Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

اب بندی

امتحانم که گند زدیم.

دو تا رفیق تقلب جور کردم یکی از یکی خفن تر ولی به سوال که می رسید مثل بز هم دیگر رو نگاه می کردیم نمی فهمیدیم عکس کجای بچه است. یه عکس بود من می گفتم مقعده یکی می گفت ستون فقراتشه اون یکی می گفت جمع کنید بابا نافه! اموزش مجازی از این بهتر در نمی آید از داخلش.

ولی من بازم به ماکس شدن امید دارم دو سه تا سوالی که هیچ کدومشون بلد نبودند رو خودم تنهایی  یکه تاز تشخیص گذاشتم و جیگرم حال اومد و الان هم ظاهرا هیچ کس اون سوال ها را ننوشته.


بعدش فوتبال را با صدای عادل قلب ها دیدیم، 

و از باخت لنگ خرسند گشتیم (صادقانه من که نه... زیاد خوشحال نمی شم، بیشتر ایزوفاگوس جیغ و داد کرد. من خودم دیگه نسبت به کل کل لنگ و کیسه بی احساس شدم اصلا ادم حساب نمی کنم تیم های وطنی قراضه را. جهانی کار می کنم. :)))) )


و بعدش هم تا لختی پیش لایو یوتیوب شیرین عبادی و دوستان درباره ی اعدام روح الله زم را دیدم، واقعا نیاز داشتم حرفاشون رو بشنفم که ارام بشم.

این اخری خییییلی حالمو خوب کرد و الان های هستم کلی رو ابرا. مخصوصا سخن رانی فرشتیان! اخ که چه قدر خوب بود! بغض می کرد موقع حرف زدن از به دار کشیدن زم. خود من بود. داد می زد غریو می کرد موقع ادای جملات.


ای خاک بر سرتون که وقتی اسراییل داره همه جوره به ایران تعرض می کنه، شما فکر اینید چه جور برنامه بچینید یه ادم مظلوم مثل زم که هم وطن خودتون هست رو با ترفند بکشید ایران و اعدامش کنید و افتخارم کنید به دستاوردتون.

ای خاک برسرتون که به چشماش چشم بند زدید و گفتید داریم می بریمت پیش سیستانی و چه قدر با ارامش و اعتماد نشسته بود داخل اون ماشینتون. نمی دونم چه جور دلشون اومد. 

اصلا ای خاک بر سر سیستانی که نشسته جیک نمی زنه از اسمش سو استفاده می کنند چپ و راست.

و اینکه من نمی دونستم بیست دقیقه بالای دار نگهش داشتند! یعنی کل دل و روده ام به هم خورد از لاشخور بازیاشون وقتی فهمیدم.


روح الله زم می گفت:" شما می گید اغتشاش، ما می گیم اعتراض!"

منو یاد جمله ی زیر می ندازه که از هشت سالگی در فیلمی شنیدم و چند وقت یک بار با خودم تکرارش می کنم:

"همه می گن نم نم بارون، اما من می گم... عشق بازی اسمون."

این جمله ازین به بعد رنگ و بوی دیگه ای برای من داره. عدالت... انتقام... مظلومیت.. بی کسی.


+ به اخرین روز اخرین پاییز قرنتون چنگ بزنید، اساسی.. که وقت تنگ است و عشق بسیار.


پ.ن. یه سوال اساسی دارم خدمتتون. شما تا حالا از نزدیک ذغال سنگ دیدید؟ لمس کردید؟ با ذغالی که می گذاریم زیر کباب فرقش چیه؟ روش فندک بگیری روشن می شه مثلا؟ چون ذغال روشن نمی شه.

شیخ ما هنگام گزارش گری فرمود

"پیرم نمی شه لامصب این ژاوی."


و می فرمایم: 

حالا نیس که تو خودت خیلی پیر می شی!!

