Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

استادیوم سه ی نصفه شب - ایزوفاگوس یک مادر صفر

شما خیلی خوبید.

به حدی خوبید و به من انرژی بخشیدید و با مطالعه ی حرف هاتون ارامش می گیرم که داشتم فکرمی کردم ازین به بعد بیام خیلی زرد طوری پشت سر هم گروهی هام که کرم می ریزند دو سه تا لیچار بنویسم و شما هم بخونید و بگید ولشون کن عزیزم خون خودتو کثیف نکن اونا گاو اند. درسته که خودم می دونم گاو اند، ولی همین که بهم خاطر نشان بشه، آستانه ی تحملم رو تصاعدی بالا می بره و باعث می شه خودم رو در اون حد پایین نیارم و در افق های بالا بیندیشم.

راستی شاید باورتون نشه، ولی الان و در این زمان اینجا دعوا شده، بزرگ کردن یه تینیجر حتی به عنوان یک بای استندر (لقبی که مگوریوم به من می داد و می گفت تو بای استندر منی) فرسوده کننده است و ایزوفاگوس برای اینکه از مامانم انتقام بگیره داره بوق استادیوم مون رو با تمام وجود می دمه داخلش. فرض کن دوی نصفه شب. صدای بوق استادیوم. از واحد چهارم. بابام با ته ریش سفید پیر تر و بابانوئل تر از همیشه است. و الانم ایزوفاگوس یک تیکه چوب رو کوبید تو سر خودش و خودش رو کوبید به دیوار و داد زدن رو شروع کرد و حالا هم داره کله اش رو می زنه تو دیوار. احسنت.

باز مرحبا به خودم تو نوجوانی گاو رام کردنی تری بودم. :)))

خب رفتم جداشون کردم الآن. واقعا که من خیلی از دعوا بدم می اد. اینقدر تو فضای جنگ و دعوا بزرگ شدم، که محال ممکنه شروع کننده ی دعوا باشم. اینقدر اینقدر کوتاه می آم حتی شده از حقم صرفا به خاطر اینکه صدای بلند و پرخاشگری کلامی فیزیکی نشنوم. اعصابشو ندارم می دونی. به نظرم پوچه. یه مدتی شاید هجده تا بیست سالگی منم عصبی بودم به نظرم عدم تعادل هورمونی بود ولی بعدش درست شد همه چی. گاهی همین خونسردی بیش از حدم آدما رو فرسوده می کنه. البته که از درون همه چیز برقراره و گاهی دلم می خواد آدما (مثلا پرستار های بخش ای سی یو چهار یا ای ان تی با چشمای ورقلمبیده اشون) رو از وسط دو شقه کنم و بریزم داخل هاون دستی یا چرخ گوشت. ولی دیگه بهش رسیدم که داد و هوار و چه می دونم فحش و فلان قرار نیست چیز خاصی رو درست کنه و تحمل می کنم دیگه. از عوارض اضافه شدن به عدد سن ادمیزاده. هه.

اره بگذریم، همین بیشتر خواستم بگم خیلی خوبید! ممنونم. 

الان چهل و پنج دقیقه از دعوا گذشته و نمی دونم چرا باطری ایزوفاگوس تموم نمی شه بره بخوابه به نظرم نصف قرص دیازپام کمش بود. اره گاهی تنها راه خاتمه ی دعوا دیازپامه. و به نظر ما تا صبح برنامه خواهیم داشت این طور که بوش می آد. باز داره پرت و پلا می گه. خسته ام از توهین هایی که به مامانم می کنه. من جای مامانم بودم تا الان ده دور از داخل چرخ گوشت ردش کرده بودم پسره ی احمق رو. با نون و سس اضافه. از کی اینقدر گاو شد؟ نمی دونم! الان داره به مادرم می گه من حتی دست روی تو بلند نکردم. :)))) نه تو رو خدا بیا بلند کن بی شعور. من و بابام تحمل این رفتار های ایزوفاگوس رو نداریم ولی مامانم موجود مهربون تریه.


هیچی دیگه خواب از سرم پرید رفتم روپوش اتو کردم. که فردا صبح دیر تر بتونم بیدار بشم. تازه چی فردا صبح باید اون روپوش رو به عنوان لباس رزم بپوشم برم به میدان نبرد چون چینش لاین داریم و با همه ی اعضای گروه سر پایمال شدن حقم دعوا کردم و قرار شده فردا جلسه حضوری بگذاریم. ویش می لاک.


