خبر آتیش گرفتنش رو وقتی خوندم که دیگه آتیشش خاموش شده بود، ولی می دونی دلم چی خواست یک آن؟
یه حباب بزرگ شیشه ای از هوای جنگل های هیرکانی پر می کردم،
طوری که فضای حبابم قدر یه چادر مسافرتی،
توش پر از برگ درخت و بوی نم جنگل و خاک خیس،
می نشستم تو حباب شیشه ای،
و در حالی که شاخ و برگ های درخت های توی حباب کوچیکم، مالیده میشه به نوک دماغ و پیشونی م،
سند می شدم به لحظه ی آتیش گرفتن تالاب،
با حباب جنگلی م مستقیم تله پورت می کردم به این عکس:
حبابم رو پشت همین دو سه تا نی پارک می کردم،
و می نشستم و نگاه می کردم.
اینقدر ک دنیا تموم شه.
سوختن نی زار رو تا ابد الدّهر نگاه می کردم،
در حالی که خودم داخل یه حباب از جنگل های هیرکانی نشسته بودم و شبنم روی برگ ها، گاه گاه می چکید رو دست و پام.