چه معنی داره یکی از رول مدل هام به اون یکی اینجوری تیکه بپرونه. دوست باشید با هم.

هیچ کدومتون پیر نشید عزیزانم. پیر شدن جیزه. عخه. تفیه. خره. پیر نشید.


حالا پرسپولیس ببره یا ببازه؟

من به ایزوفاگوس می گم عب نداره حالا، بذار ببره بیاد بالا نماینده داشته باشیم. اعصابش خورد شده می گه نه، الا و بلا لنگ باید حذف شه. بهش می گم ایزوفاگوس، لنگ گناه داره، بذار اینام رنگ فینالو ببینن یه بار تو عمرشون. می گه نه. نمی خوام. 

دیگه لنگی های عزیز شاهد بودید من براتون کم نذاشتم امشبی رو، ولی قبول نمی کنه دیگه چه کنم!


"پرسپولیسی ها خسسسسته به نظر می رسن در این دقایق!"

"وای وای وای... فکر کنم می تونست خطا بگیره! چرا هیشکی توپو نمی زنه بیرون؟"

"بازیکن مصدوم اینقدر کسی تحویلش نگرفت بلند شد."

"پرسپولیسی ها یه نفسی می کشن. دو نفرشون به تیر دروازه تکیه دادن."

و ...

دقیقه ی هفتاد و نُهه.

"جونم بیرانوند... چه گرفت!"

"چه طوری ژاوی در مقابل چه طوری کریس حالا!"

"چرا بازی تموم نمی شه؟"

"آفساید آخجووون."

ایزوفاگوس می گه : " ژاوی تو رو خدا،،،،، تیم السسسسّدو نجااااات بده."



خب دیگه دیقه نوده، بازی هنوز تموم نشده،

ولی پیشاپیش صعود لنگو برا اولین بار به فینال آسیا تبریک می گم...

آره بابا ما که بخیل نیستیم، با روی باز و آغوش گشاده تبریک می گیم. حسرت نشه رو دلتون خیلی وقته (پنجاه و شش سااال؟ خودش پنج نسله!)  تو نخ اینید. :))) ما بازم فاکتور پز دادن و کل انداختن داریم حالا حالا ها. 


ایزوفاگوسم یه چیزی داره بهتون می گه:

"مهم اینه که سقف آرزو های پرسپولیسی ها، کف خاطرات ماست."


+ خب بازی تموم شد. پرسپولیسی ها برید ژاوی رو بغل کنید.  اون قدری که می خوام بغل نمی کنیدا!

من دیگه واقعا برم درس بخونم.

ولی به شدت اعصابش خورده ها، برگشته می گه : " به چه حقی تو محرم اینا اجازه دارن شادی کنن؟ محرممممه!"

قوطی پپسی

اینو چون می دونم کمتر کسی حوصله ی اشاره کردن داره می گم،

اون تیکه ی بین تموم شدن آگهی ها و شروع نیمه ی دو بود.

فردوسی پور به قدر کافی اعصابش خورد بود از کمبود زمان،

بعد که مهدوی کیا شروع کرد نق زدن درباره ی تبلیغ،

قشنگ چشای فردوسی پور این شکلی شده بود که دلش می خواست مهدوی کیا رو بندازه تو قوطی پپسی بعدم با دست بزنه رو قوطی.

سه بار تو یه جمله تکرار کرد حالا انتقادات بعد بازی، تحلیلت رو الآن بگو.

بعد باز مهدوی کیا خوشاااااان خوشاااااان،

خراااامااااان خراااااماااااان،

چماااااان چماااااااان،

به انتقادات سازنده ش درباره ی پیام بازرگانی ادامه می داد.

یه جورایی اعصاب منم خورد شده بود،

بابا جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعت منفعت!


منم خیلی تو همچین شرایطی قرار می گیرم. هی با التماس به طرفم می گم یه لحظه کاتش کن بعدا پی ش رو می گیریم. هی دوباره کشش میدن.