یه شب باید ازون بالا
بارون بیاد، بارون بیاد
از اون جا که خورشید داره...
ماه داره...
از اون جا که ستاره هاش
کنار هم چرخ می زنن...
یه شب باید ازون بالا
بارون بیاد، بارون بیاد
از اون جا که رو پشت بوم...
وقتی می خوام برم به خواب،
خواب منو پر می کنه...
یه شب باید بارون بیاد از اون بالا
پاک بکنه غبارو از آسمونا
رفیق کنه آدما رو با آبیا...
تو خونه ها، خیابونا، ترق ترق ساز بزنن...
تو سازاشون مهر باشه،
نور باشه...
تو خونه ها، خیابونا، ترق ترق ساز بزنن...
تو سازاشون دوستی باشه،
نور باشه...
آی بچّه ها... آی بچّه ها...
انگار داره بارون می آد!!!
انگار داره بارون می آد...!
امّا فقط رو گونه ها،
امّا فقط
رو گونه ها.
بهتون گفتم ویدئوش چیز خاصّی نیست، تیتراژه صرفا. ولی باید اسمای سازنده های این برنامه کودک حفظ شه و اینه که خاصّش می کنه.
این تیتراژ آخر مجموعه ی دانی هست. وقتی تموم می شه این آهنگ پخش می شه. فایل قبلی تیتراژ اوّلش بود.
راستش این آهنگ... حتّی بیشتر از هزار تا موسیقی خفن که سال ها برای ساختشون وقت صرف شده، حتّی بیشتر از صدای شجریان یا ایرج بسطامی و بزرگان دیگه ی موسیقی، برای من آرامش می آره.
از این دو تا تیتراژی که از این مجموعه براتون گذاشتم و سومی که قراره بذارم، این شماره دو... مورد علاقه ترینم هست. غم گین ها بیشتر به دل می شینن و نمی دونم چرا. موقع هایی که نیاز دارم شاد بشم اوّلی رو گوش می دم. موقع هایی که دلم می خواد خودم رو تو غم غرق کنم با همین دومی خفه می کنم خودم رو.
آهنگ کودکه. ولی به خدا که یه موی این به هزار تا آهنگ بزرگ سال و لاکچری که چپ و راست واسه هم می فرستیم. تیلور سوییفت کدوم خریه اصلا؟
مفهوم اینو نیگا!!! آدم کف می کنه رسما. با خودش می گه کودک های سرزمینی که چنین چیزی رو هر روز به عنوان تیتراژ شنیدن چه محشر هایی از آب در می آن. یه اتوپیای تمام عیار می شه اگه همه ی بچّه های سرزمینی اینا رو از بچگی تو ذهنشون داشته باشن و باهاش بزرگ شن.
اوّلین بار که داشتم می شندیمش اینجوری بودم که... خب باشه. بسّه دیگه... اگه کار کودک اینه... فکر کنم من واقعا باید برم کار کودک بکنم و بی خیال بزرگ سال ها بشم تا ابد. دنیای بچّه ها خیلی قشنگ تره.
یعنی می گم نیگا کیلگ! یه شعر ساده که شاید حتّی از نظر قوائد درست نوشته نشده باشه با یه آهنگ خیلی ساده تر. چه قدر می تونه اثر گذار باشه و آدم رو تکون بده. اسمش کار کودکه. ولی واقعا... رنج سنّی نمی شناسه، می شناسه؟ بخوای عمیق بشی روش، یه شصت ساله هم می تونه ازش مطلب استخراج کنه و لذّت ببره باهاش.
داره می گه بارون بیاد...
رفیق کنه آدما رو با آبی ها!
این یعنی چی؟
یعنی اگه شما آدم بزرگ ها به همین آهنگ ساده ی کودکان اعتقاد داشتید، دنیا اینقدر چندش آور و وحشت ناک نمی شد که من الآن بخوام برای ادامه دادن توش دنبال دلیل و علّت بگردم و سر خودم رو گرم کنم که نفهمم زندگی چه چیز مسخره اندر مسخره ایه.
مفهوم از این شیک تر و دل نشین تر؟
تو دو تا نیم خط کل مفهوم های جهان، کل چیزهایی که رو دلت سنگینی می کنه رو نوشته باشن. اونم چی؟ با زبون کودکانه! محشره. این نوع از هنر... شدیدا قابل ستایشه. و به من باشه، حاضرم همین جا و در همین لحظه بهش سجده کنم.
واقعا هم علاقه ش رو می بینم تو خودم، هم پتانسیلش رو و قطعا با اوّلین فرصتی که دستم بیاد می زنم تو کار کودک. تصمیمش رو خیلی وقته گرفتم. به این نتیجه رسیدم که من آدمی نیستم که تو دنیای بزرگ تر ها بتونم جایی واسه ی خودم پیدا کنم و کسی بشم.
و تیکّه ی مورد علاقه... اون جایی که حمید گودرزی می خونه: تو خونه ها خیابونا ترق ترق ساز بزنن.
تو اون لحظه از آهنگ، من در دیوونه ترین حالت ممکنم قرار می گیرم. حس می کنم می خوام منفجر شم فقط و بزنم زیر همه چی. موسیقی خیلی چیز عجیب غریبی ه. خیلی.
پ.ن:
اینجا گفته بودم که یه دوستی رو می شناختم که اعتقاد داشت وقتی هر وبلاگی رو می خونی باید یه آهنگ داشته باشی برای زمینه ش و این وظیفه ی خود بلاگره که آهنگ وبلاگش رو معرفی کنه. من خودم نمی تونم اینجوری و با این وضع وبلاگ بخونم. مغزم قاطی می کنه و در گیر آهنگه می شه به جای نوشته ی طرف. ولی اگه قرار باشه برای زمانی که قراره وبلاگم رو می خونین آهنگ پس زمینه معرفی کنم... همین. قطعا همین. قبلا یکی دیگه معرفی کرده بودم. اقتضای حال نوشته های اون موقع م بود. الآن دیگه نیست. الآن این آهنگه که باید به عنوان پس زمینه ی وبلاگم پخش بشه تو گوش هر کسی که اینجا رو می خونه...