هیچی دیگه.
انگار خدا دوست داره هی ما رو امیدوار کنه به یه چیزی بعدش با سرعتی ده برابر امیدمون رو بخوره.
تنها کاری که می تونم بکنم الآن اینه که یه انگشت وسط نشون بدم به سایت احمقشون. و آه بکشم از ته دلم. یه آه عمیق.
خیلی مفت از دستش دادم.
ای کاش امروز اول مهر نبود؛ :(((((((((((((((((
ای کاش امروز دیروز بود که سایتشون باز بود.
ای کاش الان فقط دوازده ساعت پیش بود.
ای کاش من اینقدر تنبل نبودم و با خودم فکر نمی کردم که امکان نداره جواب بده.
ای کاش اون همه بازی نمی کردم و به جاش زود تر می رفتم دنبال این کار.
کاش همون روز اولی که این راه اومد به ذهنم امتحانش می کردم و می فهمیدم که سایتشون خیلی راحت تر از اونچه فکرش رو می کنم گول می خوره.
بسته شد!
و من فقط فرصت کردم اطلاعات دو نفر رو بکشم بیرون از دلش.
خیلی خیلی خیلی ناراحتم. :((((((
حس یه مگس که از دور عسل رو می بینه، با هیجان به سمتش پرواز می کنه و با صورت می خوره به شیشه ی عسل در بسته. عسله جلو چشمشه. ولی نمی تونه بخورش. لعنتی.
+هر چند از نظر فلسفی من چیزی رو از دست ندادم. چون اصلا حقم نبوده که این اطلاعات رو داشته باشم. ولی می دونی با تنبلی هام به یه شانس خیلی خیلی خیلی بزرگ تیپا زدم. و این عذابم می ده. شدیییییید! :|
+دوباره باید دست به دامن این و اون بشم برای فهمیدن نتیجه ی بچه ها! :( :( :( :( :( :(