد کودک، دبستان و شاید هم مدرسه های راهنمایی... صامت می نشستم یه گوشه، فقط به مکالمه هاشون گوش می دادم، تو دفترچه می نوشتم، چاپ و صحافی می کردم، کتاب تحویل ملّت می دادم.
و باور کنین که می فروخت.
حتّی خیلی بیشتر از این کتاب های سخنن بزرگان و فلان.
کلّی هم مشهور می شدم به عنوان یه کار آفرین.
جدّی چرا نشد که من این شغل رو اختراع کنم؟
می گم که، بیایید یکم بچّه باشیم. ت