چند تا فکت پرت و پلا هم باهاتون به اشتراک بگذارم و برم:

- از اتو کردن گریزانم ولی عاشق بوی المنت اتو هستم.عاشقشم. به نظرم گل های شمعدونی تو فصل بهار از راه دور بوی المنت داغ اتو می دهند. و با وجودی که بوشون از نزدیک قابل تحمل نیست، ولی از دور واقعا جذاب اند.

- دقیقا خاطره ی اولین باری که پشمک خوردم رو یادم می آد. شما چه طور؟ اون حسی که موقع دیدن اون پشم های سفید داشتم که بعد فهمیدم می شه چپوندشون داخل دهان و مزه ی خوبی بده.

- نور پریز برق. دیدید یک سری پریز ها روشون نور سبز دارند که وقتی تاریکه تشخیص بدی پریز کجاست؟ عاشق نور اون پریز ها هستم. ارامش بخشه.


پ.ن. فردا قراره من باز بدرخشم و هیترز گانا هیت هیت هیت. به قرعان. :)))) چون این اخر هفته خیلی درس خواندم. جان. تیلور  کجایی دقیقا کجایی؟! :دال


پ.ن. آرزو می کنم فردا هر دو تا هم گروهی هام مورنینگ بشن (هر دو تا شون کشیک بودند اخر هفته) و امشب نتونند بخوابند و فردا هم حسابی توسط اساتید شست و شو داده بشند و چنان سوال های سختی ازشون بپرسند،  یه طوری که به تته پته بیفتند و دستاشون یخ بشه ته دلشون خالی تر از همیشه و تهش هم به گریه و غلط کردم بیفتند. اره. و منم می شینم روی صندلی ناظران و کیک و ابمیوه ی صبحگاهی ام رو می خورم و از زیبایی های خلقت لذت خواهم برد. شعت. روح منم سخیف و بی ارزش شده. مثل خودشون. تنزل پیدا کرده شدید. ولی فعلا مهم نیست. به عنوان یک مورد کوتاه مدت همینو ارزو می کنم:

مورنینگ بشی الهی!

می دونید چون این روزا دارم لمسش می کنم می گم

آب بچکه از دستتون واسه بقیه،

جای دوری نمی ره.

آب بچکه عزیزانم.

اینقدر خسیس و یبس و نچسب نباشید.

اگر کاری از دستتون بر می آید برای راه انداختن و روال کردن زندگی ملت،

سخت نگیرید،

اگر واقعا از دستتون بر می اید و هزینه ی چندانی برای شما نداره، کمک کنید،

به دنبال صرف منفعت شخصی نباشید که ایا من عوایدی دارم که کمک کنم،

جای دوری نمی ره،

اگه آب بچکه.


گاهی می مونم، 

این همه ادا اصول و

تکبر و

غرور رو نگه می دارند واسه کجاشون.

این نیست که تهش می میریم و هیچی به هیچی؟

برد نیست اگه جوانه ای کاشته باشیم در ذهن کسی؟ که وقتی یادمون می افته با خودش بگه واو! این آدم... اون بار... اون جریان...!


پ.ن، و برای اینکه نگید رطب خورده منع رطب کی کند،

من رسما آب که هیچی دوش می چکه از دستام واسه بقیه!

یک همچین آدم ماهی هستم،

و برای همین هم هست هر کار بخوام هر جا هر مشکلی، ظرف یکی دو روز بالاخره یکی رو پیدا می کنم کمکم کنه. 

چون از دست های من همیشه ی خدا داره دوش می چکه. :دی

و برام هم مهم نیست طرفم کیه چیه کجاست، در راه خدا کمک می کنم همیشه.

تازه یکم دیگه بیش از حد نیاز!



امروز باز باید با یه استاد دیگه صحبت می کردم،

تهش بهش گفتم خانم دکتر شماره می دین؟ :)))

گفت به شرطی که ازین دانشجو ها نباشی زرت زرت زنگ بزنی.

گفتم نه آقا من واقعا خجالتی هستم باید ده دور قبلش پیامک بدهم اجازه بگیرم و بعد تماس بگیرم. 

گفت، مطمینی؟ صدایت به خجالتی ها نمی خوره ها!! :))))

خللصه اولا دم اوشون گرم که اب چکید از دستش، هر چند خیلی سخت!

دم من گرم، که دیگه هیشکی نمی فهمه چه متریالی بودم و چه کیمیاگری ای کردم و چی رو به چی تبدیل کردم و دیگه جمله ی من خجالتی هستم براشون محلی از اعراب نداره.

