Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

Everything but Nothing

#خب عنوان با آدم حرف می زنه دیگه#

و اذان مغرب

از نظر مذهب و دین و اینا...

الآن سر یه روح یه جسم مرده چه بلایی می آد؟


شاه قدمی دوم نمی شه کسی؟ جون هرکی دوس دارید...

ماجرای ساخت مجسمه میدان دربند چیست؟

یادبود کوهنوردان مفقود شده

مجسمه‌ی «کوهنورد ایرانی» میدان دربند، این روزها شاهد رفت و آمد کسانی است که با آغاز روزهای سرد سال، برای انجام ورزش‌های زمستانی و کوه‌نوردی به ارتفاعات تهران می‌روند؛ اما شاید کمتر کسی از ماجرای ساخت این مجسمه خبر داشته باشد.

به گزارش خبرنگار بخش تجسمی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، حدود 50 سال است که مجسمه‌ی سه متری نصب شده در دربند، نماد کوهنوردان ایرانی است. مجسمه‌ای که بسیاری از کوهنوردان خاطرات‌شان از ورزش را با او به یاد می‌آورند و سال‌هاست که استوار، به تماشای رهگذران ایستاده است.

سابقه ساخت این مجسمه به سال 1337 برمی‌گردد. در این سال کوهنوردان باسابقه‌ی کشور پیشنهادی را مبنی بر ساخت و نصب یک مجسمه با موضوع کوهنوردان ایرانی به فدراسیون کوهنوردی دادند. سرهنگ بیات که در آن سال‌ها رییس فدراسیون کوهنوردی بود با این پیشنهاد موافقت کرد و با همکاری و حمایت مالی شهرداری تهران کار ساخت مجسمه آغاز شد.

سرهنگ بیات، امیر شاه‌قدمی را به عنوان مدل به استاد رضا لعل‌ریاحی، مجسمه‌ساز و استاد دانشکده هنرهای زیبا معرفی کرد. شاه‌قدمی حدود هشت ماه و روزی هفت ساعت نزد ریاحی می‌رفت و به شکلی که گفته شده بود، ژست می‌گرفت تا پیکر مجسمه تراشیده شود.

میدان دربند

اولین بار در سال 1338 مدل گچی این مجسمه در میدان نصب شد، اما زمستان همان سال به دلیل بارندگی و یخ‌زدگی، بخش‌هایی از مجسمه آسیب دید. در سال 1341 مدل سیمانی مجسمه ساخته و جایگزین مجسمه قبلی شد. بعدها به مجسمه رنگ مسی زده شد و سال‌هاست که در میدان دربند پابرجا و نماد کوهنوردان ایرانی است.

چند سال پس از نصب مجسمه در میدان دربند، در آبان ماه سال 1350 به پیشنهاد فدراسیون کوهنوردی ایران و موافقت انجمن شهر و شهرداری تهران، نام این میدان به میدان «کوهنوردان» تغییر کرد.

در مرداد ماه امسال و در پی مفقود شدن سه کوهنورد ایرانی در کوه‌های «برودپیک‌»، جمعی از مردم و سینماگران در میدان دربند و کنار یادمان کوهنوردان ایرانی جمع شدند و یاد آن‌ها را گرامی داشتند. آن‌ها با آوردن عکس‌هایی از آیدین بزرگی‌، مجتبی جراحی‌ و پویا کیوان و گذاشتن شمع و گل در کنار این مجسمه، تاثر خود از این اتفاق را نشان دادند.

امیر شاه‌قدمی (معروف به شاه‌بابا) در سال 1309 در قوچان متولد شد. او سال‌ها مربی کوهنوردی، چتربازی و اسکی بود. شاه‌قدمی در 17 سالگی وارد ارتش شد. هنگامی که سرباز بود با درجه «گروهبانی» به دانشگاه نظامی مرکز آموزشگاه کوهستانی پیوست و ورزش کوهنوردی را از آنجا آغاز کرد. وقتی در ارتش خدمت می‌کرد و در دانشگاه نظامی بود، کوهنوردی را فرا گرفت و حدود 15سال بعد هم چتربازی و اسکی را فراگرفت.

