Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

رفع هیجان

هیچی دیگه.

انگار خدا دوست داره هی ما رو امیدوار کنه به یه چیزی بعدش با سرعتی ده برابر امیدمون رو بخوره.

تنها کاری که می تونم بکنم الآن اینه که یه انگشت وسط نشون بدم به سایت احمقشون. و آه بکشم از ته دلم. یه آه عمیق.

خیلی مفت از دستش دادم.

ای کاش امروز اول مهر نبود؛ :(((((((((((((((((

ای کاش امروز دیروز بود که سایتشون باز بود.

ای کاش الان فقط دوازده ساعت پیش بود.

ای کاش من اینقدر تنبل نبودم و با خودم فکر نمی کردم که امکان نداره جواب بده.

ای کاش اون همه بازی نمی کردم و به جاش زود تر می رفتم دنبال این کار.

کاش همون روز اولی که این راه اومد به ذهنم امتحانش می کردم و می فهمیدم که سایتشون خیلی راحت تر از اونچه فکرش رو می کنم گول می خوره.

بسته شد!

و من فقط فرصت کردم اطلاعات دو نفر رو بکشم بیرون از دلش.

خیلی خیلی خیلی ناراحتم. :((((((

حس یه مگس که از دور عسل رو می بینه، با هیجان به سمتش پرواز می کنه و با صورت می خوره به شیشه ی عسل در بسته. عسله جلو چشمشه. ولی نمی تونه بخورش. لعنتی.

+هر چند از نظر فلسفی من چیزی رو از دست ندادم. چون اصلا حقم نبوده که این اطلاعات رو داشته باشم. ولی می دونی با تنبلی هام به یه  شانس خیلی خیلی خیلی بزرگ تیپا زدم. و این عذابم می ده. شدیییییید! :|

+دوباره باید دست به دامن این و اون بشم برای فهمیدن نتیجه ی بچه ها! :( :( :( :( :( :(



مذاکرات هسته ای 1+1 سری پنجم

اعصابم فوق العاده خورده!

و مشکل اینجاست که درست نمی دونم سر چی...!

یادم میاد تو عید که داشتم درس می خوندم یه چیزی که الان یادم نیست تو دستم بود!

بعد این چیزی که تو دستم بود، در مقابل نور از خودش یه رفتار خیلی عجیبی نشون می داد که درست یادم نیست!

مثلا رفتار عجیبش تو این مایه ها بود که سطح مقطع گرد داشت ولی وقتی می بردیش بالا نزدیک نور لامپ، شکلی مثل گل روی کاغذ تشکیل می شد که بازم یادم نیست درست چه شکلی بود!

مثل این که شما یه دایره رو ببرین جلوی نور و سایه ش مثلثی شکل باشه!

بعد از کلی تفکر پدر و مادر و برادر و این حرفا رو درگیر کردیم.

مادر که فرمود خودت رو درگیر نکن. حتما یه چیزی می شه دیگه چه اهمیتی داره؟ درست رو بخون!

پدر کمی فکر کرد و تهش مغزش سوت کشید و درجات تعجب خود را ابراز نمود.

فینقیل کوچولو هم هاج و واج تر از من شی ء مذکور رو مقابل نور جلو و عقب می برد و فریاد تعجب سر می داد!

و این سه تا الان هیچ کدومشون یادشون نیست که اون شی ء کوفتی چی بود.

ولی من برای این که این پدیده رو در آینده بررسی کنم ازش عکس گرفتم! و کلی فیلم پر کردم و توضیح دادم توش که مشکل چیه و اینا! ولی الان هر چی می گردم فیلمه نیست! شایدم یادم نیست کجا سیوش کردم...

و این فراموشی داره من رو می کشه. اصلا نمی دونم چی شد که یهو یاد چنین چیز مزخرفی افتادم.

لعنت.

می خواستم باهاش نوبل بگیرم.

یا حداقل با معلم فیزیکمون  سرش بحث کنم...!

اینو نوشتم که دیگه بیشتر از این یادم نره.

اون عکس و فیلم باید پیدا شن.

باید بعد کنکور پیداشون کنم!!!

باید!

باید!