باز چند وقت پیش با یکی دیگه پشت تلفن بودم، 

قطع که کردم،

مادرم گفت:"واقعا این تو بودی اینجور حرف می زدی؟" کم مونده بود یه شت اضافه کنه پشتش فقط!

حالا از موضوع بحث منحرف نشم،

اب بچکه!



پ.ن. بعدی. ما. من و بابام دیوونه ی خط اتو هستیم! این رو امشب فهمیدم بعد این همه مدت. یک شباهت ساده بود که این همه مدت از دید پنهان مانده بود. 

گفت من اصلا اعصابم خورد میشه حالم گرفته می شه خط اتوی پیرهن و شلوارم که محو می شه. تمام طول روز کلافه ام. هم زمان که دستم رو گذاشته بودم رو دهنم از ابراز تعجب، گفت: البته فکر نکن ارثیه از من گرفتی، این وسواسه، هر دوتامون با هم داریم. ولی الکی گفت دیگه. ارثیه بابا. یعنی من از بیخ تمام ویژگی های رفتاری چه خوب چه بعد چه خل چه ناخل رو از این موجود به ارث بردم. 

حالا بهش نگفتم یادمه یه بارسر صبح اتو زدم، زدم بیرون، دم اسانسور حس کردم نچ خطش صاف نیست و خوب نیفتاده، دوباره برگشتم همه رو کندم از اول اتو زدم! یا مثلا این روپوش لامصب رو تا برسونم بیمارستان بپوشمش هزار مدل مختلف می گیرم به دستم که خط اتوش به هم نخوره.  همه خلند، ما هم به روش خودمون. برای همین هم هست اینقدر از اتو زدن چندشم می شه و همیشه پنج دقیقه به خروج دارم با سیم اتو خودم رو و بعد هم اتو رو حلق اویز می کنم و اتو کردن می افته دقیقه ی اخر ثانیه ی اخر. به خاطر اینکه هیچ وقت نه اونجور که دلم می خواد صاف می شه و نه اون خط لامصبش سر جای قبلی در می آید.

بعد جالب اینجاست من اصلا یادم نمی آد با کسی در مورد اتو بحثی داشته بوده باشم از کودکی.

یادم نمی آد تا حالا کسی نشسته باشه کنارم یادم بده چه جور اتو کنم.

صرفا یادمه از یه روز به بعد که راهنمایی این ها بودم، رفتم خیلیییی شیک خودم اتو رو برداشتم و  شروع کردم به اتو زدن. انگار که روتین باشه.

خاطره ی دیگه ای نیست. که مثلا بهم گفته باشند ای فرزند از این به بعد تو خودت باید شروع کنی به اتو زدن! 

یعنی این که کسی کرده باشه تو کله ام که خط اتو خیلی شیک و قشنگ و خوشگله رو یادم نیست اصلا. چون خودم تنهایی یاد گرفتم اتو کنم.

یه چیزیه که مغزم از خودش ساخته و این ثابت می کنه که ارثیه.

ارث نا نجیب پدری.


خب، من می رم دیوید تننت و بیلی پایپر رو گوش بدم. خدافظظظ ...

اتو بوس؟! :))

فرض کن،

موقعی از دانشگاه وارد اتوبوس می شی که اتوبوس خالیه و  می گیری با خیال راحت تا آزادی می خوابی.

یهو وسطش با صدای افتادن ساک یکی از مسافرا ازخواب می پری و حس می کنی محیط یه جورایی غیر عادیه! :{

تو صندلی بغل دستیت یه دختر و پسر خیلی راحت هم دیگه رو می بوسن.

فکر می کنی طبق معمول از توهمات خوابته...

می بینی نه آقا ول کن نیستن گویا!

پسره حتی می بینه تو داری خیره خیره نگاشون می کنی بهت چشم غره می ره و بر می گرده سر کارش.

بعد یهو یکی از مسافرا به انگلیسی خیلی سلیس و لهجه طور از کمک راننده در مورد کرایه ی اتو بوس می پرسه...

یه اس ام اس می رسه بهت.علاوه بر دو دویی دیدن متنش می بینی هیچی ازش نمی  فهمی چون به زبون خارجکیه.

 اون وسط یه خانومه می آد آب بخوره و یه بلوز کوتاه تنشه صرفا.

هیچی دیگه. یه لحظه فکر کردم به مقصد خارج از کشور اتوبوس رو اشتباهی سوار شدم. :))))