او در طول فعالیت ورزشی خود، افتخارات بسیاری را با فتح قله‌های مختلف کسب کرد، اما آنچه که نام این کوهنورد ایرانی را سر زبان‌ها انداخت همکاری او در عملیات نجات یک فروند هواپیمای آمریکایی سقوط کرده در قله زردکوه بود. این اتفاق در سال 1340 و در ارتفاع 3870 متری افتاد که نتیجه آن نجات افراد درون هواپیما بود.

میدان دربند

شاه‌قدمی حادثه زردکوه را این‌گونه شرح داده است:«هواپیمای آمریکایی به دلیل مه آلوده بودن هوا به قله زردکوه برخورد کرده و بدون آنکه آتش بگیرد واژگون می‌شود. این اتفاق در زمستان رخ داد و پیش از اینکه به ما مأموریتی داده شود، چتربازی از آلمان را برای نجات سرنشینان این هواپیما فرستادند. اما خود امدادگر آلمانی هم زمانیکه می‌خواهد فرود بیاید، چترش به صخره گیر می‌کند و آویزان در هوا می‌ماند. سرانجام ارتش ایران به من و آقای نورایی دستور نجات آن‌ها را داد.

ماموریت حدود یک هفته طول کشید. هنگام مأموریت در رسانه‌ها شایعه شد که شاه‌قدمی فوت کرده است. پس از آنکه شاه متوجه شد زنده هستیم، ما را به کاخش دعوت کرد و از سوی رئیس جمهور وقت آمریکا (کندی) مدال لیاقت به ما اهدا شد. البته به جای اینکه از ما به صورت مالی تشکر کنند، فقط با یک مدال حلبی سروته قضیه را هم آوردند.»

این کوهنورد ایرانی در اردیبهشت ماه سال 1391 به دلیل کهولت سن درگذشت.

می گه این اگه اون فلانی ه که دوست توعه و من دیدمش

اینقد جون سخت و بادمجون بمه که الآن زنده س اون وسط داره به ریش همه مون می خنده

کتاب گرفته دستش خرشو می زنه

صرفا داره حذف رقیبت می کنه علوم پایه نخونی 

می شه اگه زنده ای هنوز،

یخ نزنی امشبو

تا اینا کون بجمبونن؟

مادربزرگ می گه خب الآن اگه یکی اون جا زنده مونده باشه که یخ می زنه امشب با سرعت پیشروی اینا

می گم اپسیلون درصد اگه امکان زنده بودن داشت اینجور اعلام تسلیت نمی کردن همه جا

نه واقعا می خوام بدونم

شما لاشه ای دیدین که الآن تا فیها خالدون منو پر کردین از پیام تسلیت؟

۲۱۰ میلیون بیمه!

اپیزود این قسمت چند می گیری سوار هواپیما شی؟

ولی می گما،

مشهور شدی لامصب.

جا منم مشهور شدی حتّی.

یادته می خواستیم بریم فیزیک بخونیم مشهور شیم؟

خب نیاز نیس دیگه.

زنده می موندی فک نکنم اسمت این قدرا گل می کرد.

خیال بافی بود اونا،

ما مشهور نمی شدیم

مقاله هم می دادیم هیچ خری نمی شدیم

ولی تو الآن تو اون نقطه ای

تو اوج شهرت

و این واقعیه.


فکر کنم بین منو تو، 

تو مشهور تر مردی.

با وجودی که هنوز زنده ام می تونم واس شهرتم تلاش کنم ازت بزنم جلو

ولی ته دلم می دونم

تو مشهور تر مردی

ولی من دیگه تا اون قدری پول دار نشم که هواپیما شخصی بخرم دیگه با هواپیما هیچ گوری نمی رم تو ایران

وای شت تازه آسمان و ایران ایر و تابان جزو خوباشون بود



عه پولم می خوان بدن بهشون ؟

بابت کشتن جوون بیست و یک ساله شون؟

چقد؟

دویستا؟

بیمه می ده کی میده پولو؟

خب خانواده ش یکم وضع مالی شون داغون بود.

