اعتراف می کنم عذاب وجدانی شدید دارم از این که به خاطر خرابکاری این جانب ( و طبعا مخفی کاری :-")، یک نفر دیگر آن ور دارد توسط مادر دعوا می شود، کلییی فحش می خورد به خاطر ضرر رساندن به وسایل خانه و با هق هق می گوید : "به خدا قبل از این که من بهش دست بزنم همین جوری بود..."
و در آخر به اینجانب پناه آورده و می گوید:" تو بهشون بگو! کسی حرف من رو باور نمی کنه."
اویل طور در دلم می خندم ؛ در چشمانش زل زده و می گویم:"من کاملا باور می کنم!"
هق هق هایش از سر ترس نیست. او گریه می کند به این خاطر که می داند حرفش عین حقیقت است و کسی باورش ندارد.
مثل کسانی که می خواهی یک چیز فراتر از درکشان را بهشان بفهمانی ولی نمی توانند که بفهمند. درد_دارد! چون همیشه خیلی زیادند این گونه افراد... و باعث می شوند تو به اشتباه اشتباهی شناخته شوی .:|
:|
یک روزی هم تو اونی هستی که داری به خاطر کار یکی دیگه دعوا میشی و اون اویل-طور در دلش میخنده.
:|
اعتراف کردم که اون جوری نشه مثلا!!!
:-گناه کار
مثل این مسیحی هایی که می رن پیش پدر اعتراف می کنن :|
خبیث :| :دی
I know.... :D
الان پشیمون شدم از اینکه دلم ی برادر بزرگتر از خودم میخاست...طفلک برادرت
اگه بدونی خودم در اون لحظه با اون دعواهایی که داشتن اون بیچاره رو می کردن از خودم متنفر شده بودم. :)))
کلا خوبه آدم بزرگه خودت باشی تو خونه.
یه سری از مزایای لوس بودن و ته تغاری بودن رو از دست می دی ولی خب می ارزه به این که کسی به غیر از پر و مادرت واست تعیین تکلیف نکنه تو خونه!
البته در حال حاضر این ماییم که رو انگشت کوچیکه ی ته تغاری می چرخیم نمی دونم عقایدم از کجا آب می خوره!!! :)))
میخواسم بگم اینجا خبیث شدی که شایان انگار خیلی زودتر از من گفته!