شده خرج اون دو تای دیگه کنن  نذارن قلم پاشونو از تهران بذارن بیرون 

ولی روزی ک من مُردم

شده مجبور شدین برین بالا کوها کاسه آب بگیرین دستتون تا بخار شه و ابر ها سنگین تر شن 

برین

ولی یه کاری کنین مثل امروز بارون بباره


نه نظرم عوض شد

برف بیشتر دوس دارم

یه اسپری برف شادی بخرین بزنین رو سرتون

هرکس یکی واسه خودش

تنها وصیتی ه که می کنم در حال حاضر

همینه

برف شادی ها آماده!

آتش.

ایزوفاگوس اومد

گفت مامان راننده سرویس گفت یه هواپیما سقوط کرده

مامانم گفت عه؟ دیگه چه  خبر؟ دیگه چیا گفت؟


بعد  اومد نشست کنار من.

مادر منتظر بود من در حد یه جمله دیگه اضافه کنم که نچ نکردم

عمرا

آخر خودش گفت ایزوفاگوس مثکه یکی از دوستای کیلگم احتمالا تو هواپیما بوده

خندیدم

اومد نشست کنارم گفت ناراحتی کیلگ

گفتم نه

گفت کدوم دوستت

فامیلشو گفتم... 

گفتم می شناسی ش فلانی رو؟ یادته؟

گفت عههههه

فلان فلانی رو می گی؟ 

که ینی اسم کوچیکشو تحویلم داد.


تهش گفت بهش تسلیت بگو.


گفتم به کی ایزوفاگوس؟

گفت بهش دیگه. به همون فلان فلانی.


گفتم ایزوفاگوسم مثکه نفهمیدی.

یکم مرده تر از اونیه که بتونم بهش تسلیت بگم الآن.


بیست و اندی سال بچه بزرگ کنی،

بسپاریش دست هواپیمایی آسمان.

:))))))

وای این چه دیدگاهیه؟

داره می گه الحمد لله دو تا دیگه جاش هست،

اونا زودی بزرگ می شن جا اینو می گیرن


می گه مامان باباش فراموش می کنن

و می دونم تخمیه

ولی راسته

فراموش می کنند

می کنم

می کنید

به مرور...


می ره تو گوش مادر بزرگم می گه

ولی خوب شد ما امروز اینجا بودیما

وگرنه این بچه م تلف می شد امروز


آقاجون. عاشقتم. 

ولی  این بچه ت تلف شده،

نفهمیدین هنوز ولی.



مادر می  گه 

کاش مستقیم خورده باشن تو کوه در جا مرده باشن سقوط خیلی وحشت ناکه


پدر بزرگ می گه نه

کاش آتش نگرفته باشن

آتش خیلی بده

خشک می کنه

می افته تو جون آدم


مادر پا فشاری می کنه:

ولی یه لحظه س

مجبور نیستی وحشت بکشی


خب به من بگو!

کدوماش؟

خشک شدی

یا وحشت کشیدی؟

تا حالا اس ام اس های یه مُرده رو خوندین تا بفهمین آخرین بار کجا دیدینش؟

چون من خوندم.


تندیس زجر آور ترین پارک و سینما ی تهرانم تقدیم می کنم به ترکیب ساعی - آزادی.


ازین به بعد دیگه هیچ وقت هیشکی به من نگه بیا بریم سینما آزادی.

و وقتی هم گفت و من جواب دادم نه،

هیچ وقت هیشکی ازم نپرسه که چرا.

مرسی

فدا مدای همه.

بهم می گه آخرین بار کی دیدیش؟


فکر می کنم...

و یادم نمی آد...

تابستون بود؟

مهر؟

آبان؟

چرا یادم نمی آد؟